احتمالاً این توصیهی بیلی وایلدر فقید را شنیدهاید که میگوید: «حقیقت را نمیتوانید مستقیم بیان کنید. پس باید اول آن را در شکلات فرو کنید.» از این روست که در کارنامهی وایلدر، ژانر کمدی بهتدریج به قالب اصلی فیلمهایش تبدیل میشود و نقد او به واقعیتها و رفتارهای اجتماعی غلط دنیای پیرامونش، با چاشنی طنز همراه میشود. البته علاقهی ویژهی وایلدر به حقیقت به پیشینهی او برمیگردد. او ابتدا میخواست وکیل شود که سر از روزنامهای در وین درآورد و خبرنگار شد. بنابراین طبیعی است که نگاه تیرهوتار و لحن تلخ آثار اولیهی او رفتهرفته به شکلات طنز آغشته شد و زیر ظاهر کمدی فیلمهای بعدیاش قرار گرفت. اشارهها و توضیح کوتاهی که خواندید از این جهت به کار میآید که دنیای سیاه و خشک اولین فیلم او با عنوان بذر بد Bad Seed/Mauvaise graine به دیگر کارگردانش نسبت داده نشود (وایلدر فیلم را به طور مشترک با الکساندر اِسوِی کارگردانی کرد) یا دور از دنیای دیگر فیلمهای وایلدر به نظر نرسد. در اینجا قصد بررسی نما به نمای اولین فیلم وایلدر در مقام کارگردان را داریم؛ البته در این نگاه، مضمون زندگی «ماشینی» و روزمرگی انسان مدرن را با تکیه بر شکل دایره و مفهومش (که در سینما بارها به نشانهی قرار گرفتن در محدودیت یا بهدامافتادگی به کار رفته است) در فیلم دنبال میکنیم.
1 - از همین اولین تصویر فیلم (که عنوانبندی روی آن میآید) با دو دایرهی تودرتو از ماشینها روبهرو میشویم که در جهت مخالف هم و با سرعتی قابلتوجه میگردند. در میان این ماشینها آدمهایی به چشم میخورند که کمابیش شتابزده به نظر میرسند. این تصویر، جدا از اینکه مضمون اصلی و تا حدی طرح داستانی فیلم را برملا میکند، مفهومی از محدودیت و بهدامافتادگی را هم در خود دارد که بهواسطهی شکل دایرهوار چرخش ماشینها مطرح میشود. انگار این ماشینها و معدود آدمهایی که میان آنها قرار گرفتهاند همه در دور باطلی میچرخند و راه گریزی ندارند (پس از فصل افتتاحیه این فَکت به تماشاگر ارائه میشود که در پاریس دههی 1930 پانصد هزار ماشین وجود دارد و از هر هشت نفر، یک نفر صاحب خودرو است).
2 - پس از معرفی شخصیتها و نقشهای اصلی، تصویر لاستیک چرخانی را میبینیم که این بار به نمای نقطهنظر رانندهای (شخصیت اصلی داستان، هانری پاسکوییر) دیزالو میشود که با سرعت در خیابانها پیش میرود. بنابراین بهواسطهی شکل دایره، محدودیت و شتاب حاکم بر زندگی شخصیت اصلی و اطرافیانش مورد تأکید قرار میگیرد. تمام زندگی هانری در ماشین و سرعت خلاصه میشود. نکتهی جالبتر اینجاست که اگر در این نما دقیقتر شویم میتوانیم دایرههای تودرتوی متعددی را ببینیم و آن را با مفهوم «دایرههای روزمرگی» تفسیر کنیم که در ادامه در داستان مطرح میشود. این موضوع در اواخر فیلم در دیالوگهای صحنهای که هانری و ژانت در جاده قدم میزنند خود را نشان میدهد (توضیح بیشتر در تصویر شمارهی 6).
3 و 4 - در نمای شماره 3 با یک دیزالو ساده، دوباره نسبت میان هانری (انسان مدرن) با ماشین مورد تأکید قرار میگیرد. پس از این تصویر شاهد استیصال هانری هستیم که پای پیاده قدم میزند و فکروذکرش ماشینی است که پدرش از او گرفته است. او حالا آدم آسوپاسی است که سرعت زندگیاش از بین رفته و حالا این زمان و عقربههای ساعت است که بهسرعت حرکت میکنند و از او پیشی میگیرند (نمای شمارهی 4).
5 - هانری پس از ورود به باند سرقت ماشین با نوجوانی با نام ژانِ کراواتی آشنا میشود. ژان که از هانری خوشش آمده است او را به آپارتمانش دعوت میکند. هانری با خواهر ژان که ژانت نام دارد آشنا میشود و آنها بهتدریج شیفتهی یکدیگر میشوند. رییس باند سرقت ماشین که از دخالتهای هانری به تنگ آمده تصمیم میگیرد او را با یک ماشین معیوب به مأموریتی بفرستد و از آنجا که میداند او شیفتهی سرعت است با خودش فکر میکند که حتماً کار هانری تمام است و به این ترتیب بهراحتی از شر او خلاص میشود. ژانت با هانری همراه میشود و خطرات جاده را به جان میخرد. در جریان تعقیبوگریز با پلیس، نقص ماشین باعث سانحه میشود اما چون ماشین به درون رودخانه میافتد، هانری و ژانت جان سالم به در میبرند. این نما از چرخ شناور ماشین بهسادگی تبدیل به استعارهی بامزهای از «دایرهی تقدیر» میشود که نقشههای رییس باند سرقت را نقش بر آب میکند و زندگی را به هانری هدیه میدهد؛ زندگیای که قرار است بهواسطهی «عشق» از محدودهی بستهی دایره خارج شود و در «مسیر» مستقیم و تازهای قرار بگیرد (در این نما، «رودخانه» استعارهی این مفهوم است که آب در آن جریان دارد و بدون محدودیت پیش میرود؛ و البته چرخ را در خود میگیرد و با خود میبرد).
6 - این نما مربوط به فردای شبی است که هانری و ژانت از دست پلیس فرار میکنند؛ و ما تصویر چرخ درون رودخانه را از آن به یاد داریم. در همان ابتدای صحنه روی جاده (مسیر نو) و پاهای دو شخصیت که با هم گام برمیدارند و پیش میآیند تأکید میشود. همان طور که به خروج از محدودهی بستهی دایره و قرار گرفتن در مسیر مستقیم اشاره شد، در این نما هانری و ژانت پیچ دایرهوار جاده را پشت سر میگذارند و در مسیری مستقیم و تازه قرار میگیرند. آنها حالا در کنار هم از محدودهی دایرهوار قبلی زندگیشان خارج میشوند و در طول جاده تازهای پیش میروند. در نمای شمارهی 2 به دایرههای تودرتوی روی چرخ ماشین و مفهوم «دایرههای روزمرگی» اشاره شد که در این فصل، رهایی موقت از آنها با گذشتن از پیچ جاده نشان داده میشود. اما دایرههای تودرتوی روزمرگی چهطور شخصیتها را در بر گرفته است؟ هانری در ابتدای فیلم زندگی مرفهی دارد و با دوستانش الواطی میکند. اما بهواسطهی یک اتفاق (از دست دادن ماشین) از آن زندگی در ظاهر مرفه ولی تکراری (دایرهوار) رها میشود. سرقت یک ماشین موجبات آشنایی و پیوستن او به یک باند حرفهای سرقت ماشین (یک محدودهی بستهی دیگر) را فراهم میکند. ژان در اولین دزدی مشترکشان به هانری میگوید که این کار را به خاطر هیجانش انتخاب کرده است و از این میترسد که مجبور باشد از نه صبح تا پنج بعدازظهر در یک اداره یا مغازه کار یکنواختی را انجام بدهد (شغل متعارفی که اکثر آدمها دارند و احتمالاً نظر پدر هانری هم برای آیندهی او همین است؛ او اصلاً ماشین را به خاطر بیکاری پسرش از او میگیرد). پس هانری از لایهی اولیهی زندگی روزمرهاش که اکثر آدمها دچار آن هستند رها میشود و با انتخاب و پیوستن به باند سرقت در لایهی نامتعارفتری قرار میگیرد (هیجان و خطر و سیالیتی که این زندگی جدید دارد آن را تبدیل به دایرهی بزرگتری میکند که البته به هر حال یک محدودهی بسته است). اما در نمای بالا هانری و ژانت به پوچی، خطرات و تکراری شدن دزدیهایشان پی میبرند. آنها در کنار هم به راز سفر و حرکت برای خارج شدن از دایرههای بستهی روزمرگی پی میبرند؛ موضوعی که در دو نمای بعد به شکل درخشانی از لحاظ بصری تبیین میشود.
7 و 8 - در این نمای طولانی درخشان، هانری و ژانت که سوار درشکهای شدهاند، به آن سوی آبها مینگرند و دربارهی سفرشان به خاور دور، هند یا آفریقا (مسیرها و سرزمینهای تازه) صحبت میکنند. علاوه بر حرکت درشکه، حرکت قطار در بالای پل نیز به نماد بصری دیگری از جریان یافتن زندگی این دو تبدیل میشود. آنها که در این صحنه به عشق یکدیگر اعتراف میکنند حکم نیمدایرههای زیر پل را دارند که مکمل هم شدهاند و پلی را ایجاد کردهاند که حرکت را تعریف میکند (احتمالاً چیزهایی دربارهی ماجرای «آفرینش انسان کامل به شکل دایره و بعد نیمدایره شدنش به زن و مرد» در اساطیر یونان میدانید). ژانت به هانری میگوید: «من با تو همه جا میام.» آنها یکدیگر را با عشقی بیکران مییابند و به همین خاطر است که در نمای بعد در پیشزمینهی دریای بیکران قرار میگیرند و به رهایی و آزادی (از محدودههای بستهی دایره) میرسند که انسان را «زنده» نگه میدارد. البته باید حواسشان به دایرههای تودرتوی روزمرگی باشد چون به هر حال در پس و پایان هر مسیر مستقیمی یک پیچ و دایرهی تازه (و شاید بزرگتر) وجود دارد که ممکن است در آن به دام بیفتند.