کریستوفر نولان یکی از بهترین کارگردانهاییست که در نظام فیلمسازی هالیوود مشغول به کار است؛ کسی که در طول یک دههی گذشته کاملاً این صنعت را متحول و دگرگون کرده است. او با سهگانهی بتمن که مورد توجه اغلب منتقدان در سراسر جهان قرار گرفت، نگرش تیرهوتار و ترسآور اما واقعگرایانهای برای فیلمهای پرهزینه استودیویی به ارمغان آورد که پس از آن به یک استاندارد تبدیل شد؛ البته جدا از فیلم خاصی مثل انتقامجویان که در این بحث جای نمیگیرد. از این رو، راز موفقیت نولان در یکیدو عامل ظاهری و سوءتفاهمبرانگیز که به فیلمهایش نسبت میدهند خلاصه نمیشود. به عنوان مثال دلیل موفقیت شوالیهی سیاه فقط این نبود که یک فیلم جدی بود، یا علت موفقیت تلقین فقط به خاطر متفاوت بودنش نبود، چون این یکی از اقتضاهای ژانر علمیخیالی است؛ عاملی که در فیلمهای لوپر (رایان جانسن)، کد منبع (دانکن جونز) و تا حد کمتری دایرهی مقدرات (جرج نولفی) هم دیده میشود. بنابراین استودیوها فرصتی را به دست آوردهاند که میتوانند با استفاده از استعداد و توانایی منحصربهفرد نولان، به الگو و چارچوب مشخصی برای بهتر شدن نظام تولیدشان دست یابند. پس در اینجا به ده درسی اشاره میکنم که هالیوود امروزی میتواند از نولان یاد بگیرد و حرکت رو به جلویی را تجربه کند.
1 - اکشن و داستان میتوانند در کنار هم باشند
وقتی کارگردان تحسینشدهای مثل گییرمو دل تورو پس از مدتی سراغ ساخت یک بلاکباستر مناسب میرود تقریباً میتوانید انتظار یک فیلم خوب را داشته باشید. شیفتگی دوران کودکی دل تورو به فیلمهای «کایجو» خودش را در طراحی موجودات فیلمش نشان میدهد. حوزهی اقیانوس آرام از بسیاری جهات یک فیلم خوب است ولی اکشن به فیلم ضربه زده است. نبرد هنگکنگ به قدری طولانی است که شاید بعضی از تماشاگران را از ادامهی فیلم بازدارد. در طول این بخش از فیلم بر خلاف فصلهای افتتاحیه و پایانبندی، داستان پیش نمیرود و تماشاگر در این بیست دقیقه فقط اکشن میبیند. تلقین نولان نمونهی خوبی برای مقایسه است چون نیمهی دومش یک فصل اکشن طولانی است. اما در نیمهی دوم هم داستان فیلم با همان سرعت نیمهی اول پیش میرود و هرگز متوقف نمیشود. وقتی نولان یک فصل اکشن را برای تماشاگر در نظر میگیرد به عنوان آنتراکت به آن نگاه نمیکند بلکه آن را شیوهی متفاوتی از داستانگویی تلقی میکند. هر بار که شوالیهی سیاه برمیخیزد وارد یک فصل نبرد میشود کار خط داستانی آسان میشود و علاوه بر آن تماشاگری به هیجان میآید که احساسات درونی و واقعیاش در کانون توجه قرار گرفته است. در نقطهی مقابل نولان، مایکل بی قرار میگیرد که در فیلمهای سراسر اکشن خود، از جمله تغییرشکلدهندهها هرگز از فصلهای اکشن برای پیشبرد داستان بهره نمیبرد و تنها به اکشن پرزرقوبرق و باشکوه اتکا میکند. هالیوود و صنعت فیلمسازی باید به کریستوفر نولان گوش کند: کیفیت فیلمها را بالا ببرید و فیلمهای مشابه نسازید. مطمئن باشید که پول هم از راه میرسد.
2 - یک کارگردان مناسب و کاربلد انتخاب کنید
یکی از مضمونهای فیلمهای نولان، گذشتهی قهرمانهای داستان است. همهی قهرمانهای او در شرایط روانی مشابهی به سر میبرند و در سوگ عزیز ازدسترفتهای نشستهاند. این موضوعی نیست که از بتمن شروع شده باشد و در فیلمهای قبلی نولان یعنی یادآوری/ ممنتو و بیخوابی هم وجود دارد. پس احتمالاً کمپانی دیسی این مضمون فراگیر را در آثار نولان دیده و خواستار رویکرد مشابهی برای بتمن کاملاً جدیدش بوده است. سرآغاز بتمن به خاطر پرداختن به شخصیت بروس وین به عنوان انسانی با احساسات واقعی مورد توجه و تحسین قرار گرفت؛ همان کاری که نولان تقریباً با شخصیت مبتلا به فراموشی و پریشان آل پاچینو در بیخوابی کرده بود. جالب است که اکثر استودیوها به این عامل کلیدی در موفقیت سهگانهی بتمن توجهی نمیکنند. کمپانی مارول در سالهای اخیر نشان داده که انتخاب درست کارگردان برایش اهمیت ویژهای دارد. البته طبیعی است که نتیجهی کار همیشه فوقالعاده نخواهد شد.
3 - روی زمان حال تمرکز کنید
در حال حاضر کدام فیلم کمپانی مارول برای شما کنجکاویبرانگیزتر است؟ احتمالاً جواب تور: دنیای تاریک است. طی دو سال آینده هم پروژههای نگهبانهای کهکشان و انتقامجویان: عصر آلترون توجه تماشاگران را جلب خواهند کرد. وقتی یک کمپانی بزرگ دو فیلم جدید برای نمایش در یک سال دارد تقریباً غیرممکن است که بتواند فقط روی فیلم اول تمرکز کند و روی آن مانور بدهد. پس این خطر وجود دارد که هنگام نمایش فیلم دوم اخبار و تبلیغات، قدیمی و کماهمیت به نظر برسند. نولان هرگز دربارهی چیزی غیر از پروژهای که در دست دارد گفتوگو نمیکند. وقتی هنگام نمایش عمومی تلقین از نولان در خصوص بازگشت به گاتهمسیتی سؤال شد او به طور باورنکردنی ساکت ماند و چیزی نگفت. این برخورد از دو جنبه اهمیت دارد: اول اینکه نولان با تمرکز روی فیلمی که در دست دارد این موضوع را میرساند که فیلم حاضر چیزی کم ندارد و بهترین فیلمی است که او میتوانسته بسازد؛ و دوم اینکه توجه اولیه و اصلی تماشاگر معطوف فیلمی میشود که خیلی زود میتواند آن را تماشا کند چون به نوعی متوجه میشود که با یک فیلم «اضافی» روبهرو نیست. کمپانی پیکسار هم دیگر نمونهای است که در این خصوص میتوان از آن نام برد. این کمپانی هم هرگز پیش از اکران فیلمی که در دست دارد، تریلر یا تبلیغی مهم و جدی از فیلم آیندهاش را پخش نمیکند.
4 - عموم تماشاگران از کیفیت استقبال میکنند
شوالیهی سیاه (2008) در سالی به موفقیت چشمگیرش دست یافت که ایندیانا جونز و جیمز باند هم با آخرین و احتمالاً بدترین فیلمهای مجموعهشان به سینماها آمده بودند. شوالیهی سیاه موفق شد چون یک فیلم واقعاً سرگرمکننده و تماشایی بود. در سال 2010 فقط دو فانتزی بزرگِ آلیس در سرزمین عجایب و قسمت هفتم هری پاتر (که چندان مورد توجه منتقدان قرار نگرفتند) در گیشه بهتر از تلقین بودند. شوالیهی سیاه برمیخیزد هم پس از اسکایفال و انتقامجویان (دوتا از محبوبترین فیلمهای تماشاگران در دههی اخیر) در جایگاه سوم پرفروشترین فیلمهای سال قرار گرفت. فیلمهای نولان مورد توجه تماشاگران قرار میگیرند چون باکیفیت هستند. تماشاگران پس از موفقیت مهم شوالیهی سیاه هر وقت نام نولان را میبینند به طور خودکار میفهمند به تماشای فیلمی میروند که هم مناسب آنها است و هم به شعورشان احترام میگذارد. نولان خودش به یک فرنچایز (مجموعهی دنبالهدار محبوب و پرفروش سینمایی) تبدیل شده است، درست مثل کوئنتین تارانتینو یا تیم برتن. البته بر خلاف این دو، تماشاگران نهفقط برای محتوای فیلم بلکه تقریباً برای کیفیت تضمینشدهی آن وارد سالنهای سینما میشوند.
5 - به کارگردان اجازهی نفس کشیدن بدهید!
وجه اشتراک مارک وب، جیمز کامرون و فرانسیس لارنس چیست؟ همهی آنها مجبورند سه قسمت از یک فرنچایز بزرگ (بهترتیب مرد عنکبوتی شگفتانگیز، آواتار و مسابقههای هانگر) را در یک بازهی زمانی نسبتاً کوتاه بسازند. این موضوع دستوپای آنها را نمیبندد؟ بیشتر کارگردانهایی که در نظام استودیویی کار میکنند برای رسیدن به تعادل و توازن، در میان بلاکباسترهای قراردادی دست به کارگردانی یک فیلم شخصی درخور توجه میزنند. این کار معمولاً آنها را از قید محدودیتهای معمول در ساخت یک فیلم استودیویی رها میکند و اجازه میدهد تا در سبک شخصیشان سیاحتی کنند. نولان نهفقط از این شیوه پیروی میکند (و حیثیت و پروژهی مدتها آمادهی تلقین را در میان فیلمهای بتمن کارگردانی کرد) بلکه فیلمهایی که تولید میکند نیز درخشان هستند و هم از لحاظ مالی و هم از نظر کیفیت درخور توجهاند. از این رو استودیوها باید درس بگیرند و بیشتر دست کارگردانهای بزرگ را باز بگذارند.
6 - حتی اگر میتوانید فیلمتان را سهبعدی بسازید، قیدش را بزنید و از شر آن خلاص شوید!
هالیوود (و البته سینماهایی که هزینهی سنگین فناوری سهبعدی را پرداخت کردهاند) به نظر نمیرسد که علاقهای به کاهش تولید فیلمهای سهبعدی داشته باشند؛ فناوریای که امروز تقریباً هر بلاکباستر و انیمیشنی را شامل میشود و اغلب در مرحلهی پس از تولید به فیلم اضافه میشود تا هزینهها کمتر شود. اما به نظر میرسد که آنها درگیر نبردی هستند که شکستشان حتمی است. آمار و ارقام خبر از کاهش سریع فروش بلیتهای نسخهی سهبعدی یک فیلم در مقایسه با بلیتهای نسخهی دوبعدی آن میدهد. به عنوان مثال 72 درصد از تماشاگران آواتار آن را به صورت سهبعدی تماشا کردند ولی فروش بلیتهای نسخهی سهبعدی گتسبی بزرگ که اوایل امسال روانهی سینماها شد، فقط 33 درصد بود. فیلمهای خوب هنوز میتوانند بدون این فناوری به فروش بالای یک میلیارد دلار دست یابند. با اینکه جی. جی. آبرامز، استیون اسپیلبرگ و گییرمو دل تورو تسلیم فناوری سهبعدی شدهاند، نولان همچنان به کارش ادامه میدهد و با قدرت پیش میرود. از او خواسته شد تا تلقین را سهبعدی بسازد و حتی میخواستند استفاده از این فناوری را برای تولید شوالیهی سیاه برمیخیزد به او تحمیل کنند ولی او در برابر استرئوسکوپی (همان فرایند برجستهنمایی که حاصلش فیلم سهبعدی است؛ و البته تصاویر را تیره و به نوعی مات میکند) تسلیم نشد و در عوض تهیهی نسخهی «وضوح بالا»ی آیمکس را خواستار شد.
7 - بیش از حد روی جلوههای ویژهی رایانهای حساب باز نکنید
حتی یادآوری کامل (پل وِرهوفن) با جشنوارهی خون و خونریزی که آرنولد شوارتزنگر به راه میاندازد، واقعیتر از اغلب فیلمهای علمیخیالی دو دههی اخیر است. دلیل این موضوع ساده است. همهی دکورها و جلوههای یادآوری کامل واقعی است و با استفاده از اندامهای مصنوعی، ماکتها و وسایل کاملاً واقعی ساخته شده است. استفاده از جلوههای ویژهی رایانهای واقعاً اشتباه نیست چون ابزاری قدرتمند است که در خدمت کارگردانهای زیادی قرار گرفته است و موجب شده آنها افکار و تصوراتی را بر پردهی نقرهای به تصویر بکشند که در گذشته کاملاً غیرممکن بود. مشکل فقط استفادهی بیش از حد از این ابزار است. به طوری که آن قدر به جلوههای ویژهی رایانهای اتکا میشود که فیلمها واقعاً تصنعی به نظر میرسند. ما در دنیای واقعی زندگی میکنیم و به طور طبیعی میتوانیم بافت و نورپردازی نادرست را تشخیص بدهیم. چگونگی استفاده از جلوههای ویژهی رایانهای در اغلب فیلمهای سالهای اخیر به این میماند که کسی بخواهد خانهای را با یک بیل بسازد! اما نولان بر خلاف بیشتر همدورههایش (و حتی نسل پیش از انقلاب رایانهای) اغلب ترجیح میدهد از ابزارهای واقعی استفاده کند و از جلوههای ویژهی رایانهای فقط برای ارتقای کیفیت آنچه موجود است بهره ببرد. به عنوان مثال او برای نمایش تخریب و انهدام بیمارستان دژمانند فیلم تلقین نهفقط از یک ماکت کوچک استفاده کرد بلکه ساختمان واقعی را هم ویران کرد! طبیعی است که استفاده از جلوههای ویژهی رایانهای سادهتر است اما نتیجه واقعاً قابلمقایسه نیست.
8 - فیلمهای هوشمندانه هم میتوانند پرفروش باشند
اتفاق نظر عمومی بر این است که تماشاگران به سینما میروند تا تفریح کنند. از این رو است که عمدهی فیلمهای بلاکباستر آثاری ساده و سهلالوصول (و حتی آبکی) هستند که با هدف جذب اکثریت تماشاگران از گروههای سنی مختلف ساخته میشوند. در این شرایط بود که تلقین اثر هوشمندانهی نولان به نمایش درآمد و با استقبال گرم و گستردهی تماشاگرانی مواجه شد که اغلب محکوم به تماشای فیلمهای متوسط بودند. اما برای تماشای تلقین کمتر کسی دیر وارد سالن سینما میشد و کسی هم مجبور نبود وقتش را با خوردن پاپکورن تلف کند. در نتیجه تلقین به فروش فوقالعادهی 825 میلیون دلاری در جهان دست یافت و ثابت کرد که با بودجهی کافی و بازاریابی مناسب، یک فیلم هوشمندانه هم میتواند در گیشه موفق باشد.
9 - گاهی یک «پایان جمعوجور» لازم است
وقتی هر یک از فیلمهای یک فرنچایز مهم به فروشی بیش از پانصد میلیون دلار دست مییابد، طبیعی است که پایان دادن به تولید آن میتواند غمانگیز باشد! شاید به همین خاطر است که وقتی تماشاگران به یک فرنچایز توجه نشان میدهند تولید یکیدو فیلم «اضافی» هم در دستور کار قرار میگیرد! از این رو است که دوقسمتی شدن آخرین فیلم یک مجموعهی طولانی هر روز طبیعیتر از قبل به نظر میرسد. هری پاتر، افسانهی گرگومیش و در حال حاضر مسابقههای هانگر آخرین فیلم از مجموعهشان را در دو قسمت ارائه میدهند تا تماشاگران را یک بار دیگر هم به سالن سینما بکشانند. در این موارد میزان خلاقیت فیلمی که دوقسمتی شده، کاملاً مشخص است. تماشاگر با دو فیلم متوسط روبهرو است که اولی درجا میزند و فقط پایههای داستان و درام را بنا میکند و قسمت دوم فقط ملغمهای از صحنهها و فصلهای باشکوه است. بنابراین تمام کردن آبرومندانهی یک فرنچایز اصلاً کار بدی نیست! نولان که هرگز قصد نداشت بتمن را به یک سهگانه تبدیل کند، وقتی با این موضوع مواجه شد از همان ابتدا اعلام کرد که شوالیهی سیاه برمیخیزد آخرین قسمت این مجموعه است. تماشاگران هم خیلی خوب از آن استقبال کردند و فیلم بیش از یک میلیارد دلار فروخت.
10 - لازم نیست کارگردان طرفدار پروپاقرص منبع اقتباس فیلمش باشد
اگر نگاهی به گفتوگوی کارگردانهای مختلفِ فرنچایزها بیندازید متوجه میشوید که همهی آنها به این موضوع اشاره میکنند که طرفدار پروپاقرص منبع اقتباس فیلمشان هستند. این موضوع هرچند در نگاه اول نویدبخش است و باعث شادمانی طرفداران میشود ولی در نهایت میتواند ناخوشایند باشد چون به هر حال تماشاگران با ترجیح و اولویت کارگردان در مواجهه با منبع اقتباس روبهرو هستند. کریستوفر نولان پیش از بازتعریف شخصیت بتمن، فقط یک بار داستانهای مصور این ابرقهرمان را خوانده بود. این موضوع کمک کرد تا او فیلمی بسازد که هم در حد معمول خواستههای طرفداران را برآورده کند و هم برای خود یک اثر مستقل باشد. ظاهراً دیوید اس. گویر به این علت وارد پروژه شد که جنبههای مورد توجه طرفداران را به سهگانهی بتمن بیفزاید. البته منظور این نیست که بیعلاقگی یا ناآشنایی یک کارگردان همیشه عامل مؤثری است چون همین موضوع نقطهضعف رنجر تنها (گور وربینسکی، 2013) است که هیچ نشانی از رنجر برنامهی رادیویی دههی 1930 یا برنامهی تلویزیونی دههی 1950 ندارد.