بازی پرویز پرستویی در فیلم امروز سیدرضا میرکریمی، بار دیگر شمایل بازیگری را مقابلمان قرار داد که حدود سه دهه است در سینمای ایران، حضوری متین و در عین حال پرجلوه دارد. این متانت و پرجلوهگی البته کم پیش میآید که به شکل توأمان در وجود یک بازیگر سینما همنشین باشند و برای همین امثال پرستویی کم هستند؛ کسانی همچون رضا کیانیان و آتیلا پسیانی و فرهاد اصلانی و شهاب حسینی و چند نفر دیگر... به عبارتی دیگر اولین بُعد از حضور پرستویی که البته موقعیتی فرامتنی نیز دارد، منش و شخصیت او است که تأثیرگذار مینماید. پرستویی بر خلاف غوغایی که معمولاً حولوحوش بازیگر جماعت شکل میگیرد و حتی گاه جزئی ثابت از هویتشان میشود اصلاً اهل جلوهگری نیست. او خود خودش است. کم پیش میآید بازیگری که اصولاً جلوهگری در ذات حرفهاش نهفته، در دنیای واقعی این قدر بیشیلهپیله باشد. بسیار او را در مجامع مختلف دیدهایم که موقع ورود، گوشهای از محوطه آرام میایستد و انگار نه انگار که هنرپیشهای توانمند و مشهور است. دقایقی طول میکشد تا حاضران مجلس او را به جا آورند و آن گاه دورش حلقهی علاقهمندان بهتدریج انبوه شود. اگر میگویند او هنرمندی اخلاقگرا است، هیچ ربطی به مناسبات ریاکارانهی موجود ندارد. اخلاقگرایی او نه بر حسب دادوستدهای متظاهرانهی جاری، که مبتنی بر خلقوخوی ذاتی خودش است؛ چه در مقام بازیگر، چه در مقام دبیر جشن سینمای ایران، چه در مقام مهمان فلان برنامهی تلویزیونی و چه در مقام داور جشنواره، این ویژگی را بهخوبی میتوان در رفتار و گفتارش حس کرد. نگاه پرمعنای او به کارگردان تازهکاری که دو سال پیش به خاطر فیلم لودهاش، طلبکارانه روی سن مجلس داد و بیداد راه انداخته بود، هنوز در عکسهای مراسم اختتامیهی جشنوارهی آن زمان دیدنی است. در سال های اخیر او البته برخی فعالیتهای غیرسینماییاش را متمرکز بر رسیدگی به آسیبدیدگان جنگ کرده است که بخشی از آنها در مستند حاجکاظم (مسعود نجفی) به تصویر کشیده شده است.
پرستویی بازیگر قدری است. در کارنامهی او تنوعی مثالزدنی از نقشهای گوناگون وجود دارد. رزمندهی حزباللهی، راننده کامیون، کارمند محتاج وام، دزد، روشنفکر، قاچاقچی، خواننده مجالس جشن و... عجب که هر یک را با دقتی فراوان شناسهگذاری میکند تا حتی اگر هم نقشهایی مشابه ایفا کند، از هم قابلتمایز باشند و از همین رو رزمنده بودنش در موج مرده کجا و در آژانس شیشهای کجا؟ او ریتم بازی متناسب با نقش و همچنین چگونگی بیان و چرخش گویش و تنظیم نگاه را بهخوبی میشناسد. برای همین میداند اگر دزدی شده است در قالب یک روحانی یا جبههرفتهای است که برای گرفتن وام تلاش میکند، شتابزدگی لحن و کنش در بازیاش چهقدر مهم است؛ بر خلاف طمأنینهای که در حرکات و سکنات رزمندهی موج مرده باید جاری باشد و این همه نیز فرق دارد با عمق عاطفهای که در ته نگاه مرد زورگو و متعصب کافه ترانزیت نشانده بود. شاید گاه برخی نقشها را خیلی نزدیک به هم بازی کرده باشد که البته این قدر خودآگاهی دارد که خودش هم به برخیشان واقف باشد (چند سال قبل در گفتوگویی، از قسمتی از بازی خودش در مارمولک به دلیل شباهت با جنس بازیاش در لیلی با من است ایراد گرفته بود).
سویه دیگر این ماجرا، نقشهایی است که پرستویی انتخاب میکند. نمیدانیم این از بخت اوست که نقشهایی سترگ به او پیشنهاد شده یا حسن قضای این نقشها است که به قامت بازیگری همچون او نشسته است یا هوشمندی خود او در گزینش نقشهایی است که بتواند با تسلط بر تکنیک بازیگری و درک فضای شخصیتی مربوطه، به آنها جانی جاندار ببخشد؛ شاید هم هر سه. اما هرچه هست چه کسی منکر است که با این نقشها و آن بازیها، بسیاری از ما از ته دل گریستهایم و از عمق جان خندیدهایم؟ نقشهای پرستویی بخشهای مهمی از ادراک و حس ما را از معبر سینما به واقعیتهای بیرونی روز شکل داده است. او با حاجکاظم بین حق و مصلحت سرگردانمان کرد و با رضامارمولک نگاهمان را از قشر دین به مغزش معطوف ساخت؛ با روبان قرمز آرمانهای سوختهمان را آبیاری کرد و در به نام پدر بر سرشان سایهی تردید نشاند؛ در بیست غمسالاری را به باورمان آورد و در کافه ترانزیت حسرت عشق در پستوی سنت را به رخمان کشید. با پرستویی در دورانهای مختلفِ چند دههی اخیر همراه بودیم تا با بازنمایی آنچه در پیرامونمان میگذرد، تأملات اجتماعی و انسانیمان را در ساحت هنر به محک بگذاریم و از نو تجربه کنیم.
اما چند سالی است که فیلمهای پرستویی (آثاری که در آنها نقش محوری دارد) چندان به دل نمینشیند. امروز، خرس، سیزده پنجاه و نه، مهمان داریم و چند عنوان دیگر از هفتهشت سال اخیر، آن شمایلی را که قبلاً از پرستویی میدیدیم احیا نمیکنند. شاید بتوان در سادهترین و دمدستترین شکل ممکن، این موضوع را به خود پرستویی نسبت داد که به هر دلیلی (مثلاً بالا رفتن سن) دیگر نمیتواند درخششهای پیشین خود را متبلور سازد. اما این ایدهای خام است. به نظر میرسد این روند تا حد خیلی زیادی معطوف به خود نقشها است و نه بازیگر. پرستویی در طول کارنامهی حرفهایاش، پرسوناهایی از خود بروز داده است که به دلیل جذابیت فراوان و ماندگاری زیاد، بسیاری از فیلمنامهنویسان و تهیهکنندهها و فیلمسازان، مایل هستند پیکرهبندی آدم اصلی داستان آثار خود را روی همین سنگبناهای تثبیتشده قرار دهند. همین موضوع باعث میشود که نگاهها، لحنها، بازیهای بدن، انقباض و انبساط عضلات چهره، و حتی سکوتهای بازیگر مورد نظر، از حد و حدود یک آشنایی صرف بگذرد و به ورطهی کلیشه بیفتد. از سوی دیگر رفتهرفته این پتانسیل هم قوت میگیرد که خود بازیگر هم در فضای پیرامونیاش چنان تثبیتشده باقی بماند که گویی حصری پیلهمانند به گِردش تعبیه شده است. از همین فیلم امروز مثال میزنیم که قرار است سکوت بیش از حد و نامتعارف شخصیت اصلی داستانش، مهمترین جلوهی شخصیتی اثر باشد و قاعدتاً چنین مایهای میتواند هر بازیگری را وسوسه کند که زورآزمایی خود را با پیچیدگیهای دراماتیک آن به محک تجربه بگذارد، اما به دلیل درنیامدن مختصات درست شخصیتی متن، حتی بازیگر قدری همچون پرستویی هم نتوانسته است مخاطب اثر را متقاعد کند که این همه سکوت عجیبوغریب را باور کند. بنمایهی شخصیت اصلی این فیلم (یونس) شباهتهای زیادی به دو شخصیت از فیلمهای حاتمیکیا دارد: حاجکاظمِ آژانس شیشهای و رزمندهی روبان قرمز که فداکاری اولی و سکوت دومی، در وجود شخصیت یونس بسط و گسترش داده شده است؛ اما بر خلاف آن دو فیلم که انگیزهسازی قوی در روند تکامل شخصیتی متن به موازات پیشبرد روایت وجود داشت، در امروز تلاشی کموبیش عقیم برای باورپذیر کردن آدم اصلی داستان صورت پذیرفته است. وقتی هم که کنش و واکنش آدم اول قصه مبهم و متناقض باشد و صرفاً شباهتهایی با برخی نقشهای موفق و جاندار کارنامهی بازیگر اثر داشته باشد، واقعاً چه کاری از دست بازیگر برمیآید تا نکتهای افزون بر شمایل کنونی بیفزاید؟ به همین بیفزایید خطر بالقوهای را که در کمین هر بازیگر موفقی نشسته است: اینکه نقشهای درخشانی که در کارنامهاش ثبت کرده است، چنان برایش شمایل واقعی پیدا کند که گویی دیگر جزئی از هویت او، حتی در دنیای خارج از فیلم میشود و بهسختی میتواند از آن فضا جدا شود و برای همین امکان دارد نقشهای بعدیاش را هم بر مبنای همان شمایلهای پیشین ترسیم و طراحی کند و حتی کار را به تأثیرگذاری بر روند فیلمنامه و کارگردانی برای شکلگیری این تصمیم بکشاند. نمونههای بارز این موضوع را قبلاً در سینمای خودمان دیدهایم که چهگونه برخی هنرپیشگان پرتوفیق، به دلیل فرو رفتن در شمایلهای مقدس و محترمی همچون مالک اشتر و امیرکبیر و... حتی در بیان معمولی خود در برنامهای تلویزیونی هم لحن همان کاراکترهای قدیس را چاشنی گفتار خود قرار دهند (چنین اوضاعی البته در سینمای خارج هم بهوفور دیده شده است و حتی گاه به چالشهای روحی و روانی بازیگر انجامیده است: نمونهاش بازیگر موفق فقید که بازی در نقش غریب جوکر در شوالیهی سیاه درگیریهای درونی زیادی برایش به همراه داشت: هیث لجر).
با همهی این احوال، پرستویی چهرهای ماندگار در تاریخ فرهنگ و هنر این دیار است؛ حتی اگر چند بازی اخیرش در فیلمهای سالهای اخیر، به مذاق برخی منتقدها و مخاطبها خوش نیامده باشد. شمایلهای مندرج در آژانس شیشهای، کافه ترانزیت، لیلی با من است، مارمولک، آدم برفی، روبان قرمز و... محبوبتر و تثبیتشدهتر از آن است که با برخی خوشامدها و ناخوشامدهای پسینی زایل شود.