گوردن ویلیس (Gordon Willis) که بیشتر با سهگانهی پدرخوانده فرانسیس فورد کوپولا و دو فیلم آنی هال و منهتن وودی آلن شناخته میشود، روز یکشنبه هجدهم ماه مه (28 اردیبهشت) بعد از بیش از پنج دهه فعالیت در سینما در سن 82 سالگی درگذشت. او که به خاطر تکنیک نورپردازیاش و استفاده از سایهها اغلب اجازه نمیداد چشمهای شخصیتها آشکارا دیده شوند، بهخصوص در پدرخوانده (1972) و پدرخوانده: قسمت دوم (1974)، در صنعت فیلمسازی به «شاهزادهی تاریکی» معروف شده بود. ویلیام فراکر، همقطار ویلیس، آثار او را «نقطهی عطفی در داستانگویی بصری» میداند و برخی از منتقدان از او به عنوان مؤثرترین فیلمبردار در شکلگیری شمایل بصری فیلمهای دههی 1970 یاد میکنند؛ کسی که خالق ترکیببندیهای پیچیده و استادانهای بود که در آنها نوع نورپردازیش گویای ابهامها و تضادهای اخلاقی دههی هفتاد بود. در سال 2003 وقتی اتحادیهی فیلمبرداران بینالمللی دست به بررسی و ارزیابی دوباره زد، نام گوردن ویلیس را در میان ده فیلمبردار مؤثر تاریخ سینما قرار داد.
ویلیس که 28 ماه مه 1931 در ناحیهی کوئینز نیویورکسیتی متولد شده بود، در بازهی زمانی هفتسالهای از 1971 تا 1977 در هفت فیلم (از جمله پدرخوانده 1و2، آنی هال و همهی مردان رییسجمهور) کار کرد که این فیلمها رویهمرفته 39 نامزدی اسکار و 19 تندیس طلایی را به دست آوردند. جالب اینجاست که خودش در این دوران حتی یک بار هم نامزد دریافت جایزهی اسکار نشد. گوردن ویلیس برای فیلمهای زلیگ (1983) و پدرخوانده: قسمت سوم (1990) دو بار نامزد دریافت این جایزه شد ولی در نهایت در سال 2009 تندیس افتخاری اسکار را به بهانهی »مهارت و استادی منحصربهفردش در استفاده از نور، سایه، رنگ و حرکت» در دست گرفت. ریچارد کرودو رییس انجمن فیلمبرداران آمریکا، که ویلیس از سال 1975 عضو آن بود، درباره او گفت: «ویلیس یکی از بزرگانی بود که شمایل بصری فیلمها را تغییر داد.» آخرین فیلمی که ویلیس فیلمبرداری کرد متعلق به شیطان (آلن جی. پاکولا، 1997) بود.
پنج پند از گوردن ویلیس
این مطلب به بهانهی درگذشت ویلیس توسط نشریهی «ایندی وایر» و از روی منابع ویدیوئی «کِرفت تراک» (با محوریت اطلاعاتی از پشت صحنهی فیلمها و فیلمسازی) تهیه شده است که برگردان آن را پیش رو دارید:
1 - زیبایی سادگی
هرچه سادهتر، بهتر. ویلیس برای تأیید این عقیدهاش استیو جابز را مثال میزند و میگوید که سادگی همیشه پیچیدگی را تحت الشعاع خود قرار میدهد. به اعتقاد او نور طبیعی یک پنجره میتواند به مراتب بهتر از شش شاخه نور مصنوعی باشد. او میگوید: «کار ما بازآفرینی واقعیت نیست، کار ما ارائه واقعیت است.» از نظر ویلیس واقعگرایی (رئالیسم) سلسلهمراتبی ندارد و چنین چیزی اصلاً وجود خارجی ندارد: «مسأله فقط این است که شما از ابزاری که در اختیار دارید چهطور برای روایت یک داستان استفاده کنید.» او در صحبتهایش هرگز از واژهی ناتورالیسم و سبک نام نمیبرد و میگوید: «فقط به این موضوع فکر میکنم که تصاویرم باید چه شکل و شمایلی داشته باشند و چهطور جلوه کنند.» او در توصیف همه چیز فقط از کلمههای «خوب» و «بد» بسیار استفاده میکند و هرگز واژههای قلنبهسلنبه و بیمعنی را به کار نمیگیرد. ویلیس معتقد است که ساده کار کرده است و همین طور هم دربارهی آثارش حرف میزند: «راهها و شیوههای متفاوتی برای کار کردن وجود دارد ولی یک رویکرد فوقالعاده این است که از اغراق پرهیز کنید. در محاسبه کاری که میخواهید انجام دهید و چگونگی انجام آن سرراست و مستقیم عمل کنید.» این پند و این جملهها شاید واقعاً ساده باشند ولی عمل به آنها سختتر و دشوارتر از آن چیزی است که به نظر میرسد!
2 - در فیلمبرداری میتوانید کات بزنید و تدوین کنید
ویلیس در گفتوگویش به رابطهی میان فیلمبرداری و کات خوردن تصویر اشاره میکند و در جایی اصلاً میگوید که کات زدن همه چیز است. او فیلمبرداری نمیکند تا به یک نمای نزدیک یا باز یا نمایی که نورپردازی چشمگیری دارد برسد. او فیلمبرداری میکند تا داستان بگوید. این موضوع رابطهی نزدیکی با چهگونه بیان شدن هر چیزی (به عنوان مثال، یک صحنه) برای تماشاگر و همچنین چگونگی انتقال تماشاگر بین صحنهها، مکانها یا لحظهها دارد. او احساساتش را در این مورد به فیلمهای سیاهوسفید دهههای 1930 و 1940 نزدیک میداند. ویلیس به عنوان مثال میگوید: «شما دو نفر را در یک قاب، در حال صحبت کردن یا مبارزه دارید. همه چیز خوب است. پس چرا باید کات بدهید؟» او با این حرفها در واقع بهسادگی شیوهی کاریاش را توضیح میدهد. بله، نورپردازیهای او فوقالعاده است اما ابتدا روی این موضوع تمرکز میکند که در یک صحنه چه چیزی باید باشد تا اطلاعات داستانی را گامبهگام آشکار کند. شمایل بصری در مرحلهی بعد قرار میگیرد. پس فیلمبرداری کنید تا زمان کات زدن فرا برسد. آیا او به فکر شمایل بصری فیلمش بوده است؟ حتماً. اما قبل از آن این موضوع مهم است که کدام نما پیش از آن بوده است و کدام نما بعد از آن خواهد آمد. به عبارت دیگر، چهطور صحنهها به هم کات میخورند (نکته: البته این پند که فیلم را طوری فیلمبرداری کنیم که تدوینگر نتواند صحنهای را کوتاهتر، بلندتر یا تغییر بدهد، به همهی کارگردانان یا فیلمبرداران توصیه نمیشود، چون به طور طبیعی خیلیها از استعداد ذاتی منحصربهفرد ویلیس بهرهمند نیستند).
3 - طراحی صحنه رابطهی نزدیکی با تدوین دارد
روی صحنهی تئاتر، طراحی صحنه به حرکت و موقعیت بازیگران نسبت به یکدیگر گفته میشود. اما در سینما، طراحی صحنه علاوه بر اینها شامل مکان دوربین، عملکردش و استفاده از لنز مناسب هم میشود. پس طراحی صحنه در سینما بهمراتب پیچیدهتر است. ویلیس به این موضوع اشاره میکند که طراحی صحنه برای او در کل مهمترین جنبهی فیلمبرداری از یک صحنه بود. بیتردید این موضوع از نورپردازی هم مهمتر است چون در اغلب موارد نورپردازی را به مراتب آسانتر میکند. تمرکز روی اینکه داستان چهطور باید روایت شود (یا به عبارت دقیقتر، چه چیزی دیده میشود و چه وقتی دیده میشود) به فیلمبردار و کارگردان اجازه میدهد که ابتدا حرکتها را طراحی کنند و سپس درباره چگونگی کات خوردن این لحظههای طراحیشده فکر کنند. این موضوع شاید بدیهی به نظر برسد، اما اغلب وقتی همه در صحنه حاضر میشود کار با مشکل مواجه میشود. اینجاست که «نیاز» به نمای نزدیک و نمای دور خودش را تحمیل میکند و قواعد ابتدایی فراموش میشود. اغلبِ لحظههای فوقالعاده در فیلمهای وودی آلن نهفقط به خاطر فیلمنامه و اجرا بلکه به دلیل هدایت درست در مقابل دوربین خلق شدهاند. نمونههای فراوانش را میتوان در فیلمهای آنی هال و منهتن یافت. تمرکز روی طراحی صحنه و چگونگی ورود و خروج بازیگران از قاب یا چگونگی تعقیبشان توسط دوربین به شما اجازه میدهد تا صحنههایی که اجرا و هدایت درستی دارند را تشخیص دهید و چگونگی اتصال آنها به صحنههای قبل و بعد را محاسبه کنید.
4 - نورپردازی باید با اطمینان خاطر انجام شود
فیلمبردارها به جای اینکه ابتدا با دوربین و فضا و بازیگران، صحنه را طراحی کنند و سپس از نور برای جلوه دادن به عناصر مورد نظرشان استفاده کنند، در اغلب موارد نور میدهند تا صحنه و آنچه در آن قرار دارد را حیرتانگیز کنند. با اینکه نورپردازی بههیچوجه کار آسانی نیست اما اگر از کارتان مطمئن باشید بهسادگی میتوانید آن را انجام دهید. اغلب فیلمبرداران نورپردازی را با نگرانی و عدم اطمینان انجام میدهند. در واقع همان ژنی که میخواهد یک داستان را بیش از حد پیچیده کند، میخواهد فیلمبرداری و نورپردازی را هم اغراقآمیز و پرجلوه انجام دهد. اما این چیزها مزخرف است و به کار نمیآید. هر کسی نورپردازی شخصیت مارلون براندو در پدرخوانده را به یاد دارد. ویلیس دربارهی نورپردازی این صحنه توضیح میدهد و میگوید که بخشی از آن را گریم شخصیت براندو طلب میکرد و بخش دیگر به تصمیم او برمیگردد که میخواست آغاز فیلم در این دکور غارمانند در تضاد با جشن عروسی قرار گیرد که در فضای باز برپا شده است. به سکانس آسماننمای منهتن فکر کنید یا قدم زدن و گپ زدن در خاطرات استارداست را به یاد بیاورید؛ این صحنهها بدون نورپردازی فیلمبرداری شدند اما زیبا هستند چون استفاده نکردن از نور، انتخاب درستی برای این بخش از داستان بوده است. ویلیس با آگاهی از شمایل بصری فیلم و بر اساس سازگاری و همخوانی احساسی انتخابهایش، با اطمینان خاطر دربارهی حجم نور (زیاد، کم، تک شاخه یا اصلاً بدون نور) تصمیم میگرفت.
5 - برای تصمیمهایتان دلیل داشته باشید
اما موضوعی که همه چیز را با هم سازگار و هماهنگ میکند این است که هر تصمیمی باید یک دلیل محکم داشته باشد. ویلیس اغلب از لنز چهل میلیمتری استفاده میکرد و به گفتهی خودش جهان را تقریباً با قد خودش نظاره میکرد. به طور حتم او از لنزها و ارتفاعهای دیگری هم فیلمبرداری کرده است اما به این خاطر بوده که اقتضای آن صحنه، طراحیاش یا تدوین چنین انتخابی را طلب میکرده است. ویلیس برای فیلمبرداری از هر نمایی، یک دلیل لازم داشت. در نمای اورهد کتابخانهی ملی در فیلم همهی مردان رییسجمهور اولین واکنش ویلیس به صحنه این بود: «چهطور ایدهی یک سوزن در انبار کاه را نشان دهیم؟» و این طور بود که صحنهای فوقالعاده خلق شد. پس برای انتخاب شمایل بصری فیلمتان، تدوین آن یا طراحی صحنه و نورپردازیاش به دلایلی واقعبینانه نیاز دارید؛ و فراموش نکنید که وقتی از شانس موفقیت بیشتری برخوردار میشوید که از سر راه داستان و اقتضاهای آن کنار بروید و فیلم را در سبکی خفه نکنید که هیچ کمکی به آن نمیکند.