حرکت خودجوش!
ارسیا تقوا
قرعهکشی جام جهانی 2014 برزیل روز جمعه پانزده آذر انجام شد و میلیونها ایرانی منتظر پخش زندهی آن از تلویزیون بودند. مانند بسیاری موارد مشابه تلویزیون ناچار شد به دلیل لباس یکی از دو مجری برنامه که خانمی جوان است فقط لحظههای کوتاهی را به نمایش بگذارد. کسانی که در ایران زندگی میکنند با این نحوهی پوشش اخبار آشنایی دارند. پخش افتتاحیههای جام جهانی و المپیک به این روش از آن جمله است. عادل فردوسیپور مجری ویژهبرنامهی «نود» و مهمانان البته گلهای از این شیوهی پخش نداشتند؛ «خب منشوری است دیگر!»
از فردای پخش این برنامهی پربیننده حملات شدید سایبری به سایتهای لیونل مسی ستارهی آرژانتینی و فرناندا لیما مجری برزیلی که نوع پوشش عامل پخش نشدن کامل مراسم بود صورت گرفت. متنها گاه چنان تندوتیز بود و توهین آمیز و رکیک بود که تعجب بسیاری را برانگیخت. سایتها و نشریات مهمی درآلمان، فرانسه و اسپانیا همچون «اشپیگل»، «دی ولت»، «لوپوئن» و «موندو» خبر آوار این متنهای توهینآمیز را منتشر کردند. تازه معلوم شد این جریان مدتها است ادامه دارد. زایتسف بازیکن سرشناس ایتالیایی در جریان رقابتهای جهانی والیبال آماج توهینهای مشابه بوده است. حتی این داستان در عالم سیاست هم وجود دارد.
با این که خیلی دلمان میخواهد این اخبار را ساختگی و دروغ بدانیم، اما هرچه بگوییم تماشاگرنما، ایرانینما، ضد ایرانی یا توطئهی دشمن، باز نمیتوان از این هجوم غریب خودجوش بهسادگی گذشت. به عنوان یک روانپزشک امیدوارم در جریان ملاقات سران سه قوه که در همان هفته برگزار شد غیر از همدلی و رتق و فتق امور قدری هم به این موضوع پرداخته شده باشد. چرا که کمتر کسی به اندازهی این سه نفر میداند وقتی دنیای ذهنی تعداد زیادی جوان محدود به یک صفحهی مونیتور شد، وقتی گفتوگوهای جوانها در قابی بهظاهر وصل به جهان لاینتاهی، اما در عمل محدود و فارغ از ارتباط با دنیای پیرامون شکل بگیرد، چه فاجعهای به دنبال خواهد داشت. مغز اجتماعی برای پیشرفت نیاز به تنفس در برابر باد و باران و خورشید دارد، نه به کنجی خزیدن، جوری که حتی والدین آنها در اتاق کناری از فکر و ذهنشان بیخبر باشند. مفاهیمی چون انسانیت، نوعدوستی، مهربانی، حفظ آبرو، احترام به ملیت و پاس نهادن تبار و قومیت در محیط اجتماعی تبلور مییابد، نه در برهوت فضای مجازی. در این محاکات ما و صفحهی مونیتوری که سر و ته صفحاتش دست ما نیست، هر چیزی قابل پیش آمدن است. چه از آنچه مثل مقابله با تغییر نام خلیج فارس دیدیم، خوشمان بیاید و چه مانند این چند وقت عرق شرم بر رخسارمان بیاورد.
و امیدوارم به هویت به عنوان شاکلهی اساسی جوانها توجه بیشتری داشته باشیم و میانِ راه تکذیب و سرزنش این حرکت خودجوش طرح دیگری نیز ریخته شود.
تکرارهای نوستالژیک...
محمدرضا صدرعاملی
در هفتهها و ماههای اخیر خبرهایی خواندهایم که چند کارگردان شناختهشده قصد دارند ادامه آثار موفق گذشتهشان را بسازند. مرضیه برومند با تدارک و تبلیغات گسترده شهر موشها۲ را جلوی دوربین برد که خبریخوش برای همهی کسانی بود که میتوانستند بعد از سالها خاطرات دوستداشتنی کودکیشان را زنده کنند. بعدخبر دورخیز تهمینه میلانی برای تولید آتشبس۲ منتشر شد. تلویزیون هم که طی دو نوروز اخیر تجربهی مطلوبی در تولید دو پایتخت داشته و حالا قصد تولید سومین قسمت آن را دارد، پیشنهاد داریوش فرهنگ برای تولید سریال افسانهی سلطان و شبان2 را دریافت کردهاست. زمزمه چنین تولیداتی پیش از این هم بسیار شنیده شده بود که اکثر آن ها به دلایلی به سرانجام نرسید.
البته این موارد با یکدیگر قابل مقایسه نیستند. اما قسمت جالب ماجرا این است که بعد از همهی این سالها چه عاملی به این موج دامن میزند؟ چون این نوع تجربهها همان قدر که احتمال موفقیتشان میرود نوعی ریسک را هم در ذات خود پنهان دارند. ریسک مخدوش شدن یک خاطرهی دوستداشتنی برای تماشاگر، ریسک زیر سوال رفتن یک اعتبار که حالا از پس این همه سال تنها متعلق به صاحب اثر نیست. درست مثل خرج کردن از حساب پساندازی است که قرار بوده همیشه یک پشتوانه و دلگرمی باشد. این تجربهها هم حکم به خطر انداختن سرمایهی خاطرات خوب تماشاگران است. و این همان روی مبهم سکه است.
از همهی این مخاطرات و چالشها خود صاحبان اثر بهتر از همه آگاهند. اما چه چیزی باعث میشود آنها دست به خطر بزنند و این پروژهها را آغاز کنند؟ جز خودشان کسی پاسخ دقیقش را نمیداند اما شاید - و فقط شاید - در شرایط بی ثبات اقتصادی این روزگار سینما و تلویزیون ایران آنها به دنبال کارهایی هستندکه حداقل موفقیت اقتصادیاش تضمین شده باشد. شاید به این دلیل که میخواهند راههای پیشتر آزمودهشده را بروند. راههایی که حس میکنند بهتر میشناسند. به هر حال چیزی باید در میان باشد که فیلمسازان معتبر قدیمی را از آزمودن راههای تازه بازمیدارد جسارت تجربههای نو را از آنها میستاند و سوقشان میدهد به سمت روزهای خوب گذشته. ممیزی، نبودآرامش خاطر یا... کسی چه میداند شاید همهی این حدسها گزافه باشد... شاید در واقع خودشان هم دلشان تنگ شده برای آن روزها... مثل همهی ما...