روز نهم: تنها کارگردان ایرانیتبار که فیلمی در بخش مسابقهی برلیناله دارد سودابه مرتضایی است. او متولد لودویگزبرگ آلمان در 1968 است، اما در تهران و وین بزرگ شده و در دانشگاه لسآنجلس فیلمسازی خوانده است. ماکوندو اولین فیلم بلند اوست که نظر عدهای را هم جلب میکند. من جزو آنها نیستم.
ماکوندو داستان خانوادهای بیپدر از پناهندگان چچنی در اتریش است و بیشتر تمرکزش بر روی پسر نوجوان خانواده است که در غیاب پدر که ظاهراً در جنگ با روسها کشته شده نقش سرپرست خانواده را هم دارد و با مردی چچنی که در همان مجتمع مسکونی زندگی میکند رابطهای برقرار میکند که میتواند پرکنندهی خلأ حضور پدر در زندگیاش باشد. ماکوندو حول تضادهای فرهنگی، رابطهی مادر و پسر و دشواری در تطبیق با محیط تازه میچرخد، بازیهایی خوب از بازیگرانش میگیرد و به نوعی سادگیِ کانونپرورشیوار اکتفا میکند، اما در عین حال تنشی پنهان هم در فیلم خلق میکند که مانع از سقوط فیلم به قلمرو آثار خنثی دربارهی مهاجرت و کودکی شود.
برلیناله که تا به حال با مجموعهای از متوسطترین فیلمهای ممکن فستیوالی بیحادثه و بیطراوت بوده با نمایش بازسازی دیو و دلبر ژان کوکتو در محصول مشترک فرانسه و آلمان به کارگردانی کریستف گانز نشان داد که میتواند تکانی اساسی به حالوهوای جشنواره بدهد و بعد از انبوهی فیلم که مثل نان بی نمک بودند با زبالهای سینمایی همه را متوجه این کند که باید قدردان همان «سینمای متوسط» باشند. دیو و دلبر، که داستانش همان داستان آشنا و فریبندهی فیلم کوکتوست به جای دنیای فانتزی افسونگر کوکتو جلوههای ویژهای در حد زیباییشناسی پاساژهای دبی دارد و در مجموع چنان بد، مسخره و شرمآور است که وقتی در راه خروج از سالن سینما چند پلیس را در دم ورودی میبینیم حدس میزنم پلیس آلمان دست به کار شده تا کارگردان دیو و دلبر را به خاطر خلق چنین فاجعهی خدا میداند چند میلیون یوروییای دستبند به دست از روی فرش قرمز روانهی جایی کند که در آن خبری از سینما نباشد! ونسان کسل نقش دیو را دارد و لئا سیدو، که با زندگی آدل یا آبی گرمترین رنگ است شناخته شد، نقش دلبر را، و این دومین فیلم او، بعد از هتل بزرگ بوداپست در فستیوال است. او متأسفانه نشان داده که منهای زیباییاش هیچ ظرافتی در انتخاب نقشهایش به خرج نمیدهد و به زودی مهرهی خوشسیمای بیخاصیت دیگری در سینمای تجاری فرانسه یا اروپا خواهد بود. حیف این استعداد.
آخرین فیلمی که در بخش مسابقه نمایش داده میشود ملودرامی اوشینوار و بسیار خوشساخت از یوجی یامادا است با نام خانهی کوچک که داستان دختر جوانی است که مستخدم خانوادهای نسبتاً مرفه میشود و رابطهای عاطفی با این خانواده پیدا میکند. به همین خاطر وقتی خانم خانه با یکی از کارمندان شوهرش که هنرمندی رمانتیک و حساس است سر و سری پیدا میکند، او به اندازهی هر دو طرف درگیر این مسأله میشود و برای بقای آنها تلاش میکند. داستان این خانه در بستری از تجاوز ژاپن به چین و کمی بعد آغاز جنگ جهانی دوم روایت میشود و خود فیلم هم در واقع فلاشبکی است که در آن خاطرات این پیشخدمت توسط برادرزادهاش خوانده میشود. این ملودرام قابلقبول چکیدهی میانمایگیِ برلینالۀ 2014 است که هیچ داستان تازهای در آنها دیده نمیشود و فیلمها همچنان در محدودهی امن فناوریِ آزمون پسداده و بعضاً خنثای هزار و یک کلیشهی سینمایی سرگردان میمانند. حتی بهترین فیلمهای فستیوال بهترین فیلمهای کارگردانهایشان نبودهاند.
بالأخره روز با فیلمی تجربی و غریب از سینمای صامت ژاپن به پایان میرسد. جووجیر (1928)، ساختۀ تینوسوکه کینوگاسا تلفیقی است از تئاتر Noh ژاپنی و سینمای اکسپرسیونیست آلمان که کارگردانش بعد از پنج بار تماشای پشت سر هم آخرین خندهی مورنائو دست به ساختش زده و داستان مردی را روایت میکند که عشقش به زنی بازیگر و شهرهی شهر باعث سقوط او میشود؛ سقوطی که با پایین کشیده شدن خواهرش و پایانی بسیار گزنده و تراژیک همراه است. فیلم مملو از نوآوریهایی نظرگیر در زوایای دوربین، تصویرسازی و تدوین است و دوباره آنچه کینوگاسا دارد همان چیزی است که بیشتر کارگردانان بخش مسابقه برلیناله از آن محروماند.آوراا اانممئنتاا
*
روز دهم و یازدهم: بعد از روز نهم، دو روز باقیمانده از فستیوال تقریباً فقط برای مردم وجود دارد و روز شنبه پوتسدامر پلاتز خالی از هیاهوی رسانهها و خبرنگاران و منتقدان با کارتهای قرمز، سبز، آبی و خاکستریشان است و بیشتر سینماها به نمایش فشرده فیلمهای بخش مسابقه برای عموم تماشاگران اختصاص دارند. من شنبهاش را به تماشای باقی فیلمهای بخش رتروسپکتیو میگذارنم و یکشنبه را کمی آسان میگیرم، خواب را طولانیتر میکنم و از سرعت قدمها و ریتم به عادت تبدیلشدهی فستیوالی میکاهم.
شنبه، ساعت دو و نیم بعدازظهر در سالنِ هشت سینهمکس یکی از فیلمهای تازه مرمتشدهی دویچه کینماتک به نام زیر تیرچراغ برق (کنایهای به زنان شب که زیر تیر چراغ برق خیابان منتظر مشتری میایستند) به کارگردانی گرهارد لمپرشت از سال 1928 نمایش داده میشود. فیلم دربارهی دختری است از طبقهی متوسط که با پدر مستبدش زندگی میکند. پدر سد راه عشق او به مردی میشود که دکهی سیگارفروشی دارد. بعد از طرد شدن از خانه دختر به مرد محبوبش که با رفیق بازیگر و کمدیناش زندگی میکند میپیوندد، اما با مجموعهای از حوادث و تصادفها که جبری آلمانی هر کدامشان را دیکته کرده دختر از خانوادهی تازهاش هم جدا میافتد و گرفتار دونژوانی مشکوک و فاسد میشود که با اختلاس و چک برگشتی زندگی مرفهی برای دختر فراهم میکند. پس از مدتی این حامی ثروتمند، زیر فشار قرض و تعقیب قانونی، خودکشی میکند و دختر را به آخرین منزلگاه امیل زولاییاش، خودفروشی، سوق میدهد؛ جایی که عنوان فیلم معنا پیدا میکند. زیر تیرچراغ برق به عنوان یک کمدی آغاز میشود و بهمرور به یک تراژدی و نمونهی بسیار خوبی از سینمای خیابانی آلمان در دههی 1920 بدل میشود.
این گرایشهای ملودراماتیک که با تصویرپردازی دقیق و تقریباً بدون سانتیمانتالیزم پرداخت شده، کمابیش در فیلم بعدی روز، اثر تلخ و زیبایی از استاد بزرگ سینمای ژاپن، میکیو ناروسه، ادامه پیدا میکند. سوروهاچی و سوروجیرو (1938) داستان یک نوازندهی زن و خوانندهای مرد است (دو نامی که در عنوان فیلم آمده) که دوئت بسیار موفقی با هم دارند، اما نیروهای مخرب سوءتفاهم و تقدیر و عشق به زبان نیامده (که به جایش به صورت تحقیر خودش را نشان میدهد) مانع از ادامهی همکاریشان میشود و هرکدام به راه خودشان میروند. آنها هرگز نمیتوانند به موفقیت روزهای همکاری مشترکشان برگردند. خوانندهی مرد بر اثر این شکست حرفهای و عاطفی الکلی میشود و کارش را از دست میدهد. بعد از چند سال، نوازندهی زن، که موفقیتی نسبی دارد و با مردی مرفه ازدواج کرده، برای نجات دوست و همکار قدیمیاش از وضعیت اسفباری که در آن قرار دارد تصمیم میگیرد کنسرت مشترکی ترتیب دهد، اما این تلاش آخر هم کمکی به پایان تلخ و گزندهی زندگی موزیسینها، و فیلم ناروسه نمیکند.
حدود ساعت هفتونیم شب در حالی که در منطقهی قدیمی هکشیر مارکت در شرق برلین به دنبال جای مناسبی برای شامی زودهنگام میگردم، اخبار برندههای برلیناله روی توییتر جاری میشود:
بهترین فیلم: زغال سیاه، یخ نازک (دیائو یینان)
جایزهی بزرگ هیأت داوران: هتل بزرگ بوداپست
جایزهی آلفرد باوئر: زندگی رایلی
بهترین کارگردان: ریچارد لینکلیتر برای Boyhood
بهترین بازیگر مرد: لیائو فن برای زغال سیاه، یخ نازک
بهترین بازیگر زن: هارو کوروکی برای خانهی کوچک
بهترین فیلمنامه: آنا و دیتریش بروگمان برای ایستگاههای تقاطع
جایزهی بهترین فیلم یکی از آن غافلگیریهای معمول برلیناله بود که خیلی از منتقدان را متعجب کرد؛ تریلری پلیسی که بعضی، از جمله خود بنده، اصلاً به تماشایش نرفتند. کیفیت فیلمهای چینی دیگر جشنواره چنان پایین بود که این فیلم قربانی پیشداوری، یا در واقع همان خستگی و قضاوت مقطعی روزهای فستیوال شد. حالا بهزودی در جایی دیگر فیلم را خواهم دید، اما چشمم آب نمیخورد. روز یکشنبه هم خلوتتر و آرامتر از شنبه تلاش ناموفقی میکنم برای نشستن تا آخرِ ضعیفترین فیلم هوارد هاکس، نیروی هوایی، که قبلاً یکبار چوب ملالآوری غیرعادیاش را خوردهام. بین آن همه شاهکارهای هاکس در دورههای مختلف این از آن فیلمهایی است که اگر در فستیوال فیلم برلین نمایش داده میشد میتوانست خرس طلایی ببرد. افسوس که در 1943 آلمانیها و آمریکاییها کارهای مهمتری برای انجام دادن داشتند.
یک بررسی کلی از فیلمهای بخش مسابقه برلینالهی شصتوچهارم و مضامین و ساختار آنها میماند برای انتشار در ماهنامهی «فیلم» در آیندهای بسیار نزدیک. حالا وقت بستن چشمها و کمی خواب است.