جرج پرات (استوارت گرینجر) و سام مککورد (جان وین) در آلاسکا معدن طلا دارند. جرج نامزدی در سیاتل دارد و از سام میخواهد او را به آلاسکا بیاورد اما نامزد جرج ازدواج کرده و سام با زنی به نام آنجل (کاپوسین) آشنا میشود و تصمیم میگیرد تا او را به عنوان نامزد جرج با خودش ببرد. در این میان کلاهبرداری به اسم فرانکی (ارنی کواکس) که از گذشته با آنجل آشنایی داشته و با حقهبازی هتل شهر را از دست صاحبش درآورده است، سعی دارد به آنجل نزدیک شود. جرج خیلی زود پی میبرد که سام بر خلاف همیشه این بار دلبسته شده است. جرج و آنجل سعی میکنند حسادت سام را برانگیزند. سرانجام سام اعتراف میکند که آنجل را دوست دارد و فرانکی هم به سزای عملش میرسد.
هنری هاتاوی در شمار بزرگان سینمای آمریکا نیست. پیتر ایبتسن (1935) یکی از نخستین آثار او با بازی گری کوپر و فیلمی عجیب دربارهی یک زندانی است که از طریق روح و روانش میتواند با دلدادهاش در بیرون زندان ارتباط برقرار کند. اما او را بیشتر به خاطر وسترنهایی مانند پسران کتی الدر (1965)، نوادا اسمیت (1966) و شجاعت واقعی (1969) میشناسیم که این آخری را برادران کوئن در 2010 بازسازی کردند. البته این را نیز میدانیم که وسترنهای هاتاوی هرگز با آثار هاوارد هاکس یا جان فورد برابری نمیکنند. شمال به آلاسکا نمونهی آشنایی از سبک فیلمسازی هاتاوی است؛ فیلمی بغایت سهل و ممتنع که این شاید بهترین تعریفی است که میشود از این ساختهی مفرح هاتاوی ارائه داد.
چهار فیلمنامهنویس از جمله بن هکت (بدون ذکر نام) بر روی اثری کار کردهاند که بهشدت در ظاهرش فیلمی است که هر کسی میتواند آن را بسازد. اما این یک روی سکهی است. نگاه کنید به تمامی سکانسهایی که جان وین (با دوبلهی فراموشنشدنی مرحوم دوستدار) در نقش سام به سیاتل آمده تا نامزد جرج را با خودش ببرد. نامزد جرج با مستخدم یک خانهی اربابی ازدواج کرده است و سام تنها چیزی که به ذهنش میرسد این است که اولین زنی را که سر راهش سبز میشود، با خودش ببرد. در سکانس بالا رفتن از درختان سر به فلک کشیده، سام هم مردانگیاش را به آنجل نشان میدهد و هم او را از شر مزاحمی خلاص میکند. سام اصلاً در خیالش هم نمیگنجد که آنجل دلبستهی او شده باشد. سام اصولاً مرد خانواده نیست. تنها به معدنش فکر میکند و شراکتش با جرج. اما دو حادثهی کلیدی به تماشاگر گوشزد میکند که سام نهتنها معنای عشق را در بلبشوی معدنکاران و پلیس و زدوخوردهای اسلپاستیکی میفهمد بلکه خیلی هم نسبت به عشقش غیرتمند است. وقتی جرج پی میبرد که آنجل سام را دوست دارد، بهظاهر به آنجل ابراز علاقه میکند تا خون سام را به جوش بیاورد؛ و موفق هم میشود. اما رویدادهای بیرونی موقتاً رمانتیسم موجود در فیلم را متوقف میکند. ماجرای ضبط معدن طلای سام و جرج پیش میآید و ظاهراً آنجل به دست فراموشی سپرده میشود. همه به شهر میروند. ریتم اتفاقها به قدری حساب شده است که ما نیز میپذیریم سام و جرج بیشتر به دنبال پس گرفتن معدنشان باشند. همین طور هم میشود. سام معدن را از فرانکی پس میگیرد و حقهبازی او در بالا کشیدن معدن را برملا میکند. اکنون انگار فیلم باید واپسین برگ برندهاش را رو کند. اما این کار نباید سادهانگارانه صورت بگیرد. بنابراین هاتاوی ضیافتی از سقوط در گلولای و شاخ زدن یک بز به فرانکی و گلآلود شدن سام و جرج و زدوخوردی به نمایش میگذارد که میدانیم در آن برای کسی اتفاق بدی رخ نخواهد داد. دقیقاً مانند سکانس ابتدایی فیلم که وقتی سام در کافه همه را دعوت میکند، آدمها بیهیچ دلیلی به جان هم میافتند. فرانکی در این بلبشو سعی دارد کیف پر از پول سام را بدزدد اما سگ سام هر بار کیف را از جلوی دست او برمیدارد. در صحنهی حمام نیز حقهبازی فرانکی گل میکند و میخواهد انگشتری تقلبی را به سام قالب کند که مشت جانانهای از سام نثار چانهاش میشود. طبق کلیشهها، فرانکی موقتاً از فیلم خارج میشود. هرچند هنگام رفتن سام به سیاتل بار دیگر سروکلهاش پیدا میشود و در دعوایی ساختگی وانمود میکند که میخواهد از جرج دفاع کند. او این کار را میکند تا به جرج نزدیک شود. فرانکی تا آمدن آنجل دیگر در فیلم دیده نمیشود و با آمدن سام به همراه آنجل، بار دیگر حضور مؤثری پیدا میکند. او یک نقش منفی کامل است. هر وقت «نوبت» او برسد، از شرارت کم نمیگذارد؛ و هر وقت که داستان با او کاری ندارد، بهسادگی از فیلم حذف میشود.
شمال به آلاسکا بر اساس نمایش هدیهی تولد اثر لایدسلاس فودور ساخته شده که کلید مهمی در ساخت فیلم است. فیلم چند صحنهی داخلی بااهمیت دارد که شاکلهی اصلی ساختارش را تشکیل میدهند. اما صحنههای خارجی معدودند. هاتاوی و فیلمنامهنویسانش توانستهاند تعادلی دقیق میان صحنههای خارجی و داخلی ایجاد کنند و ریتم فیلم را حفظ کنند. شتاب حوادث و رویدادها به همراه کارگردانی ساده اما دقیق هاتاوی شمال به آلاسکا را به فیلمی باورپذیر تبدیل کرده است. «تماتیک» فیلم و «شماتیک» آن به پای هم حرکت میکنند. فیلم منطقی کارتونی دارد. حتی در صحنههای جدی تیراندازی بر سر مالکیت معدن کسی کشته نمیشود. داخلیهای فیلم از نظر پیشبرد داستان ریتم بسیار سریعی دارند و این موضوع در صحنههای خارجی نیز رعایت شده است. نگاه کنیم به سکانس مفصل جشن و بالا رفتن از درختان و گپوگفت سام با دوست قدیمیاش لارس نوردکویست (کارل سونسن) و ماجرای حساب بردن لارس از همسرش و باقی قضایا که به گونهای رخ میدهند که گذشت زمان را متوجه نمیشویم؛ یادمان باشد که این سکانس به طور کلی میتواند کارکرد دراماتیکی در کل فیلم نداشته باشد، بجز پایان این سکانس که سام را میبینیم که از فرط سرخوشی بیهوش شده و آنجل در سکوت به او ابراز علاقه میکند. به واقع این یادداشت حق مطلب را در مورد فیلم هاتاوی ادا نکرده است اگر، اشاره نکنیم که شمال به آلاسکا یکی از شاخصترین دوبلههایی را داراست که حتی تصورش هم به ذهن دوستداران دوبله نمیرسد. باید خودتان ببینید و بشنوید تا باور کنید!