نام ماتئو گارونه، فیلمساز 47سالهی ایتالیایی با گومورا (2008) در عرصهی بینالمللی سر زبانها افتاد؛ فیلمی درباره تشکیلات تبهکاری سازمانیافتهی بیرحمی به نام گومورا در ایتالیا. فیلم موفق به کسب جایزهی بزرگ جشنوارهی کن شد و در ادامه در آمریکا هم نمایش موفقیتآمیزی داشت و کارگردان ایتالیایی آن علاوه بر کسب جایزهی بهترین فیلمنامه از جشنوارهی بینالمللی فیلم شیکاگو، شاهد نامزدی فیلمش در شاخهی بهترین فیلم خارجیزبان جوایز گلدن گلوب هم بود. طولی نکشید که سینمای گارونه به خاطر ارائهی تصویری موثق و تیرهوتار از جامعهی معاصر ایتالیا در بین منتقدان جایگاه ویژهای برای خود دستوپا کرد و کنجکاویبرانگیز شد.
ماتئو گارونه 15 اکتبر 1968 در شهر رُم، پایتخت ایتالیا متولد شد. پدرش نیک گارونه، نویسنده و منتقد تئاتر بود و مادرش بازیگر بود. گارونهی جوان در سال 1996 با فیلم کوتاه سایهروشن برندهی جایزهی «کیک طلایی» (Sacher d’Ore) شد که یکی از پایهگذاران آن نانی مورتی است. این فیلم کوتاه در ادامه یکی از سه قسمت اولین فیلم سینمایی گارونه با نام سرزمین میانی شد. گارونه تا قبل از ساخت گومورا، فیلمهای سینمایی مهمانان (1998)، تابستان رُمی (2000)، مومیاگر (2002) و عشق اول (2004) را ساخته بود.
به خاطر موفقیت بینالمللی بیسابقهی گومورا و فیلم ستاره (Il Divo) به کارگردانی پائولو سورنتینو در سال 2009 بود که بعضی از منتقدان بحث رستاخیز سینمای ایتالیا را پیش کشیدند. بعضی دیگر از این هم فراتر رفتند و به این نکته اشاره کردند که با این دو فیلم نئورئالیسم ایتالیا جان دوبارهای گرفته است. گارونه در واکنش به این اظهارنظرها به تأثیرپذیری ناخودآگاه سینمایش از فیلمسازان نئورئالیست ایتالیا مثل روبرتو روسلینی اشاره کرد اما روی این نکته هم انگشت گذاشت که نئورئالیسم در ایتالیا محصول دورهی پس از جنگ بود و در نتیجه بهواسطهی شرایط ویژهی اقتصادی و اجتماعی به وجود آمد. با وجود این باز هم میشود سبک فیلمسازی گارونه را نسخهای معاصر از آن جنبش زیباییشناسانه به حساب آورد. گارونه میگوید توجه موشکافانه به شرایط زندگی روزمرهی شخصیتها، استفاده از زبان محلی و هنرپیشههای غیرحرفهای از جمله شباهتهای آثار او به سینمای نئورئالیستی ایتالیا است.
ایتالیایی که در آثار گارونه میبینیم با ریزترین جزییات به تصویر کشیده میشود. با وجود اینکه دیگر فیلمسازان معاصر ایتالیا، مثل مارکو تولیو جیوردانا، فرانچسکو مونزی، تونینو زانگاردی، استفانو ریلی، کریستینا کامنچینی و جوزپه تورناتوره هم به تنشهای اجتماعی و فرهنگی ایتالیای معاصر توجه ویژهای نشان دادهاند اما گارونه را میشود به خاطر سبک بصریاش نمونهای متمایز از آنها به حساب آورد. گارونه، که در فاصلهی سالهای 1986 تا 1995 نقاشی کار کرده، بیشتر از دوربین روی دست و برداشتهای بلند استفاده میکند.
گوفردو فوفی، منتقد ایتالیایی در مقدمهی کتابی درباره سینمای ماتئو گارونه مینویسد: «گارونه به عنوان یکی از فیلمسازان خلاق و نوآور سینمای ایتالیا شناخته میشود چون زیر بار ساخت فیلمهایی که صرفاً بخواهند جوامع و مردم را متهم نشان بدهند نرفته است. داستان فیلمهای او درباره مردمی است که از آنها شناخت دارد و در نتیجه لحن سینمایی او تعاملی است و نقطه نظر او در دل داستان شکل میگیرد. سبک فیلمسازی گارونه قالبی نوآورانه دارد که به اوج پختگی هنریاش رسیده است. سبک سینمایی او بر اهمیت جزییات و حرکتهای سادهی شخصیتها تکیه میکند و در نتیجه شخصیتهای فیلمهای او میتوانند بهخوبی رفتار و حالوهوای مردمانی را که قرار است نقششان را بازی کنند، به تماشاگر منتقل نمایند و نوعی تفسیر ذهنی از واقعیت ارائه کنند.»
با وجود اینکه گارونه در گومورا شخصیتهایی را به تماشاگر نشان میدهد که مقابل فساد و خشونت بیحدوحساب تشکیلات گومورا ایستادگی میکنند، در فیلمهای اولیهاش بدون آنکه درباره شخصیتهای داستان قضاوتی بکند، سراغ موقعیتهای دردناک بشری میرود. گارونه در فیلمهایش همیشه نیمنگاهی به زندگی طردشدگان از جامعه و فضایی دارد که آنها را احاطه کرده است. او در سرزمین میانی، مهمانان و تابستان رُمی روزگار بدکارهها، مهاجران و هنرمندانی را که در شهر رُم زندگی میکنند به تصویر میکشد و واقعیت تلخ زندگی جداافتادگان را به نمایش میگذارد. گارونه در مومیاگر و عشق اول تماشاگر را بهآرامی وارد دنیای داستان میکند تا آنجا شاهد تحولات عاطفی شخصیتهایی باشد که اسیر جاذبههای مهلک شدهاند. گارونه سینمای خودش را این طور توصیف میکند: «تفسیری از واقعیت که فراتر از بازتاب یک موقعیت باشد.» به گفتهی او تحت تأثیر قرار دادن تماشاگر برایش از هر چیز دیگری بااهمیتتر است.
ماتئو گارونه بعد از دریافت دومین جایزهی بزرگ جشنوارهی کن با واقعیت (2012)، در سال 2015 با فیلم قصهی قصهها در بخش مسابقهی کن حضور داشت. این فیلم اولین اثر انگلیسیزبان گارونه است که بر اساس قصههای پریان جیامباتیستا باسیل ساخته شده است. فضای فانتزی فیلم و طراحی صحنهی عظیم آن از مؤلفههای تازهی سینمای گارونه به حساب میآیند و او برای اولین بار با گروهی از ستارگان سینما همکاری کرده است.
در قصهی قصهها، سلما هایک نقش ملکهای اسپانیایی را بازی میکند که در آرزوی داشتن یک فرزند پسر است، جان سی. رایلی نقش پادشاه را دارد که برای برآورده کردن آرزوی ملکه باید دست به کار بسیار خطرناکی بزند. ونسان کسل نقش پادشاهی خوشگذران را بازی میکند که در جستوجوی عشق است، استیسی مارتین، نقش زنی را بازی میکند که ملکهی پادشاه خوشگذران میشود و توبی جونز هم پادشاهی است که مهمترین کار زندگیاش بزرگ کردن یک کَک است. قصهی قصهها با بودجهای حدوداً پانزده میلیون دلاری ساخته شده و تا به امروز پرخرجترین فیلم پروندهی گارونه است. گارونه در گفتوگویی کوتاه با آریستن اندرسن از «فیلممیکر» به چند سؤال درباره این فیلم جواب میدهد.
چهطور شد به سمت قصههای پریان جیامباتیستا باسیل کشیده شدید؟
اول اینکه من واقعاً دلباختهی داستانهای باسیل شدم. او سرآغاز قصههای پریان در اروپا است. قدرت بصری و اصالت داستانها و شخصیتهای او من را خیلی تحت تأثیر قرار داد. در واقع به این خاطر با باسیل شروع کردم چون طبق معمول میخواستم خودم را به دردسر بیندازم. میخواستم فیلمسازی در این فضای شگفتانگیز و ژانر فانتزی را - که در ایتالیا چندان رایج نیست - تجربه کنم. میخواستم حین اکتشاف در این ژانر، نگاه بسیار شخصیام را هم حفظ کنم. این کار را قبلاً در گومورا انجام داده بودم؛ یعنی ساخت فیلمی در ژانری مشخص با حفظ نگاه شخصی. در حالی که در فیلمهای قبلیام همیشه از واقعیت شروع میکردم و بعد پیش میرفتم و سعی میکردم واقعیت را وارد بافتی جادویی کنم، در قصهی قصهها کاملاً برعکس عمل کردم و از عناصر جادویی شروع کردم و سعی کردم تا حد ممکن به آنها واقعگرایی بدهم.
از هدایت فردی که در دنیای واقعی به زندان رفته در واقعیت به کارگردانی ستارگان درجه یک سینما در قصهی قصهها رسیدهاید. آیا مجبور شدید سبک کارگردانیتان را تغییر بدهید؟
روش کار من همیشه ثابت است. همیشه از بازیگران میخواهم در تعریف و تحلیل نقشهایشان بسیار دخیل باشند. بین بازیگر و شخصیت همیشه پیوندی وجود دارد. قصهی قصهها بر اساس داستان سه زن با سنوسالهای متفاوت ساخته شده اما فیلمنامهی آن توسط چهار مرد نوشته شده است. به همین خاطر از بازیگران زن فیلم خواستم نظرشان را درباره این شخصیتها بگویند و درباره احساسی که به این شخصیتها دارند صحبت کنند چون میخواستم در قالب این نقشها قرار بگیرند. روش من برای هدایت بازیگران بر اساس تبادلات خلاقانه است و این فیلم قصد دارد تأثیری عاطفی خلق کند. روش کارم این است و باید بگویم همیشه هم بسیار شهودی است.
قصهی قصهها تفسیری بیپردهتر از مثلاً فیلمی از کمپانی دیزنی ارائه میدهد. آیا با «دیزنیگرایی» در روایت چنین قصههایی مشکلی دارید؟
اول باید مشخص کنیم درباره چه اثری میخواهیم صحبت کنیم چون درون همین کمپانی دیزنی، پیکسار وجود دارد که بخش فیلمسازی محبوب من در سینمای جهان است. آنها واقعاً نوآوری میکنند. آنها نابغهاند. داستانهای باسیل جلوهای تیرهوتار دارند چون از دل داستانهای محبوبی با ریشهی قرون وسطایی سر برمیآورند و من به باسیل وفادار ماندم. اگر دقت کنیم متوجه میشویم در قرن هفدهم میلادی ادبیاتی خاص کودکان و نوجوانان وجود نداشته است. این داستانها نوشته شدهاند تا مردم و به طور کل بزرگسالان و کودکان را سرگرم کنند. دلیل اینکه عناصری تیرهوتار، وحشت و خشونت در آنها وجود دارد این است که جامعه در آن روزگار پر از خشونت بوده است، درست مثل جامعهی امروز ما. پس آنها هم در شرایطی مشابه به ما زندگی میکردند. ایتالو کالوینو میگفت قصههای پریان، واقعیاند چون کهنالگوهایی در آنها وجود دارد که جهانی هستند و همیشه مدرناند.
در کتاب قصهی قصهها نوشتهی باسیل پنجاه قصه هست. چهطور سه قصه برای ساخت این فیلم انتخاب کردید؟
انتخاب سختی بود اما این سه داستان را برگزیدیم چون شخصیتهای مؤنثی داشتند که برایمان جالب بودند. باید اعتراف کنم که دو یا سه داستان دیگر هم بود که توجهمان را جلب کردند و ما حتی کار نگارش فیلمنامه بر اساس آنها را هم شروع کردیم. همین اتفاق حین ساخت گومورا هم افتاد؛ یعنی مجبور به انتخاب داستان شدیم. چهار یا پنج داستان بود که برایمان جالب بودند. اما ساختار مشابه است چون ما داستانها را انتخاب و سعی کردیم آنها را به هم پیوند بدهیم. دلم میخواهد این فرصت پیش بیاید که داستانهایی را که مجبور شدم کنار بگذارم به صورت فیلمی دیگر یا شاید سریالی تلویزیونی به تصویر بکشم.