
شاید با شنیدن نام زیرگونه تاریخ سیاسی نام جیلو پونتهکوروو فیلمساز فقید ایتالیایی و اثر درخشانش نبرد الجزیره (1966) کمتر به ذهن سینمادوستان ایرانی خطور کند و علاقهمندان این زیرگونه را بیشتر با نام کارگردان بزرگ یونانیالاصل یعنی کوستاگاوراس سازنده آثاری همچون زِد و حکومت نظامی به خاطر بیاورند، اما واقعیت این است که پونتهکوروو هم یکی از دیگر نامهای بلندآوازه در ساخت آثار حوزه تاریخ سیاسی و در واقع از قلههای رفیع آن است که افزون بر نبرد الجزیره چند فیلم شناختهشده دیگر در همین حوزه از جمله کاپو (1959؛ با موضوع فرار یک دختر یهودی از چنگال نازیها)، کوییمادا (در ایران «شعلههای آتش»، 1969؛ با موضوع استعمار انگلیس و پرتغال)، تونل («عملیات اوگرو»، 1979؛ موضوع تروریسم در دوران افول رژیم فرانکو) را هم در کارنامه خود دارد.
پس با توجه به تعریف و محدودیت بخش «آگراندیسمان» و همین طور اهمیت فوقالعادهی درخشانترین اثر این فیلمساز قدرندیده که نبرد الجزیرهی او بجز ارزشهای غیرقابل انکار سینمایی، یکی از مهمترین اسناد تصویری منطبق بر واقعیت در حوزه تاریخ مبارزات آزادیخواهان الجزایر با اشغالگران فرانسوی هم به شمار میرود، در این یادداشت دو قاب تأثیرگذار فیلم را بررسی میکنیم:
سکانس «گیر افتادن علی نگهبان»یکی از مهمترین سکانسهای فیلم که بازی فرمی فیلمساز باعث میشود دو بار آن را به نظاره بنشینیم همین سکانس غافلگیری و گیر افتادن علی نگهبان و سه مبارز همراهش به عنوان آخرین بازماندگان شاخه نظامیِ شهری جبهه آزادیبخش الجزایر است. در اولین پلان این سکانس، نمای مدیوم کلوزآپی از چهار مبارز میبینیم که با توجه به موقعیت فیزیکی آنها در حفرهی تنگ درون دیوار و گوش دادن به تهدیدهای مهاجمان، انتخابی خوب و درست بوده است. اما زمانی که تهدیدهای اولیه جواب نمیدهد و فرمانده اشغالگران آخرین اتمام حجت را با علی و همراهانش میکند، نمای مدیوم کلوزآپ به نمای کلوزآپ تغییر میکند تا اثرگذاری صحنه بیشتر و بر شرایط دشواری که در آن لحظات بر علی و یارانش تحمیل شده، تأکید مضاعفی بشود. نمای کلوزآپ که در عین حال آخرین نمایی است که از آزادیخواهان میبینیم، گویای حسوحال و درون متلاطم آنها در انتخابی میان تسلیم شدن و شکنجه و شاید زنده ماندن یا مقاومت و در آغوش کشیدن فرشته مرگ است؛ تنگنایی هولناک آن هم در آن حفرهی تاریک و تنگ که با بیرحمی هرچه تمامتر، تنها مجالی در حد چندده ثانیه برای چنین تصمیم خطیری به قهرمانان گیرافتاده میدهد.
نکته قابل تأمل دیگر در تماشای دوباره این سکانس در دقایق پایانی اثر، غافلگیری آن است که توأمان تماشاگران و قهرمانان فیلم را تحت تأثیر قرار میدهد. در حالی که علی و یارانش در حال مرور نقشه برای زدن ضربهای دیگر به اشغالگران فرانسوی هستند خبر میرسد که دشمنان در حال ورود به خانه برای بازرسی و تفتیش هستند؛ اتفاقی که چند بار در طول فیلم افتاده و هر بار با پنهان شدن مبارزان در حفره داخل دیوار ختمبهخیر شده است؛ ولی سکانس بعدی که از راه میرسد تمام این ختمبهخیر شدن احتمالی این حمله را نقش بر آب میکند، ظاهر شدن چهره مبارز تابنیاورده در برابر شکنجههای وحشتناک دژخیمان بر پرده بهسرعت سکانسهای ابتدایی فیلم یعنی لو دادن مکان اختفای علی نگهبان توسط او و هجوم سربازان فرانسوی به پناهگاه مبارزان را به ذهن میآورد؛ سکانسی که نیمهکاره رها میشود و حالا پس از یک فلاشبک طولانی دوباره تماشاگر به آن سکانس و آن اتمسفر پرتاب میشود تا شاهد آخرین لحظات زندگی آخرین رهبر شاخه نظامی شهری جبهه آزادیبخش الجزایر باشد. درست در لحظاتی که بالاترین مقام اشغالگر از راه میرسد تا دستور انفجار دیوار در حضور او صادر شود، پونته کوروو نمایی امیدبخش از صدها الجزایری که دستشان را به علامت دعا برای قهرمانان مشرف به مرگشان به سوی آسمان بالا بردهاند نشانمان میدهد؛ صحنهای که البته علاوه بر امید، تأثر را هم در بطن خود دارد و ناخودآگاه ذهن بیننده را به تاریخ سیاه استعمار نهفقط در الجزایر و آفریقا که در سرتاسر دنیا معطوف میکند. حدود پانزده سال بعد دیگر فیلمساز مطرح ژانر تاریخی یعنی مصطفی عقاد فقید هم نظیر این سکانس را در لحظه به دار کشیده شدن رهبر آزادیخواهان لیبی عمر مختار به دست یک اشغالگر اروپایی دیگر یعنی ایتالیای فاشیستی با نوای سوگواری جمعیت عظیم شاهد اعدام (شهادت) بهزیبایی بازسازی میکند تا لحظه پرکشیدن قهرمانان مبارزه با استعمار در تاریخ سینما جاودانه شود.
سکانس «بمبگذاری در کافه تریا»
در یکی از سکانسهای میانی فیلم، جبهه آزادیبخش در پاسخ به بمبگذاری اشغالگران در محله عربنشین شهر، سه نفر از دختران مبارز را با آرایش صورت و مو و پوشاندن لباس به محلههای اروپایینشین پایتخت میفرستد تا انتقام این بمبگذاری با شدت هرچه تمامتر گرفته شود؛ دخترانی که با لباس مبدل بهسادگی از پستهای بازرسی ورود به محله فرانسویها عبور میکنند تا مأموریت هولناک مقابله به مثل با اشغالگران را به انجام برسانند؛ مأموریتی که اگرچه ضداستعماری است ولی بهای آن کشتار دستهجمعی غیرنظامیان است و تا حدی احساس خوب تماشاگر نسبت به مبارزان را تحتالشعاع قرار میدهد، نقطه اوج این احساس متناقض در سکانسی است که نگاه اولین دختر بمبگذار در حالی که مشغول بررسی وضعیت محل مناسب جایگذاری بمب در کافه است و دوربین هم به همراه نگاه جستوجوگر او، نقاط مختلف کافه و مشتریان غیرنظامیای (که نقش مستقیمی در اشغال خاک الجزایر ندارند) را به تصویر میکشد، با صورت کودکی معصوم که در حال لیس زدن بستنی است پیوند میخورد؛ نگاهی که به نظر میرسد ممکن است در ادامه دختر مبارز را در انجام مأموریتش با تردید روبهرو کند و به اندازه تماشاگران فیلم که مرگ و نیستی قریبالوقوع حاضران در کافه متأثرشان کرده است، تحت تأثیر قرار دهد هرچند که انجام درست مأموریت محولهی سازمان، در نهایت بر تردید لحظهای فائق میآید تا هم انتقام بمبگذاری فرانسویها با مرگ غیرنظامیان هموطنشان در قلب پایتخت گرفته شود و هم فیلمساز با یک موضعگیری غیرمستقیم، زشتی تصمیمها و اقدامهای غیرانسانی از هر جبهه و جناحی را پیش چشمانمان بگذارد.