
چند روز پیش، عکسی از خانم آذر فخر در یکی از سایتهای اینترنتی دیدم و یاد خاطرهای افتادم از زمان فیلمبرداری سریال هامی و کامی. ابتدا بد نیست، زمینهی خاطره را تعریف کنم، تا برسیم به اصل مطلب. این سریال ساختهی مرحوم نادر ابراهیمی هیچوقت به طور کامل از تلویزیون پخش نشد. نمایش آن در نخستین ماههای تظاهرات پیش از انقلاب شروع شد، و پس از چند قسمت به اعتصابها برخورد و تعطیل شد و رفت پی کارش. کل داستان سریال از این قرار است که یک متخصص آموزش و پرورش، نظریهای ارائه میدهد بر این اساسکه بچهها لازم نیست مدرسه بروند تا آموزش ببینند. میتوان آنها را به حال خود رها کرد، و با نظارت مخفیانه، یعنی بی آنکه خودشان متوجه باشند، رهایشان کرد به امان خدا، و در این صورت، خواهیم دید که خودشان سربلند و آموزش دیده از «سفرهای دور و دراز»شان باز خواهند گشت. بنابراین، هامی و کامی، دو شاگرد مدرسه که هشت و ده سالهاند با دو اتومبیل جداگانه راهی چنین سفری میشوند و در هر قسمت ماجراهای جدیدی را از سر میگذرانند.
مهرداد فخیمی، که یادش زنده باشد، مدیر فیلمبرداری و فیلمبردار اول بود و من فیلمبردار دوم؛ چون کل سریال را قرار بود با دو دوربین بگیریم. در یکی از قسمتها، هامی و کامی به روستایی می رسیدند که عدهای داشتند صحنههای خارجی فیلمی را فیلمبرداری میکردند. بازیگران این «فیلم در فیلم» تنی چند از بزرگان تئاتر و سینما بودند، از جمله محمدعلی کشاورز، کامران نوزاد و همسرش آذر فخر. داستان این «فیلم در فیلم» هم از این قرار بود که خانم فخر، نقش زنی را داشت که بچهاش سالها پیش گم شده بود، و حالا اطلاع پیدا کرده بود که او در یک روستای دور افتاده، در یکی از خانهها به فرزندی پذیرفته شده است. میرود، بچه را از دور نظاره می کند، متوجه میشود که درست است و بچهی خود اوست، و پیش میدود، او را در آغوش میگیرد، گریه و زاری و اینها، و همه چیز به خیر و خوشی تمام میشود. هامی و کامی هم در این میان، با کارگردان و بازیگران و سایر عوامل فیلم آشنا میشوند، با هر کدام گپی میزنند و از چندوچون امر خطیر فیلمبرداری یک فیلم سینمایی آشنا میشوند. بنده هم در ضمن اینکه دوربین دوم را بر عهده داشتم، قرار بود نقش فیلمبردار این «فیلم در فیلم» را هم بازی کنم. یعنی هم فیلم میگرفتم، و هم فخیمی در بعضی از نماها، از من در حال کار فیلم میگرفت.
در حال فیلمبرداری صحنهی دویدن خانم فخر و در آغوش کشیدن پسربچه بودیم. من با یک دوربین پایه کوتاه، در نزدیکی صحنه، روی جعبهی کلگی دوربین نشسته بودم، ویزور دوربین را به حالت عمودی در آورده بودم، و خانم فخر و بچه را در یک نمای بسته می گرفتم. فخیمی هم از فاصلهی دور، نمای کلی صحنه و خود بنده را در «لانگ شات» می گرفت. خانم فخر، از فاصلهی دور، دواندوان به بچه نزدیک شد. کمی نگاهش کرد، چشمهایش پر از اشک شد، و گفت «پسرم...» و در آغوشش گرفت، و بچه هم (از دنیا بیخبر، چون ظاهراً نمیدانست این بانو کیست که آمده و میخواهد در آغوشش بگیرد، حیرتزده نگاهش میکرد.
همه چیز به خوبی برگذار شد و خانم فخر، با استادی تمام، نقش مادرِ بچه گمکرده را بازی کرد، اما اشکالی در ویزور دوربین من پیدا شده بود، که همه چیز را تیرهوتار میدیدم و نمیتوانستم دوربین را درست کنترل کنم. اما چون خودم توی نمای لانگ شات فخیمی بودم، و حیرانِ بازی خانم فخر شده بودم، نخواستم فیلمبرداری را قطع کنم. در واقع، چند ثانیه بیشتر از شروع فیلمبرداری این صحنه نمیگذشت، که خودم متوجه شدم اشکال از کجاست اما تصمیم گرفتم «نقش فیلمبردار» را درست ایفا کنم، گرچه نمای خودم که خیلی هم مهم بود، داشت خراب می شد. اشکال از این بود که از دیدن بازی خانم فخر، که داشت حسابی اشک میریخت، اشک خودم هم به راه افتاده بود و کاسهی کوچک ویزور دوربینم داشت پر از اشک میشد، و به همین دلیل بود که صحنه را تیرهوتار میدیدم. وقتی فیلمبرداری این صحنه تمام شد، با شرمندگی تمام، و با عذرخواهی از خانم فخر و نادر ابراهیمی، اعتراف کردم که چه اتفاقی افتاده است و خواهش کردم که اگر ممکن است صحنه را دوباره بگیریم. ابراهیمی از خنده رودهبر شده بود و فخیمی هم دستی به شانهام زد و گفت «هیهات آخپر جان، پس اینطور!» و گذشت ... صحنه را دوباره گرفتیم، خانم فخر باز اشکریزان دوید و پسرک را در آغوش گرفت و من هم اینبار کار خودم را بسیار خوب انجام دادم. اما همواره از اینکه بازیگرها قادرند در کسری از ثانیه عصبانی بشوند، گریه کنند، از خنده رودهبر شوند و یا چاقویی را تا دسته در سینهی کسی فرو کنند، بی آنکه خم به ابرو بیاورند، حیران و سرگردانم. و هنوز هم، بعد از اینهمه سال، وقتی که بازیگری را در فیلمی در حال گریه میبینم، یاد آن روز میافتم و از خودم میپرسم لابد این صحنه را هم چندبار گرفتهاند، به هر دلیلی، از جمله، و احتمالاً، اشک ریختنِ فیلمبردار و بازیگر مربوطه، هر بار با یکی دو کیسهی پر از اشک در برابر دوربین ظاهر شده و نقش خودش را در نهایت استادی بازی کرده است؛ درست مثل خانم فخر. یاد آنروزها به خیر.