فضای جشنواره گرمتر شده و فیلمهای شاخص و مدعی کمکم مسیرشان را از سایر فیلمها جدا میکنند. از یکیدو روز دیگر، کموبیش با قاطعیت میتوان دربارهی فیلم برگزیدهی مردم و تماشاگران هم حرف زد، هرچند تا همین جای کار هم شانس بارکد (مصطفی کیایی)، بادیگارد (ابراهیم حاتمیکیا)، ابد و یک روز (سعید روستایی) و چند گزینهی دیگر بیشتر است. البته رسوایی2 و مسعود دهنمکی را هم نباید فراموش کرد که ید طولایی در جلب توجه عمومی نسبت به فیلمهایش دارد و از حالا تبلیغات به سبک خودش را با مصاحبهها و اظهار نظرهای جنجالی شروع کرده است.
به هر حال با توجه به برخی حاشیهها و ابهامها در سالهای گذشته، در این دوره نمایندگان خانهی سینما با دقت و تمرکز مشغول رأیشماری و جمعآوری نظرهای مردمی هستند که این بار بتوان به یک انتخاب مورد توافق رسید و تردیدی در نتیجهی انتخابهای مردمی نباشد. از سوی دیگر نشستهای خبری و جلسههای پرسش و پاسخ با حضور فیلمسازان و عوامل نیز این بار به سبک و سیاق تازهای در حال انجام است و البته جدا شدن این بخش، از سانسهای نمایش فیلم، به برد خبری نشستها لطمه زده و تا حدی فضا را به سمت آرامش و سکونی برده که قطعاً مطلوب برگزارکنندگان نیست. انجمن منتقدان امسال تدارک ویژهای برای این نشستها دیده و پیداست که سعی شده فضایی مناسب و مساعد برای بحث و گفتوگو دربارهی فیلمها فراهم شود، اما در فضای شلوغ جشنواره و به فاصلهی نیم روز پس از نمایش هر فیلم، بیش از این نمیتوان انتظار داشت و همین که بحثها و نقدهای اولیه در قالب این نشستها ثبت میشود خودش اتفاق مثبتی است.
گلایهها از شلوغی بیش از حد فضای برج میلاد و پردیسهای ملت و آزادی، یکی از عجیبترین گلایههایی است که در طول برگزاری یک جشنوارهی سینمایی میتوان توقع داشت. طبیعتاً هر جشنوارهای با این هدف برگزار میشود که مورد استقبال قرار بگیرد و همهی سالنها و صندلیهایش پر شوند. اینکه عدهای ازدحام جمعیت در کاخ جشنواره و سینماهای مردمی را نشانهی بیبرنامگی برگزارکنندگان جشنواره میدانند جزو برداشتهای عجیبوغریبی است که در دنیا کمتر نمونه دارد. خب اگر سالنها خالی بودند و سانسها (مثل آنچه در روزهای عادی و در اکران عمومی سراغ داریم) یکی یکی لغو میشدند، آن وقت جشنوارهی موفقی داشتیم؟!
به نظر میرسد کسانی فقط از زاویهی آسایش و راحتی خودشان به جشنواره نگاه میکنند. برای این عده صورت مطلوب آن است که کسی به برج میلاد نیاید جز خود آنها و عدهی معدودی از دوستان و همکارانشان. جشنوارهی شلوغ و ازدحام جمعیت و سانسهای فوقالعاده که در تمام دنیا نشانهی پویایی و موفقیت یک جشنوارهی سینمایی است، در کشور ما نماد بینظمی و بلبشو است و جالب این است که اغلب این افراد گلهمند از شلوغی جشنواره، مدام به صفهای طولانی خرید بلیت در سالهای قبل اشاره میکنند و آن صفها و شلوغیها را نشانهی روزهای طلایی جشنوارهی فجر میدانند! ولی همین افراد شکایت دارند که چرا فضای سینماها شلوغ است و به اندازهی صندلیها کارت و بلیت صادر نشده است.
به هر حال باید به برگزارکنندگان سیوچهارمین دوره فرصت داد که تصمیمهایشان را در سطحی بزرگتر از جامعهی منتقدان یا اهل رسانه یا سینماگران به معرض اجرا بگذارند و برای پررونق کردن جشنوارهشان تمهیدهایی از قبیل فروش بلیت در ظرفیت «یک به علاوهی یکسوم» (که فرمول رایج در محاسبات صندلی و تماشاگر است) را به کار ببرند. هرچه جشنواره پرمخاطبتر و گرمتر باشد به نفع سینمای ایران است و در این راه چه باک اگر کسانی مجبور شوند فیلمی را سرپا تماشا کنند یا کسانی دیگر بلیت فیلمی گیرشان نیاید؟ مگر نه اینکه جشنوارهی فجر با تمام این سرپا ماندنها و صفهای طولانیاش، عزیزترین خاطرهی سینمایی چند نسل از دوستداران سینمای ایران است؟
من (سهیل بیرقی)
پارادوکس
مهرزاد دانش
شمایل متفاوت لیلا حاتمی در نقش زنی بزهکار و قانونگریز، قطعاً اولین نکتهای است که در فیلم من به چشم میآید و بازی طبق معمول خوب حاتمی در ایفای چنین نقش دشواری، مخصوصاً با توجه به محدودیتهای جاری در سینمای ایران، آن را از یک نکتهی قابلتوجه به یک امتیاز بزرگ ارتقاء داده است، اما این همهی امتیازهای فیلم نیست و باید حسن اصلی فیلم را در انسجامی جستوجو کرد که سهیل بیرقی بین اجزای مختلف فیلم برقرار ساخته است. من با اینکه داستان پرملاطی ندارد و متشکل از خردهروایتهایی است که آذر، زن بزهکار ماجرا، با آنها مواجه میشود (مرد بساز بفروش، جوان خواننده، و زن زمیندار) و در هر یک مصداقهای مختلفی مانند شرخری، توزیع قاچاقی نوشیدنیهای الکلی، قاچاق انسان، تلکه کردن، دور زدن قانون و... .دیده میشود، ولی بین این نمودهای پراکنده، محوریت پررنگ آذر چنان خوب پرداخته شده که عملاً روند فراز و نشیبهای شخصیتی این زن، به آنها جهت و عمق میدهد.
فیلم بر خلاف نمونههای مشابه، نه به دنبال تبعیت از الگوهای اخلاقی کلیشهای است که زن را در شمایلی منفی ترسیم کند و نه طبق ادابازیهای متأخر، فضایی همدلانه و سمپاتیک را گرداگرد او پرورش میدهد. فیلم فقط موقعیت او را نمایش میدهد؛ با همهی خونسردیهای ظاهری و اضطرابهای درونیاش؛ و همین ذهنهای کلیشهزده را در درک متداول خوب یا بد بودن آدمهای داستان یک فیلم سینمایی با تلنگر مواجه میکند. شخصیت آذر، به مثابه بزهکاری که گویی دیگر از گریز و نقش بازی کردن و مراقب بودن خسته شده، در وضعیتی پارادوکسیکال گرفتار شده است: از یک طرف بهشدت مواظب است که ردی از خود به جا نگذارد که مأموران قانون متوجه خلافکاریهایش شوند و از سوی دیگر خیلی هم هشدارهای کسانی را که مزدور کرده به او آمار بدهند جدی نمیگیرد. شاید تأکید بر همین بلاتکلیفی، که در فصلهای حضور او به عنوان مربی نوازندگی، شکل و شمایل مضاعفی به خود میگیرد، مهمترین سنجهی اخلاقی اثر باشد که به دور از معیارهای قالبی و سنتی، به تحلیل وضعیت یک خلافکار میپردازد. با این حال فیلم در نوع پایانبندیاش (حضور ناگهانی جوان خواننده در خانهی آذر در هویتی متفاوت از شمایل قبلیاش) تا حدی شتابزده عمل میکند و میشد همین ایده را با مقدمهچینیهای بیشتر پرورش داد و در عین حال غافلگیرکنندگی موضوع را هم حفظ کرد.
اژدها وارد میشود
اژدها خارج میشود!
شاهپور عظیمی
به نظر میرسد بزرگترین بلیهای که میتواند گریبان فیلمی را چنگ بزند و تا آخر رهایش نکند، این باشد که فیلم ما را به دنیای خودش راه ندهد. فیلم میتواند داستانش را روایت کند و اطلاعاتی را از تماشاگرش پنهان سازد تا سر فرصت این اطلاعات را در اختیار تماشاگر قرار دهد. اینها استراتژیهای روایی است که هر فیلمنامهنویس و کارگردانی که برای پسند تماشاگر فیلم میسازد، آنها را رعایت میکند اما به نظر میرسد مانی حقیقی در اژدها وارد میشود، کمتر به تماشاگرش فکر کرده و بیشتر مسحور داستانی بوده که آمیخته به فضاهایی شبیه به برخی آثار ساعدی (حتی با اندکی تسامح چیزی نزدیک به فضای عزاداران بیل) و فضاسازیهایی است که برخی از منتقدان ادبی معتقدند حتی پیش از رئالیسم جادویی مارکز در آثار ساعدی دیده میشود.
فیلم سعی دارد به سبک و سیاق داکیودراما ما را به درون داستانش بکشاند. حضور آدمهای واقعی که دربارهی چیزهایی تخیلی حرف میزنند. کتاب ملکوت بهرام صادقی و تمامی ماجراهایی مثل دختری که گم شده و انگار پدرش او را سربهنیست کرده و ماجرای قبرستان و دیگر ماجراها که هر یک سعی دارند فضایی وهمناک به فیلم بدهند، بیش از آنکه بتوانند به چنین فضاسازیهایی یاری برسانند، فیلم را از تماشاگرش دور میکنند. بسیار طبیعیست که حقیقی بگوید اصولا ًبرای پسند تماشاگرش فیلم نمیسازد و برای دل خودش فیلم ساخته است. این خودش یک استراتژی محسوب میشود و هیچ ایرادی هم ندارد؛ اما اگر چنین اثری در مکانهای عمومی به نمایش درنیاید و در سینهکلوبها و مجامعی از این دست به نمایش درآید، تناسب بیشتری ایجاد خواهد کرد.
راستش در تمام لحظاتی که این یادداشت را مینویسم دائماً با خودم کلنجار میروم که بگویم یا نگویم که اژدها... فیلمی است که بیش از هر چیز دیگری جلوهنما است (گفتم دیگر!). جلوهنمایی نهتنها میتواند در سرشت هر فیلمی موجود باشد بلکه کاری میکند که نگاهها به سوی یک فیلم جلب شود. اما جلوهنمایی تنها در همین حد متوقف میشود و پیشتر نخواهد رفت. به عبارت دیگر جذاب نخواهد بود و فیلم را بزرگ و جدی نشان نخواهد داد. به نظر میرسد زمانی برای یک فیلم این جلوهنمایی رخ میدهد که داستانش ظرفیت جذب مخاطب را پیدا نکرده باشد. این را کارگردان فیلم زودتر از هر کس دیگری متوجه خواهد شد و بدیهیست که تمهیدی برایش خواهد اندیشید و سادهترین تمهید میتواند همین جلوهنمایی باشد. تمهیدی که حقیقی برای پوشانیدن این عیب ذاتی اژدها... (تماشاگرناپسند بودن فیلم) اندیشیده، چیز خاصی نیست و بعضیها را همواره فریفتهی خود ساخته است: پرداختن به فرم. هرچند که این فرمگرایی باعث شده اژدها به جای اینکه وارد ذهن تماشاگر شده و جا خوش کند، از ذهنش خارج شود. دقیقاً با پایان فیلم.
لاک قرمز (سیدجمال سیدحاتمی)
نمرهی قبولی
علیرضا حسنخانی
در تمام زمان تماشای لاک قرمز نگران بودم و فقط با خودم میگفتم: «نکند خرابش کند؟!» چه چیز را؟ امید را.
لاک قرمز جزو معدود فیلمهایی است که در این چند سال اخیر دیدهام و نا امیدت نمیکند. نه از خودش و آیندهی سازندهاش و نه از آیندهی قهرمان داستان و در نگاهی جهانشمولتر از آیندهی انسان. فیلم کاملاً قابلیت تبدیل شدن به یک ملودرام آبکیِ اشک انگیز و یا افتادن به ورطهی موسوم به سینمای اجتماعی را دارد اما سیدجمال سیدحاتمی با جسارت و دقت سعی کرده از سقوط فیلمش به هر کدام از این وادیها که منجر به نابودیاش میشدهاند، خودداری کند. هر چند در یک سوم پایانی، فیلم رفتهرفته به این مرزها نزدیک میشود و هر لحظه بیم آن میرود که در چاهی فرو افتد اما با هوشیاری و البته کمی شانس از هر خطری میجهد.
یکی از محسنات بزرگ لاک قرمز نالان نبودنش است. سید حاتمی خوشبختانه به جای اینکه برای قهرمان داستانش و به تبع آن برای جامعهاش مویه کند و با نمایش سوزناک و ترحمانگیز معضلی اجتماعی بخواهد برای فیلمش تشخصی دروغین دستوپا کند، سعی میکند شخصیت محوری داستانش را حمایت کند. انبوه مصیبت را بر سرش فرود میآورد اما او را تنها نمیگذارد. نقطهی قوت کار فیلمساز اینجاست که شخصیت مرکزی را در میان حجم وسیعی از بدبیاریها و بدبختیها به تصویر نمیکشد تا بعد با چهرهای حقبهجانب، منفعل و خنثی، خودش را کنار بکشد و دستش را به کمرش بزند و بگوید: «جامعهی دیوسیرت امروز یعنی همین اندازه بدبختی و راهی برای رهایی از آن وجود ندارد.» با این حال میشود گفت فیلمساز در نمایش بدبختیها کمی زیادهروی میکند. بهخصوص در یکسوم پایانی فیلم؛ و از همین ناحیه هم ضربهای جدی میخورد.
شاید اگر این فیلم در هالیوود ساخته میشد قهرمان داستان مجبور نبود این اندازه سختی را تحمل کند. الگوی هالیوودی در مورد چنین فیلمهایی پس از نمایش چند بدبیاری، قهرمان را زودتر به نقطهی رهایی میرساند: به استیصال محض و بلافاصله بعد از آن حرکت و پرتاب رو به جلو. در آن الگو معمولاً زمان عمدهی فیلم به حرکت رو به جلوی قهرمان و چگونگی ایجاد تغییر و اوج گرفتن تدریجی تا رسیدن به نقطهی عطف نهایی، اختصاص مییابد. در حالی که در این فیلم جای خالیِ تلاش، خلاقیت و سازندگی قهرمان داستان را مصیبتهایی که یکی پس از دیگری بر سرش آوار میشوند، پر کرده است. این روند تا جایی خوب پیش میرود و در همین اندازهاش هم غافلگیرکننده است منتها متأسفانه کمدامنه است و بسط کافی پیدا نمیکند. بازیهای خوب فیلم بهویژه بازی نظرگیر بازیگر جوان فیلم پردیس احمدیه کمک شایانی به عدم افت فیلم حتی در مواقع خطر میکند. احمدیه نقش دختر نوجوانی که دارد مراحل بلوغ و تکامل را در بستر ایجاب و اجبار طی میکند، بهخوبی ایفا میکند.
نقطهی قوت دیگر لاک قرمز فیلمنامهی خوب آن است که حداقل در دو سوم ابتدایی فیلم از عناصری که در فیلمنامه گنجانده شدهاند تا بعد به آنها رجوع شود به بهترین شکل استفاده میکند. برای توضیح بیشتر میتوان به گفتوگوی افتتاحیهی دو دختر دربارهی موی بلند و کوتاه ارجاع داد؛ آن دیالوگهای ابتدای فیلم، دقیقاً در نقطهی پایان معنی پیدا میکنند: زمانی که دخترک موهایش را میچیند که برای عروسکهای دستساز پدرش موی مصنوعی بسازد. همچنین لاک قرمز چه در زمان نگارش فیلمنامه و چه به لطف اجرای خوب بازیگرانش بارقههایی از طنزی لطیف و دوستداشتنی نیز در خود دارد که گاهگاه به کمک فیلم و تماشاگر میآیند تا به تلطیف فضا کمک کرده باشند.
لاک قرمز شاید در مقاطعی دچار افت شود و این افت ناشی از مقایسهی فیلم با پتانسیلهای خودش است اما هیچ گاه سقوط نمیکند. با این حال این عدم سقوط یا حتی توجه داشتن به این نکته که این اولین فیلم کارنامهی سازندهاش است، باعث نمیشود که به فیلم نمرهی ارفاقی بدهیم. لاک قرمز نمرهی قبولیاش را با فرار از انفعال، سیاهنمایی و تلخاندیشی در پس مبارزه و تلاش قهرمانش برای ساختن آیندهای بهتر، خودش به دست میآورد.
روزی روزگاری جشنواره - 1
وقتی سینما جدیتر بود
پوران درخشنده
سیوسه دوره جشنواره در این سرزمین برگزار شده و هر یک از این دورهها قصهها و ماجراهای خاص خودشان را دارند. اما بعضی از دورههای جشنوارهی فیلم فجر برای من واجد ویژگی خاصی هستند و تا همیشه به یادم ماندهاند. از همه مهمتر شاید دورهی ششم جشنوارهی فجر باشد که سال 1566 برگزار شد و به دلایلی برای من دورهای ویژه و بهیادماندنی است. در این دوره شاهد حضور جدی کارگردانهای زن در جشنوارهی فیلم فجر بودیم. تا پیش از آن کمتر سابقه داشت که فیلمسازان زن بتوانند سهم قابلی از جشنواره را به خود اختصاص دهند، اما معلوم بود که زمانه عوض شده و آثار فیلمسازان زن از این به بعد جزو بخشهای ثابت هر جشنوارهی سینماییای در ایران خواهد بود.
آن سال من توانستم برای فیلم پرندهی کوچک خوشبختی جایزه بگیرم. آن سالها سینما جدیتر بود. به نظر میرسد جشنوارهی فیلم فجر هم متأثر از نگاهی که به هنر سینما وجود داشت، با متر و معیارهای حرفهایتری برگزار میشد.
یکی از مهمترین تصاویری که از جشنوارهی فیلم فجر در ذهنم مانده، شبی است که فیلم هیس! دخترها فریاد نمیزنند در برج میلاد روی پرده رفت. در سالن اصلی و سالنهای مجاور فیلم اکران شد. تماشاگران بسیاری به دیدنش نشستند. سالن مملو از جمعیت بود، بسیاری از تماشاگران ایستاده فیلم را تا انتها دنبال کردند. در طول فیلم، سالن مملو از جمعیت در سکوت مطلق فرو رفته بود، پس از پایان اکران فیلم تماشاگران چند دقیقه دست زدند و رضایتشان از فیلم را اعلام کردند. چند ماه بعد نظیر همین اتفاق دربارهی اکران عمومی فیلم هم افتاد و فکر میکنم یکی از مهمترین دورههای زندگی حرفهای من با همین واکنشهای مردمی رقم خورد. برایم بسیار مهم بود که فیلم باعث شده خیلی از کارشناسان اجتماعی و حقوقی، از زوایای مختلف به بحث دربارهی موضوع بپردازند و یک مسألهی حاد اجتماعی که سالها مسکوت مانده بود تبدیل به موضوعی برای واکاوی و بحث و تبادل نظر شود.
تا وقتی که زندهام استقبال از اکران جشنوارهای و نمایش عمومی فیلم هیس! دخترها فریاد نمیزنند را فراموش نمیکنم. رضایت تماشاگران جشنواره در اکران عمومی فیلم کامل شد. رضایت مردم از این فیلم، دستمزدی بود که خستگی سالها تلاش را از تنم بیرون آورد.