چاپلین در عصر جدید تمامی مظاهر دنیای صنعتی را هدف گرفته است. آیا با اصرار بر ساخت همین فیلم به شکل صامت، به جنگ سینمای ناطق نرفته است؟ آیا سینمای ناطق نیز از منظر او به ضرر تماشاگر سینما تمام نمیشود؟ چاپلین بیش از هر چیز دیگری در آثارش با دنیای پیرامونش درگیر است. او دنیا را به دو دستهی خوبها و بدها بدل میکند. اریک کمپل چاقالوی بداخم و خشن نمونهای از آدمبدها است و ادنا پرویانس یا پولت گدار در همین فیلم نماد تمام آدمخوبهایی هستند که زندگی را باختهاند و جایی ندارند که بروند. خط باریکی که چاپلین میان فقر و نداری از یک سو و خندیدن تماشاگر به این نداری، ترسیم میکند، یکی از ماندگارترین یادگارهای او در سینما است. آدمهای ندار در آثار او مایهی خندهاند. خود او در نقش ولگرد، یکی از آنهاست. اما ولگردی که چاپلین به تصویر میکشد، بسیار رند و زرنگ است. همواره موفق میشود از دست پلیس (نماد محافظت از جهان مدرن و آدمهایش؟) بگریزد. در روشناییهای شهر چاپلین حتی پا را فراتر میگذارد و کاری میکند که ولگرد او به دختری نابینا کمک کند تا بیناییاش را به دست آورد اما همچنان نداند که اکنون منجیاش در برابر او ایستاده است. در این فیلم او سعی میکند تا با استفاده از شخصیت مردی که شبها بر اثر نوشخواری به فرد دیگری بدل میشود و روزها - که سر حال میآید - آدم دیگری است، به شکلی غیرمستقیم به ازخودبیگانگی آدمها در جامعهی شهری متمول کنایه بزند. این مرد پس از اینکه چاپلین او را از مرگ نجات میدهد، دوست و رفیقش میشود و به او قولها میدهد اما روزها که عوارض نوشخواری از سرش میپرد، اصلاً ولگرد ما را به جا نمیآورد.
عصر جدید نمونهی تکاملیافتهی دیدگاه اجتماعی و منتقد چاپلین نیز هست. در ابتدا او درگیر با ماشینی است که لحظه به لحظه تنها یک کار از کارگر مربوطه میخواهد. چاپلین بهزودی و بر اثر تکرار ماشینوار کارش انگار به یک ماشین بدل میشود که کنترلی بر روی حرکاتش ندارد و هر پیچی را که سر راهش میبیند، میخواهد سفت بکند. سکانس قاطی کردن دستگاهی که برای صرفهجویی در وقت، قرار است به کارگران نهار بدهد، آن قدر گویا هست که نشان بدهد تکنولوژی نمیتواند جای بشر را بگیرد. در واقع چاپلین اشاره میکند که نیروی کار را نمیتوان با ماشین تعویض کرد. او در مقام کارگر کارخانه، بر اثر افراط ماشینها به تیمارستان فرستاده میشود. چاپلین زمانی که از آنجا مرخص میشود، با استفاده از نماد پرچم سرخ، شوخی معناداری با جهان سرمایه و سطح افکارشان میکند. کامیون حمل تیرآهن در یک دستانداز پرچم قرمزی را که برای احتیاط در انتهای تیرآهنها میگذارند، از دست میدهد. چاپلین میدود و آن را برمیدارد تا به کامیون برساند اما در همین لحظه چند نفر پشت سر او راه میافتند و یک راهپیمایی «سرخها» شکل میگیرد و چاپلین دستگیر میشود. هم نیروی پلیس نظام سرمایهداری و هم کسانی که با دیدن یک پرچم سرخ ناگهان انقلابی میشوند، مثل این است که از نظر چاپلین به یک اندازه بیفکرند. چاپلین به این بسنده نمیکند و به قهرمانپروری کاذب حمله میکند. او در زندان بهاشتباه به جای نمک، از مواد مخدر استفاده کرده و به یک شکستناپذیر بدل میشود که کسی جلودار او نیست. او پهلوانپنبهای است که زور و قدرتش به خودش تعلق ندارد و محصول سردرگمی و گیجی ناشی از استعمال مادهی مخدر است. از نظر چاپلین قهرمانان امروز جامعهاش پهلوانپنبههایی بیش نیستند.
چاپلین مانند دیگر آثارش در عصر جدید نیز عشق را فراموش نمیکند. عشق میان دو همتای بیپناه و بیپول که خیلی زود نیز شکل میگیرد، یکی از مؤلفههای شناختهشدهی چاپلین است. در آثار او مثل این است که عشق به عنوان یک پادزهر عمل میکند و تلخی تحملناپذیر زندگی را قابلتحمل میکند. چاپلین حاضر است برای اینکه گامین (پولت گدار) به زندان نیفتد، خودش را به عنوان دزد معرفی کند. اما یک شاهد دیده که دزد واقعی کیست. او و گامین در یک بیغوله به سر میبرند اما چاپلین به این بسنده نمیکند و در انتها هر دو قهرمانش را به سوی آیندهای رهسپار میکند که نشانی از ثبات در آن دیده نمیشود. هر دو رو به جادهای بیانتها پیش میروند که مشخص نیست چه آیندهای در انتظارشان است.
چاپلین به این ترتیب ناکجاآبادی برای قهرمانان خودش تجویز میکند که نه کسی به آنجا رسیده و نه از آنجا خبری آورده است. چاپلین نومیدانه سعی میکند از دنیای عصر جدید بگریزد اما آسمان همه جا همین رنگ است. او با حضورش در نقش قهرمان این فیلم، و آثاری دیگر، به گونهای غیرمستقیم خودش را به عنوان نویسنده و کارگردان، پابهپای بیچارگان به تصویر میکشد و مثل این است که میخواهد بگوید او نیز در کنار آنها رنج میبرد. چاپلین در زمان افتضاحی که سناتور راستگرا مککارتی برپا کرد، مورد هدف قرار گرفت و مجبور شد آمریکا را برای همیشه ترک کند. تقریباً در این شکی وجود ندارد که افکار و ایدههای چاپلین به گونهای است که او را بهراحتی در مظان اتهامهای مککارتی قرار میداد. چاپلین به واقع یک عنصر نامطلوب برای نظام سرمایهداری آمریکا محسوب میشد. در آثار او بیچارگی و آمریکا مترادف هم بودند. چاپلین در آثارش آمریکایی را به تصویر میکشید که در آن از بهشت موعودی که تبلیغ میشد اثری نبود. چاپلین آمریکای ترسناکی را در آثار خود تبلیغ میکند. او جهانی را نشان میدهد که در آن عاطفه جایی ندارد و بیچارگان باید خودشان به خودشان و همنوعان خود کمک کنند. دولت به آنها کاری ندارد. چاپلین در نقش ولگرد یا در گرمخانهای زندگی میکند که تنها سرپناه اوست یا آوارهی خیابانها است و هر لحظه که جایی توقف میکند، یک مأمور پلیس پشت سر اوست. اگر دقت کنیم میبینیم که پلیس همواره یکی از عناصر همیشگی آثار او است. پلیس یک لحظه هم او را راحت نمیگذارد اما چاپلین با زرنگی هرچه تمامتر همواره از دست پلیس میگریزد. تقریباً در هیچیک از آثار کمدی کلاسیک، قهرمانی مثل چاپلین را سراغ نداریم که دائماً از سوی آنهایی تحت تعقیب باشد که داعیهی ایجاد آرامش برای شهروندان را داشته باشد. چاپلین کمدی را با هراس ترکیب میکند و هر بار نتیجهی دلخواهش را از این ترکیب میگیرد: تماشاگرش با او همذاتپنداری میکند. چاپلین خاری در گلوی جامعهی آمریکایی بود که نه میشد نادیدهاش گرفت و نه نسبت به او بیتفاوت بود. این یکی از نشانههای بزرگی در هر هنرمندی است.