گروهی از کشاورزان برای دادخواهی نزد رییسجمهور دیاز (فی روپ) آمدهاند؛ یکی از آنها ایستادگی میکند و بههیچوجه حاضر نیست کوتاه بیاید. رییسجمهور نام او را میپرسد و دور نامش خط میکشد. او املینانو زاپاتا (مارلون براندو) است. زاپاتای جوان همراه با برادرش افیمیو (آنتونی کویین) در برابر ظلم حکومتی که به دست برادران دیروزش و سیاستمداران امروز افتاده، ایستادگی میکند. سرانجام دیاز ساقط میشود. مادرو (هرولد گوردن) دوست و برادر زاپاتا زمام امور را به دست میگیرد اما زاپاتا تنها به سلاحی که همیشه همراه اوست، اعتماد دارد. در آخر این زاپاتا است که پیداست حسش به او دروغ نگفته است. سرانجام یکی از ژنرالهای مادرو به نام هوئرتا (فرانک سیلورا) دست به قتل مادرو میزند و دستور میدهد زاپاتا کشته شود. اما اسب زاپاتا فرار میکند و اکنون همهی روستاییان بر این باور هستند که زاپاتا زنده و سالم در کوهستان است و روزی برمیگردد و میایستد.
کازان به عنوان یکی از مظاهر سینمای کلاسیک در کارگردانی زندهباد زاپاتا شیوهی واقعگرایی یا به عبارت دیگر روایت کلاسیک را برمیگزیند و از آن تخطی نمیکند. به عبارت دیگر او مانند دیگر بزرگان سینمای کلاسیک، خود را از میانهی فیلم بیرون میکشد و اجازه میدهد تماشاگر بهتنهایی با فیلم روبهرو شود و «واسطی» به نام کارگردان دست او را نگیرد و این طرف و آن طرف ببرد. کازان بر اساس فیلمنامهی جان اشتاینبک، سعی میکند همهی وجوه زندگی بدوی زاپاتا را به تصویر بکشد. از خواستگاری رفتنش و امتناع پدرزن آیندهاش (زاپاتا یقهی او را تحقیرانه میکشد و میگوید دخترش را به هر کسی که میخواهد شوهر بدهد) تا دستگیری زاپاتا و آزاد شدنش از سوی کشاورزانی که تجمع میکنند تا نکند دستگاه حکومت به بهانهی فرار او را بکشد. کازان شکلگیری رهبری زاپاتا را در این سکانس با اختصار اما به شکل تمام و کمال به ما نشان میدهد. زاپاتا از خانهی پدرزن آیندهاش بیرون میآید. او را دستگیر میکنند و به گردنش طناب میاندازند. قرار است او را به جایی ببرند که دیگر امکان بازگشت ندارد. مردم شروع میکنند به ضربه زدن به سنگها و به دنبال زاپاتا راه میافتند. بهتدریج بر انبوه مردم افزده میشود. رییس گروه مأوران دولتی بهتدریج دچار نگرانی میشود. سرانجام برادر زاپاتا و دیگر افراد مسلح راه را بر مأموران میبندند و خواستار آزادی زاپاتا میشوند. او را آزاد میکنند و ما به عنوان مخاطب میتوانیم بفهمیم که یک رهبر متولد شده است.
اما روایتی که کازان از زندگی مردی ارائه میکند که به جایگاه یک رجل سیاسی پرطرفدار دست یافته، روایتی وفادارانه است. به این معنا که او در مقام کارگردان روی دیگر سکهی زندگی سیاسی زاپاتا را فراموش نمیکند. زمانی که او به قدرت میرسد و ژنرال بودنش را نیز یدک میکشد، کشاورزان به سراغش میآیند و از برادرش شکایت میکنند. اکنون زاپاتا در همان جایگاهی نشسته که روزگاری خود او به عنوان شاکی در برابر چنین جایگاهی ایستاده بود. مرگ تراژیک برادر، مانع میشود زاپاتا خودش دست به کار شود و قاتل برادر را به سزای اعمالش برساند. فیلم بیآنکه بر روی این نکته تأکیدی داشته باشد، بهگونهای غیرمستقیم اشاره میکند که فرود زاپاتا از جایگاه سیاسیاش، انگار همزمان با مرگ برادرش، بهتدریج شکل میگیرد و پیش میرود.
کازان به لحاظ فضاسازی و بازیگری، تلاش بسیاری کرده تا فیلم را از فیلمسازی استودیویی دور سازد. نگاه کنید به دهکدهی مکزیکیها، کلیسایی که زاپاتا و برادرش وارد آن میشوند، ارتفاعاتی که در ابتدای فیلم، زاپاتا و برادرش در آنجا پناه گرفتهاند یا فضای داخلی خانهی پدر زن زاپاتا و استفاده از افراد بومی برای حضور در فیلم. کازان به گونهای از مارلون براندو و آنتونی کویین بازی گرفته که حضور این دو در کنار بومیان مکزیکی پذیرفتنی از کار دربیاید. نگاه کنید به شیوهی بازیگری براندو زمانی که اسبش را به آن پسر جوان میبخشد یا هنگامی که برای خواستگاری به خانهی پدر همسر آیندهاش آمده و دیالوگهای شاعرانهای در مورد زن و عشق ردوبدل میکند. بازی براندو در این سکانس هم به نوعی نشاندهندهی تضاد رفتاری او با این شاعرانگی است و هم به غرور و تعصب زاپاتا اشاره دارد. او وقتی میخواهد شربتش را بخورد، لیمو را با غرور و اندکی طنز در رفتارش، کنار میزند و لیوان را به سوی دهان میبرد. تصویری که براندو از زاپاتا به دست میدهد، مردی است بدوی (که خواندن نمیداند) اما با غریزه و حسش زندگی میکند. هرگز نمیخندد اما نامهربان نیست. نگران مردمی است که او را به رهبری خود انتخاب کردهاند اما میداند که قرار نیست بتواند تمام مشکلات را رفع کند. از سوی دیگر آنتونی کویین مثل همیشه همان بازی غریزی خودش را ارائه کرده است. در همان صحنهی خواستگاری بیش از همه حوصلهی او سر رفته است و میگوید که نباید این قدر خود را معطل یک زن کرد. کویین نقش افیمیو را مانند فردی بازی کرده که انگار میداند که قرار است همواره نفر دوم باشد. از سوی دیگر کازان مانند هر کارگردان سینمای کلاسیکی که به قواعد دکوپاژ سینمای کلاسیک آشنا و وفادار است، هرگز سعی نمیکند قهرمانش را در نمای درشت قاببندی کند. زاپاتا قرار است مرد عمل باشد. او مرد حرف و حرافی نیست. بنابراین در نماهای درشت چیزی ندارد به ما بگوید. نگاهی کنید به سکانسی که زاپاتا یکی از افراد را به دلیل کتک زدن بچهای که غذای اسبها را میخورد، مورد حمله قرار میدهد. چهار نفر زاپاتا را میگیرند اما او دائماً خودش را از دست آنها رها میکند تا دوباره به سراغ آن فرد خاطی میرود و میگوید آن بچه گرسنه بود. حتی موقعی که قرار است از آن عذرخواهی کند، زاپاتا از پشت دیوار و به شکلی نیمبند این کار را میکند. براندو در چنین سکانسهایی «عملگرا بودن» زاپاتا را به شکلی پذیرفتنی به اجرا درآورده و جلوهای از یک قهرمان به او میبخشد. الیا کازان در این اثر کلاسیک سعی کرده در چهارچوبهای هالیوود و حتی تهیهکنندهای مانند داریل اف. زانوک که مو را از ماست میکشید، فیلمی ارائه کند که روایت یک شکست است؛ روایتی که البته با تمام تلخی، در ذهن تماشاگر جا باز میکند. کار کارگردانهایی مانند او بسیار دشوار بوده است. تهیهکنندهها در هالیوود، مانند همین زانوک و سلزنیک، مثل اهرمهایی در جهت خنثی کردن کار کارگردانها عمل میکردند. مثل این بود که دست و پای کارگردانها را میبستند و میگفتند: «حالا بدو!»