جلد
محمد احمدی از اصفهان: شمارة ۴۵۲ از طرح روی جلدش عالی بود تا آخرین صفحهاش. از آن شمارههایی بود که حتی از نخواندن یک صفحة آن نمیشد به راحتی گذشت. خسته نباشید و همواره اینگونه باشید.
جمالی از گرگان: یک طراحی فوقالعاده برای جلد یک مجلة سینمایی. نمایی از فیلمی ویژه، با نگاهی خاص، از دو هنرمند شیرین! بعد از مدت ها مجله را به خاطر جلدش خریدم!
سیما ابراهیمی از اراک: نمیدانم اصرار مجلة «فیلم» بر ادامهی این سبک طراحی روی جلد با وجود انتقاد مکرر خوانندگان چیست؟ طراحی فتوشاپی روی جلد شمارهی ۴۵۲ با تکرار چندبارهی یک جعبهی بیسکوییت بیشتر شبیه تبلیغ بیسکوییت است. آیا نمیشد عکس بهتری از پذیرایی ساده انتخاب کرد؟ ای کاش برای طراحی جلد وقت و سلیقه بیشتری خرج کنید.
- دوست عزیز این طرح فتوشاپی نیست و ایدهاش از خود فیلم و البته با نگاهی طنزآمیز گرفته شده است. این فیلم را دیدهاید؟
مرتضی ترابی: جلد شمارهی 451 از کمنظیرترینها در ایده، اجرا و تناسب با فیلم مورد نقد است.
رضا حمزهلویی از ملایر: عکس روی جلد شمارهی 452 واقعاً تأسفبار و در شأن «فیلم» نبود. ضمناً نوشتهی رضا طاعتی نیری (لذت جنگیدن) واقعاً عالی بود. زندهباد سینما، سلام سینما، سلام بر ماهنامهی «فیلم»!
میلاد فتاحی از تهران: جلد شمارهی 452، خوب و دلچسب از کار درآمده، تناسب رنگها و زاویهی عکس، ویترین مجله را دلچسب کرده.
سیدمیثم حجازی از کرمانشاه: تصویر روی جلد بسیار زیباست. از نگاه مانی حقیقی میتوان حرفها نوشت و گفت. دستتان درد نکند.
محمد علی از اردبیل: پس از شمارهی ویژه و فوقالعاده 450 انتظار میرفت روی جلدهای بهتری را ببینیم. روی جلد شمارهی 452 شبیه مجلههای آشپزی است.
علیرضا وحدانی از تهران: روی جلد شمارهی 452 شاهکار است.
فائقه معتمدی از تهران: جلد شمارهی 452 واقعاً عالیست. تلفیق اسم فیلم و بیسکوییتها خیلی خلاقانه ست.
رضا مستان: روی جلد شمارهی ۴۵۲ اثر مستر بین است که اینقدر شاهکار شده؟
رضا پاکنژاد از تهران: طرح روی جلد زیبا و شگفتانگیز است. نام فیلم را موجز تداعی میکند و به نظر سهبعدی میآید.
س. م. رومزپور از اهواز: به نظرم اهمیت پشت جلد مجله به اندازة روی جلد آن است.
ناصر بادنوا از تهران: عکس روی جلد شمارة 452 واقعاً زیباست. شیک و ساده با بیسکوییت پذیرایی.
محمدامین طاهری از مشهد: روی جلد شمارة ۴۵۲ عالی است.
مهدی سلیمانی از فردیس کرج: پس از ماهها با جلد شمارة 452 زنده شدم؛ یک طرح خوب از یک فیلم خوب در زمانیکه تکتک فیلمهای قابلتأمل این روزهای سینما دچار مشکلات فراوان میشوند چاپ طرح این فیلم حتی اگر آگهی هم باشد باز قابلتوجه و ستایش است.
ع. خ. از تهران: انتظار ما از عکسهای جلد آقای اسماعیلی بالاست. کلاه دو گیس ترانه، به نوعی مشخصة پذیرایی ساده است که در عکس نبود.
بهنام عزیزی از بافت: مرتبط کردن تصویر بیسکوییت «پذیرایی ساده» با فیلم پذیرایی ساده روی جلد دور از شأن ماهنامة «فیلم» است و فانتزیست.
هوشنگ راستی
مهران پناهنده از کرج: با تشکر از هوشنگ راستی عزیز بابت «شهر شهر فرنگه». بسیار لذت بردم.
میلاد فتاحی از تهران: نوشتههای هوشنگ راستی دربارة تفاوت ژاپن و آمریکا بسیار خوب است. کاش به صورت منظم بنویسند.
فرشاد نجفی از خرامه: با تشکر از آقای هوشنگ راستی. واقعاً نوشتههایشان جالب و متفاوت است.
تورج الفتی از کرمانشاه: نثر هوشنگ راستی معرکه است. جذاب و مفرح. ما که از مطلبش کیفور شدیم!
احمد طالبینژاد
حسن زارعی: از خلوت طالبینژاد در «جشنوارة کوچک من» لذت میبرم. من هم حسابی خوشم آمد از پسری با پیژامة راهراه.
سیدمیثم حجازی از کرمانشاه: نوشتههای جذاب و دلنشین آقای طالبینژاد در «جشنوارة کوچک من» دست کمی از تماشای سینمای فاخر ندارد.
رضا پاکنژاد از تهران: تحلیل آقای طلبینژاد در «جشنوارة کوچک من» بر ناخدا خورشید عالی بود. بررسی سکانس درگیری در لنج و بازیها بسیار خوب بود و یک بار دیگر این فیلم کلاسیک بزرگ را یادآوری کرد.
نقد
فائقه معتمدی از تهران: نقدهای بیخود و بیجهت خیلی مفید بود.
محسن میلانی از اهواز: واقعاً حرف بیخود و بیجهت چی بود که بهترین فیلم از نظر منتقدان «فیلم» شد؟ حداقل اسب حیوان نجیبی است حرفی داشت.
فخرالدین موسایی: شما را به خدا همة مصاحبهها را بدهید نیما حسنینسب انجام بدهد. زمین تا آسمان فاصله دارد با بقیه. در مصاحبه با کاهانی اصلاً از جریان پرت شدید.
حسین جعفری از تهران: 1. آیا بازیهای گرسنگی جزو فیلمهای روز است؟ ۲. به آقای عباسپور بگویید ژانر درام نداریم! ۳. املای سرمایهگذار غلط است، سرمایهگزار صحیح است.
محمدرضا شیخی از ورامین: در یادداشت آقای گلمکانی دربارة روزهای قاهره، طوری به «چراغها را من خاموش میکنم» اشاره می شود که انگار با یک فیلم طرفیم، و اشاره به دومی با مطلب داخل پرانتز تناقض دارد.
- هوشنگ گلمکانی: دوست عزیز، یک فیلم میتواند شبیه یا ملهم از یک قطعه موسیقی یا تابلوی نقاشی باشد؛ شباهت به یک داستان که چیز عجیبی نیست.
بتول نیکخواه: در صفحة 13 الهام حمیدی و چکامه چمنماه هستند، نه نیکا خسروآبادی. در شمارة قبلی هم پرویز ربیعی، بدیعی نوشته شده بود. مجله را دوست دارم که به متنش توجه میکنم. شما که جوابی به من نمیدهید. ازتان بیوگرافی کامل ایرج قادری و خبری از رفعت هاشمپور خواستم.
ع. قریب از تهران: من مانی حقیقی را خیلی دوست دارم. به نظرم در سینمای ایران مانند او نداریم. و حالا مجلة گرانقدر ما بعد از چند سال که او فیلم ساخته با او مصاحبه میکند. آن هم به این کوتاهی! چرا واقعاً؟ جبران که نمیشود کرد. حداقل اگر بهش دسترسی دارید به او بگویید
دوستش دارم. خودش را بیشتر از فیلمهایش. او و مهران مدیری برایم خیلی عزیزند.
- دوست عزیز هنگام نمایش فیلم قبلی حقیقی، کنعان مصاحبة مفصلی با این فیلمساز داشتیم.
محسن الف. از بهشهر: مطلب «حالا که رسید به پنجا...» را که خواندم تنم به مورمور افتاد! گفتم بالأخره پرویز نوری اثری متأخر را پسندید (آن هم اسکایفال). مطلب که تمام شد، متوجه اشتباهی عجیب در خطای دید شدم. نویسنده بهروز تورانی بود، نه پرویز نوری! (مدتی با خود درگیر بودم که حتی شباهت بیخودی هم از لحاظ نوشتاری وجود ندارد). نمیدانم از عوارض مطالعة بامدادیست یا سنی که هنوز به نصف پنجاه هم نرسیده!
جمالی از گرگان: در صفحة ١٩ تورج اصلانی قورباغه برنزی گرفت و در صفحة ٢٠ قورباغه نقرهای! کدام درست است؟
- حق با شماست. قورباغة برنزی درست است!
فرزاد فتحاللهی از بناب: همیشه فکر میکردم بازیگر زن گوزنها (فاطی)، فهمیه راستکار هست که خب نبود. لطفاً کمی راجع به نصرت پرتوی که نقش فاطی را بازی کرده بنویسید. در پیرو نوشتة عباس بهارلو با عنوان «آرزو بر پیران عیب نیست» در شمارة ٤٥٢، من هم یک تیتر اضافه میکنم که فکر کنم مکمل خوبی باشد، با این عنوان که «این روزها هیچکس صاحب خودش نیست».
علی مسلمانزاده از مشهد: در نوشتة آقای عظیمی در مورد مرحومه راستکار، به نقشگویی ایشان به جای لوسیل بال اشاره شده که به نظر منظورشان بت دیویس است در بالش سنگی. نقد آقای پورمحمد بر من مادر هستم به فحشنامهای جمعوجور میماند تا نقد.
احسان نور از تهران: در بخش«بیست سال پیش در همین ماه» توصیفی از کارنامة ابوالحسن داودی کردید که کاملاً بیمعناست.
محمود اکبری از قزوین: نقد جواد طوسی بر من مادر هستم از منظر حقوقی بسیار دقیق و قابلتأمل بود. جیرانی با عدم توجه به این نکات نتوانسته خود را از ورطة تکرار در دام سینمای بدنه برهاند.
هدیه محمدی از شیراز: یادداشت جواد طوسی بر من مادر هستم حالمان را خوب کرد. طرح روی جلد بسیار بد بود.
فاطمه از شیراز: نقد آقای عباسپور بر من مادر هستم با عنوان «مکالمة دو تماشاگر» خیلی بد بود. اول اینکه به نظرم نود درصد سوالهایی که تماشاگر 2 میپرسد جوابش در فیلم هست. مثلاً مشخص است سعید عاشق آوا نیست. در ضمن چند جا اسم شخصیت سیمین (پانتهآ بهرام) ناهید نوشته شده است.
حسین عموبیگی از اصفهان: از نوشتههای زیبا و دلنشین مهرزاد دانش و شهزاد رحمتی برای بازیهای گرسنگی تشکر کنم. بهخصوص که دانش فیلم را با رمان آن مقایسه کرده بود، و رحمتی آن را با فیلمی دیگر. بهتر بود مصاحبة رضا کاهانی توسط نیما حسنی نسب انجام میشد. این بیسکوییتها در جلد مجلة دی ماه از خود فیلم پذیرایی ساده است یا کار شماست؟ چون هنوز فیلم اکران نشده برای همین میپرسم. من مجلة «فیلم» رادیویی دارم؛ به این صورت که مطالب مجله مثل رویدادها و نقدها را روی نوار ضبط میکنم و با اینکه قبلاً آنها را خواندهام بعد از اینکه از سر کار میآیم باز آنها را میخوانم، ولی این بار با گوش. به نظر خودم بهترین برنامة رادیویی است؛ چون مطالبش از نویسندگان مجله است با اجرا وگویندگی خودم وگاهی همسرم.
محمدرضا میرزایی از قم: اگر برایتان مقدور است یک پروندة مفصل دربارة ژاک ریوت تدارک ببینید. «مباحث تئوریک» رضا کاظمی در شمارة 452 عالی بود، چندین بار آن را خواندم.
داود اسدی از قائم شهر: راستی که آدم از اینهمه محافظهکاریتان حرصش میگیرد. شما که حواشی پیشآمده درمورد من مادرهستم را چاپ کردید، با جیرانی و موسوی (تهیه کننده) و بازیگران فیلم (باران کوثری، اصلانی، قاضیانی و بهرام) هم مصاحبه و چاپ میکردید. راستی از چی میترسید؟
مصطفی صدیقی از محمودآباد: ای داد! شمارة سیسالگیتان را از دست دادم! چهطور میتوانم تهیهاش کنم؟ در شمارة 452 در «خشت و آینه» (آرزو بر پیران عیب نیست) باز هم یک قدیمی در برابر یک پدیدة این زمانه گارد منفی گرفته. من هم عاشق فیسبوک هستم هم با جدیت کتاب میخوانم و تقابلی بینشان قائل نیستم. چنین دیدگاههایی دیگر کهنه شده. به نسل حاضر احترام بگذارید لطفاً!
اشکان از تهران: در شمارة ٤٥٢، نقد هومن داودی بر من مادر هستم ضعیف بود. با آنکه نکتههای مثبتی هم داشت، اما برخی از ایرادها و سوالهایی که طرح کرده بودند واقعاً غیرمنطقی بود.
آرش کریمی حادعصب: آقا من خواهش نمیکنم بلکه میخواهم و حق من است که به عنوان خوانندة جدی و پیگیر مجله نام انگلیسی فیلمها را حداقل در سایت ماهنامه درج کنید. تا حالا بهانههایتان کاغذ و چاپ بود. حالا که سایت هست. دستتان درد نکند. انتخابهای کایه، جوایز اروپایی، منتقدان نیویورک، مستقلها، خانهبهدوشهای تابستانی، چراغهارا.. به انگلیسی چه میشود؟ من میدانم منظورتان از پناه بگیر Take Shelter است. اما دیگران از کجا بدانند؟ از یک طرف میگویید الان عصر اینترنت است و چه و چه از طرف دیگر...
- دوست عزیز، حتماً دیدید که این کار را در سایت مجله آغاز کردیم.
محمدعلی سعیدی از فردیس کرج: در شناسنامة دستاندرکاران عوامل پذیرایی ساده نام فامیلی فیلمبردار فراموش شده که بدین ترتیب اصلاح میکنم: هومن بهمنش! بخش «بیست سال پیش در همین ماه» در این شماره بسیار خاطرهانگیز بود و مجبور شدم بروم شمارة 134 را در آرشیوم پیدا کنم و بخوانم. خواندن این شمارة قدیمی خیلی بیشتر از شمارة حالحاضر وقت گرفت. ولی به لذتش میارزید. راستی چرا دیگر خانمها صابره محمدکاشی و آنتونیا شرکا و آقای رضا درستکار خیلی دیربهدیر با مجله همکاری میکنند؟ گفتوگوی آقای کاهانی و خانم اعتمادی بیشتر به یک مصاحبة خشک و محافظهکارانه شباهت داشت. سوال و جوابها خیلی رسمی و خشک پرسیده میشد و همانطور در بعضی مواقع بدتر از آن جواب داده میشد. این نوع مصاحبه از خانم اعتمادی واقعاً عجیب است. نکند گفتوگو تلفنی انجام شده باشد؟ فیلم سخیف ترسناک یا بمیر را با کلی مشقت دیدم. چرا مجلة وزین و محترم «فیلم» چنین فیلم بیارزشی را نقد میکند؟ مطلب «آب و آتش» درمورد اکران جنجالی اخیر بسیار عالی بود زیرا نگارندة مطلب رعایت بیطرفی را در نوشتهاش کرده بود. یادنامهای که برای مرحومه فهیمه راستکار تهیه و چاپ شد خوب بود ولی ایکاش از دوبلورها و بعضی از بازیگران و دستاندرکاران تئاتر و سینما دعوت میکردید تا خاطراتی از او بگویند. بررسی و نقد من مادر هستم در این شماره بیشتر در جهت نشان دادن نکات منفی و ایرادهای فیلم بود. مثل بررسی قصة پریا. چرا به نکات مثبت و تماشاگرپسند فیلم اشارهای نکردید؟ لطفاً مطلبی راجع به شباهتهای دو فیلم قصة پریا و من مادر هستم تهیه کنید، چون به نظرم از خیلی جهات به هم شباهت دارند. مثل دیدگاه نویسندگان و کارگردان و طرز بازی باران کوثری و نوع فیلمبرداری. زندگی خصوصی... الحق شایستگی این را داشت که پروندهای پروپیمان و بزرگتر از اینی که شما برایش ترتیب دادید را داشته باشد. فکر میکنم صحبتهای آقای دانش عزیز در رابطه با فیلمهایی که زندگیام را تغییر ندادند، جای بحث بیشتری دارد و با یک پاراگراف نمیشود حکم قطعی صادر کرد.
مهدی اسکندری از کرمان: شانس آوردید پذیرایی ساده و گفتوگوی پوراحمد با حقیقی آبروی مجله را خرید. وگرنه اصلاً این شماره را که حدود یک ششماش به قول خودتان با کاغذ وطن است نمی خریدم. همانطور که با هر شماره دارم از مجله دلسردتر میشوم.
ناصر بادنوا از تهران: مصاحبة پوراحمد با حقیقی عالی بود، بسیار لذت بردم. درمورد نقد من مادر هستم لطفاً بنویسید نقد حواشی فیلم. مثل اینکه این جاروجنجال بیخودی به درون نقدها هم راه باز کرده بود.
سعیده از آباده: عکس روی جلد را اصلاً دوست نداشتم، ولی بعد مدتها تقریباً همة مطالب برایم جذاب بود. ممنون از یادداشت هوشنگ راستی و از نقد جواد طوسی.
گلچهره از مشهد: شمارة 452 عالی بود، مخصوصاً گزارش اکران جنجالی فیلم جیرانی. نقد فیلمها بینظیر بود.
هنر سعیدیان از مهاباد: شمارة 452 با آن سه نیمچه پرونده برای سه فیلم ایرانی و چند نوشته دیگر انصافاً شمارة خوبی بود و البته نشان از آن داشت که حالوهوا و کیفیت ماهنامة «فیلم» پیوند مستقیم با وضعیت اکران و کیفیت سینمای کشورمان دارد. وقتی در سینمای ایران اتفاقی میمون (مثل اکران فیلمهای ارزشمند) یا نامیمون (مثل حاشیههای من مادر هستم) رخ ندهد، طبیعتاً نمیتوان انتظار پربار، عمیق و جذاب بودن مجله و نوشتههای نویسندگان آن را داشت. با این وجود در کل، شمارههای زمستانی مجله را دوست دارم. شمارة دی ماه مجله بوی جشنواره میدهد، و بعد هم شمارة ویژة جشنواره و بعدتر نظرسنجی از نویسندگان دربارة فیلمهای جشنواره. و بالاخره آن بهاریههای همیشه زیبا در آخرین روزهای فصل سرد سال. طی ده سالی که خوانندة «فیلم» بودهام، مجلهتان همیشه سرمای زمستانی را قدری برایم گرم کرده. پاینده باشید.
مینا ابراهیمی از تهران: امکانش هست در مطالبتان به سریالهای روز هم بپردازید و مهمترین سریالها را معرفی و نقد کنید؟ مطالب ویژهنامه بهار برای این موضوع کافی نبود. لطفاً به سریال خوش ساخت زمانه ساختة حسن فتحی هم بپردازید. با دیدن آفریقا غافلگیر شدم. اولین فیلم بلند هومن سیدی به شدت خوشساخت و بینقص است. کاش بیشتر به این فیلم میپرداختید و با کارگردان، بازیگران و دیگر عوامل آن مثل فیلمبردار مصاحبه میکردید.
هلن هدایتی از تهران: نقدهای من مادر هستم خوب بود ولی بعضی از نقدها سلیقهای است. بازی پانتهآ بهرام اغراقآمیز نبود. خیلی از نقدهای فیلم درست بود، نمونة بارزش اسم فیلم و یا اینکه در مورد قشر متوسط هست. ولی بعضی از نقدها دور از انصاف بودند. باران کوثری در نقش یک دختر ١٩ساله باورپذیر بود.
پیامهای دیگر
رضاپاک نژاد از تهران: با ارادت خدمت آقای کاظمی، چرا ناگهان «نقد خوانندگان» دچار این همه تحول شد؟ خیلی به آقای صلحجو عادت کرده بودیم و نقطهنظرات ایشان مؤجز و راهگشا بود. با توجه به تغییرات زیاد اخیر این تحول شوکآور بود. قلم و کاغذ چیز دیگریست. روش قبلی اشتیاق نوشتن را بیشتر میکرد.
- دوست عزیز، آقای صلحجو به دلیلی مسایل شخصی و اعتقاد به لزوم تحول در این صفحه از طریق نگاه متفاوت همکاری دیگر اعلام انصراف داد. در مورد این تغییرها هم فعلاً کمی صبور باشید.
اسماعیل علیزاده از تهران: آقای شهزاد رحمتی هر بار در نقدها و مطالبشان طوری از فیلمهای علمی-تخیلی و ترسناک حرف میزنند که انگار فقط ایشان هستند که قدر این ژانر را میدانند و به آن علاقه دارند و بقیه به عظمت این فیلمها پی نبردهاند!
حسن رسولی از قرچک ورامین: از بهزاد عشقی خبری نیست. جایشان در مجله خیلی خالیست. امیدوارم عدم حضورشان موقتی باشد.
- خوشبختانه که ایشان هر شماره در مجله حضور دارند.
سیدمیثم حجازی از کرمانشاه: سینمای ایران کارش به جایی رسیده که برای آثارش چشمبسته عدهای به خیابان میریزند و اعتراض میکنند. بغض کردهام. این چه روزگاری است؟ مثل سینما حالم اصلا خوش نیست. صفحة «مسایل تئوریک» را بیشتر کنید. برای مخاطبان جدی سینما کلاس درس بینظیری است.
عادل تبریزی از مشهد: چرا اسم کل عوامل فیلم را از بخش نقد حذف کردید؟ قبلاً چاپ میکردید.
- دوست عزیز، چون مشخصات کامل فیلمها را در کتاب سال به عنوان ثبت تاریخی چاپ میکنیم، تصمیم گرفتیم این فضا را در مجله به مطالب اختصاص بدهیم.
رسول سپهوند از اهواز: چرا در مورد عزیمت هنرمندان و سینماگران ایرانی به خارج مطلبی نمینویسید؟
مهدی اسلامپناه از کرمان: یعنی بازی حاتمیکیا در زندگی خصوصی آقا و خانم میم اینقدر بیاهمیت و بی ارزش بود که هیچ گفتوگویی با او انجام ندادید؟ حتماً اگر کارگردانی چون اصغر فرهادی حضوری حتی کوتاه و کماهمیت در یکی از فیلمهای خودش و یا فیلمهای دیگران داشت، صفحههای زیادی در مجله در وصف بازیاش نوشته میشد و تمجیدها میشد از بازیاش. کمااینکه جناب گلمکانی (که در ارادت ایشان به فرهادی کسی شک ندارد) در یکی از شمارههای گذشته به ستایش از بازیهای ایشان در تئاترهای ساخت خودشان پرداخته بودند. آن هم در چندین صفحة مجله.
بهنوش نصرتی از شیراز: صفحة «ایستگاه» هر ماه فوقالعاده است؛ خبرهای جذاب، خواندنی و درستی را منعکس میکند. فقط اگر ممکن است عکسهای جدیدتری از صاحبان خبر چاپ کنید (عکس هایده صفییاری حداقل مربوط به ده سال پیش است). به هومن داودی پیشنهاد میکنم اگر گذرتان به شیراز افتاد بوه سینما بروید و با آرامش فیلم ببینید. چون همیشه دوسوم سینما خالی است و حاضران هم حسوحال سروصدا و ایجاد مزاحمت را ندارند چون اینجا شیراز است! دیدن یک فیلم زیبا با خواندن یک نقد منطقی و حرفهای کامل میشود. نمونهاش نقد کیومرث وجدانی بر روزی روزگاری در آناتولی و البته ترجمة روان و عالی رضا کاظمی. واقعاً ممنون. خوشبهحال رامک اخوان که در صفحة «فلاش بک» دوتا دوتا پیامهایش را چاپ میکنید، ولی من که همهاش برایتان پیام میدهم، حتی در پیامهای رسیده هم اسمم را چاپ نکردید. مجلة «فیلم» یک کلاس حرفهای و آموزشی است. نمونهاش مطلب استاد پتگر در شمارة 450. چه ظریف و هنرمندانه نکاتی را آموختند. مطلب مسعودپورمحمد هم در شمارة 450 فوقالعاده بود، با وجود سرنوشت تلخ آقا بهروز که واقعاً قلبم را بهدرد آورد. با اینکه اکثر منتقدان مجله به زبان فرانسوی (نه فرانسه!) مسلطند؛ چرا کلمة cahier به جای کیه (به فتح ک و کسر ی)، کایه نوشته میشود: کایه دو سینما؟! از نظرات سطحی در مورد جلد و قیمت بیزارم. مسایل مهمتری برای بحث کردن هست (محتویات مجله). ولی شمارة ٤٥٢ من را هم از سر شوق وارد بازی کرد! انتخاب، طراحی و رنگبندی عالیست.
امیر نعیمی از شهریار: قسمت مربوط به فیلمهای خارجی کمرمق است.
محسن شمس از تهران: دلم برای سینماهای تعطیلشده تنگ شده. با مجلة «فیلم» دلتنگیهایم را سر میکنم.
معینی از مشهد: لطفاً در مجله بخشی را هم به معرفی کتابهای سینمایی معتبر در جهان و بخشی را هم به پروندة فیلمهای بازسازیشدة دنیا تخصیص بدهید.
علی شیاسی از تهران: به نظرم یکی از دلایلی که دیگر حسش نیست، راحتتر شدن امکان فیلمسازی بهخصوص در حوزة مستند است. اوایل تعداد فیلمها کم بود و نقد در موردش بیشتر. الان تعداد نقد با تعداد فیلمها برابری میکند. نمیدانم شاید من بخل میورزم. اما احساس عقبافتادگی میکنم. دوستدار شما از شمارة 365.
رسول سپهوند از اهواز: به دوستان تندرو بگویید قصاص قبل از جنایت نکنند. به جرأت میگویم من مادر هستم بهترین فیلم امسال بود. زنده باد فریدون جیرانی!
محمدجعفر شیرین از همدان: لطفاً برگ درخواست سالنامه و فرم اشتراک را در محلی چاپ کنید که با بریدن آن ماهنامه ناقص نشود.
- دوست عزیز لازم نیست آن صفحه از مجله را قیچی کنید. میتوانید کپی بگیرید.
ع. ق. از تهران: هر بار «فلاشبک» را میخوانیم اسم یک شخص در آن است. به خدا حسود نیستم. فقط به شمارههای قبل نگاه کنید. این نوعی توهین به مجله هم هست که فقط یک نفر خواننده ثابت دارد. خداوکیلی اسم ف.ک. از ماهشهر همیشه هست. دارم به این شک میکنم که «فلاشبک» را از اول اسم و فامیل این عزیز برداشتید و یا...
فرهادکیانی: دوروتی آرزنر را فقط به اسم میشناختم ایکاش این مطالب در مورد بقیة کارگردانان زن ادامه داشته باشد. بههرحال هر مطلبی از احسان خوشبخت، با سواد عجیبوغریب - وگاهی حرص درآورش! - بلعیدنی است. اگر مسعود ثابتی اصرار دارد بههرحال فیلم کاهانی را تخطئه کند حرفی نیست. اما برای نشان دادن راهوبیراه به دیگران به چیزی بیشتر از گذاشتن پایة بحث روی بیمعنی بودن اسم و نتیجهگیری به این شکل کلاً در سطح است. سرهم کردن جملات پیچیده به جای استدلالی اندک منطقی، جز مرعوب کردن خواننده هدفش چیست؟ اگر بیربطی اسم فیلم به موضوع و حتی مضمون، دلیل بر نازل بودن کیفیت باشد، تکلیف مهر هفتم و سگ آندلسی چیست؟ راستی پردة پاره یعنی چه؟ یا گوزنها، کاغذ بیخط،... یک بار دیگر نقد خوبتان بر جدایی... را بخوانید و لطفاً قدر خودتان را بیشتر بدانید.
محسن حجارزاده: الان شمارة ۴۵۲ را ورق میزنم. صفحههای۱۰۰ و ۱۰۱ و ۱۰۴ و ۱۰۵و ۱۰۸ و ۱۰۹ سفید است. فکر کنم کمبود کاغذ کار خودش را کرده.
- یک روی یکی از فرمها چاپ نشده. با منشی مجله تماس بگیرید و نشانی بدهید تا یک نسخة درست برایتان بفرستیم.
محمد پرتوافکن از اهواز: نوشتة نیما عباسپور دربارة مایکل کلارک دانکن در شمارة ٤٤٩ خوب نبود.
عرفان از تبریز: اگر میتوانید مصاحبة کامل دانیل دی لوییز با نیویورک تایمز را در شمارههای بعدی چاپ کنید.
مهدی سلیمانی از فردیس کرج: وجداناً کمی باانصافتر نگاه کنید. به خدا توقعم از شما بیش از این بود. طی دو سال حضور جیرانی در برنامة «هفت» هر ماه «فیلم» چند نقد نسبتاً تند در رد محتوای برنامه چاپ میکرد. ولی انصافاً «هفت» نصفهنیمه متعهد جیرانی به حال سینما مفید بود یا «هفت» کاملاً محافظهکار جناب گبرلو؟ کجا هستند منتقدان سختگیر «فیلم»؟ خواهش میکنم بیش از این ناامیدمان نکنید. سینمای نحیف ایران با درگیریهای مشکوک پیشآمده نفسهای آخرش را میکشد. افسوس که شما فقط چهار صفحه برایش وقت گذاشتید. مطمئناً سینمای ایران ورشکست شود نه «فیلم» میماند و نه فیلمخوان. واقعاً افسوس.
علی از شیراز: نزدیک به یک دهه با «فیلم» هستم امیدوارم هزار ساله شوید. لطفاً به جناب پوریا بگویید ساده و روانتر بنویسند و آیا امکان دارد در آینده با افزایش قیمت، صفحات مجله مثل گذشته شود؟
- دوست عزیز تعداد صفحات مجله که از سه شماره پیش به اندازة گذشته شد.
س. م. رومزپور از اهواز: آیا قواعد جذابیت در سینما ربطی به ژانر یا اصطلاحات تلخی و شیرینی و یا گرمی و صمیمیت یک فیلم دارد؟ آیا فیلمنامة درخشان که هویت مستقلی هم میتواند داشته باشد، casting دقیق، آنچه مدنظر کارگردانهای بزرگ، از هیچکاک تا تقوایی، از هاوکس تا کیمیایی است و طراحیهای مختلف و کارگردانی و نه کارچرخانی، جزء ارکان وجودی یک فیلم ماندگار تاریخ سینما نبوده است؟ پس به نظر من یک فیلم به اصطلاح اجتماعی قبل از همه باید یک فیلم باشد. مطمئناً مخاطبان میلیونی پیدا خواهد کرد. به نظر من به راحتی میتوان با خلاقیت و ابتکار از سدهای مختلف پیش روی فیلمسازی گذشت. چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسد؟، ناگهان تابستان گذشته، اتوبوسی بهنام هوس و حتی فیلم کالت گودال مار، خشت و آینه، بوی کافور عطر یاس و کاغذ بیخط را میتوان از این موارد مثال زد.
نازلی سرخوش از تهران: لطفاً متنهایی که در صفحههای مربوط به تبلیغ تقویم مجله و بخش اشتراک نوشته میشود را هم ویرایش کنید.
کیوان حسینپور از ساری: موجودیت سینما بستگی زیادی به عوامل انسانی آن دارد که زیر سقفی به نام «خانة سینما» گرد آمده اند. از معتبرترین نشریة سینمایی انتظار بیشتری داریم که در مقابل« دایگان مدعی مهربانتر از مادر» صلابت بیشتری داشته باشد. این موضوع آلوده به سیاست است، درست و سیاست شما در آلوده نشدن به سیاسی بازی، اینهم درست. اما سالها بعد بیشتر از نقد فیلم و آنچه که با تورق «فیلم» به یادگار می ماند. موضع مجله در موضوعی است که موجودیت سینما را تهدید کرده است. بهروز بودن، همگامی با دنیای دیجیتیال، همة اینها به جای خود. اما راهاندازی سایت مجله باعث شده بعد سالها حس کنیم صفحاتی از مجله هم وجود دارد، جایی دور از دسترس ما، گویی ردیف آرشیو مجله در کتابخانه کامل نیست. مطالب و صفحات دیجیتال، حس مالکیت را القا نمیکند. باور نمیکنید؟ از استاد پرویز دوایی بپرسید. از آقای هوشنگ کاوسی. قاضی جواد طوسی چه نظری دارد؟ حداقل امکان دانلود صفحات را راحت تر کنید. البته به صورت عکس، نه متن.
امین د. از همدان: به نظر شما اگر کسی بخواهد بقیة مطالب فیلم را در اینترنت بخواند چهقدر پول لازم است؟ دستکم سههزار تومن. خود مجله هم که سههزار تومان است. بهتر نیست مطالب سایت را در مجله بگذارید و قیمت را به 4500 تومان افزایش دهید؟ سایت داشته باشید اما نه اینکه ادامة مطالب مجله در آن باشد.
مریم گلدار از کرج: با عرض تسلیت و ابراز همدردی بابت اقدام ناجوانمردانة ادارة پست، میخواستم فقط تشکری کرده باشم از شکیبایی دوستان مجلة «فیلم» و به امید اینکه این مسائل بر کیفیت مجله تأثیر سوء نگذارد. جالب اینجاست که با این همه هزینهای که دریافت میکنند مطلقاً نظارتی بر کار کارمندانشان ندارند. مجلههای من بیشتر وقتها مچاله و پاره به دستم میرسد و جلد مجله همیشه تاخورده است. سربلند بمانید.
حبیب موذن از گالیکش: توصیة ضرورت استفاده از تکنولوژی مانند توصیة جامعهشناسان مبنی بر دوستی والدین با فرزندان است که اولی لذت خواندن را از بین میبرد و دومی احترام را بر باد داد. پس لااقل این لذت لم دادن و خواندن را از ما نگیرید. راستی نامه هم چاپ میکنید؟
- ضرورتها و تحمیلهای زمانه یک چیز است و آرزوهای ما چیز دیگر. بله دوست عزیز، نامهای اگر به نظر ما حاوی موضوع و نوشتهای باشد که چاپ آن را ضروری و مفید و خواندنی تشخیص بدهیم حتماً چاپ میکنیم.
میرمهدی درفشی از تهران: میخواستم ازتان تشکرکنم، هرچند دیر ولی لازم است. شمارة ۴۴۹ با کوریسماکی، بازخوانیها. شمارة ۴۵۰ با یک دنیا خاطره و نوستالژی و البته چاپ یادداشت خودم! شمارة ۴۵۱ گزارش جشنوارهها که فکر میکنم «فیلم» واقعاً تنها مجلهای هست که این همه گزارش جشنواره دارد. دستتان درد نکند. راستی روی جلد شمارة۴۵۰ بی نظیر بود. هر کس هرچه میخواهد بگوید.
عباس صالح از اصفهان: در بخش «خشت وآینه» با نظر بهزاد عشقی موافقم و برای افرادی که با نظر آقای فراستی درمورد اسکار جدایی... همنظرند متأسفم.
احسان حاجی مشهدی: 1. سهم فیلمهای کلاسیک در مجله کاهش یافته و فقط به فلاشبک در «نمای متوسط» محدود شده که آن هم ثابت نیست. 2. رویکرد مجله در رابطه با پرداختن بیش از قبل به دوبله و مستند هم قابل تحسین است اما خالی از اشکال نبوده.
بابک از تبریز: در تابستان 69 هامون پرده سینماها را تسخیر کرده بود و روی جلد مجلة «فیلم» اختصاص داشت به پاتال و چند فیلم در همین حد.
ابراهیم منتظری: این بندة حقیر 41 ساله ساکن تهران از سال 62 خوانندة این نشریة معتبر سینمایی از کیوسکهای روزنامهفروشی رودسر و لنگرود و از سال 70 از کیوسکهای تهران بوده و هستم و تا آخر با اهل این خانواده خواهم بود.
الف. قربانی از اصفهان: ممنونم از پیامتان و اینکه به خوانندگان مجله احترام میگذارید. بیخود نیست سی سال است که سرپایید.
علی اسماعیلزاده از اصفهان: هر روز گرانی ناامیدترم میکند، ولی تا حالا هیچ چیز به اندازة چاپ نشدن آگهی اشتراک منرا به وحشت نینداخته است.
رامین رحمانی از اردبیل: همیشه وقتی ماهنامة «فیلم» دستم میرسید، هنگام مطالعة مجله بوی کاغذ تاره چاپشدهاش سرمستم میکرد. اما این روزها بوی ناجور و زنندة کاغذ حس خواندن را از من میگرد. حال نمیدانم مشکل از حس بویایی من است یا...؟
صدارت از تبریز: چهگونه تصمیم گرفته میشود کدام منتقد کدام جشنوارة خارجی را گزارش کند و تأمین هزینة سفر و اقامت وی چهگونه است؟ آیا مجله اسپانسری برای اینگونه هزینهها دارد؟
- دوست عزیز، هزینههای سفر همکاران با خودشان است. البته برخی از جشنوارهها بعضی از هزینههای مهمانان رسانهای را تقبل میکنند که این شامل همکاران ما هم میشود.
واحد سلیمانی از آمل: شمارة سیسالگی «فیلم» از هر نظر ویژه و ماندگار بود. تنها حسرت بهجامانده عدم حضورحمیدرضا صدر دراین ویژهنامه است که بیگمان سهم بزرگی از هویت این ماهنامه وامدار «سایة خیال»های تکرارناشدنی بود، و «پنجرهای رو به واقعیت و رؤیا» را تعبیری ملموس میکرد.
یاشا نظری ازمشهد: با مجلة نازنین «فیلم» روزگار میگذرانم، تقریباً هشت سال. چرا علیرضا معتمدی مطلبی ندارد؟ لطفاً دعوت به کارش کنید.
- این دوستمان نیاز به دعوت ندارد. هر وقت مطلبی داشته باشد برای چاپ به ما میدهد. فعلاً گرفتاریهایی دارد که مانع نوشتنش شده.
حسین بختیاری از بوکان: عکسهای روی جلد این سی سال متنوع بود؛ هر شماره خلاقیت خودش را دارد. ولی چاپ صحنهای از هزاردستان به یاد علی حاتمی و در گوشهای دیگر عکسی از استاد منوچهر اسماعیلی جایش واقعاً خالی است. آقای منوچهر اسماعیلی عزیز، من عاشق صدا و شخصیتتانم. ابوالفضل پورعرب ناگهان پیر و شکسته شد؛ در واقع چهرة پورعرب نماد و نشانة سینمای ایران است. سینمای این روزها که خودتان بهتر میدانید؛ تمام شد.
مقدم از تبریز: جالب است این همشهری ما و همکارشما معتقدند شما همیشه مشتریمدار هستید و احترام به مخاطب در مجله فوران میکند. ماکه ندیدیم. احتمالاً ایشان از وجود اسمشان در مجله و سایت راضیاند و بهکاربردن واژة نق از همان احترام شما و همکارانتان میآید. متأسفم که مخاطبان شما را امین میدانند. خیال میکنید در عصر اطلاعات فقط شمایید و بس؟ انگار احترام به شعور مخاطب را از یاد بردهاید. به قول آقای هدایتی از اهواز شما نابود شدید؛ خداحافظ مجلة «فیلم»، خداحافظ منتقدین. بدجور دلم از شما رنجیده. یعنی من که 25 سال با شما بودم لایق چنین برخوردی بودم؟ حتی یک پیام هم از من چاپ نکردید.
بهزاد عادلی از سهند: چرا فقط پیام کسانی که چاپلوسی مجله را میکنند چاپ میکنید؟ لطفاً برای جشنوارة امسال فجر ویژهنامه کاملتری چاپ کنید.
منصوره بهبهانی از تهران: جابهجایی اسم کوچک آقایان یاری، گلمکانی و مهرابی در مقدمة سیسالگی خیلی بامزه بود؛ یک روح در سه بدن. سلامت و پایدار باشید.
مهتا از صومعهسرا: ممنون از اینکه بعد از هشت سال مجله در شهر ما هم توزیع شد تا برای تهیة آن به رشت نرویم. امیدوارم ادامه یابد.
شاهین احمدی از البرز: در شمارة اردیبهشت «نقد خوانندگان» را گذاشتید که من برای همة فیلمهای روی پرده (خصوصی، قلادههای طلا و ...) نقد فرستادم. ولی از آن به بعد دیگر خبری از این بخش نشد و حالا بعد از هفت ماه دوباره بخش را فعال کردید و میگویید اکثر نقدها قدیمیاند؟!
- البته فقط هم قدیمی بودن ملاک نبوده. شکل و شمایل و سیاست این بخش را عوض کردیم. کمی تأمل داشته باشید و زود ناامید نشوید.
ساناز سعید از تبریز: به تورق و دوبارهخوانی شمارههای قبل عادت دارم. در فلاشبک شمارة 309 مطلبی با عنوان «یک پیشنهاد» از آقای طه لطفی چاپ شده که دقیقاً همان کاری است که مجله با انتشار نسخة الکترونیکی در حال انجام آن است. آن زمان چهقدر بعید به نظر میرسید این پیشنهاد!
مجید طهماسبی از محمودآباد مازندران: ازمجله گلهمندم چون چند بار پیام دادم ولی دیده نشد. سالگرد علی حاتمی یگانه نابغة هنر نمایش بود، ولی چیزی دربارة این شخصیت برجسته بیان نکردید. امیدواریم در این شماره حتماً زندگی و آثار علی حاتمی شاعر سینمای ایران را شرح دهید.
- دوست عزیز سینمای ایران بزرگانی داشته که درگذشتهاند و هر ماه ممکن است سالگرد درگذشت یک یا چند نفر از آنها باشد. باور کنید یک مجلة ماهانه جایی برای این ندارد که به همة مناسبتها بپردازد.
مهدی سپهرزاد از نورآباد ممسنی: در برخی مقدمههایی که بر پروندة فیلم شمارههای مجله مینویسید، سطرها متوازن نیستند. اصرار شما بر این موضوع را درک نمیکنم. قبلاً هم در این مورد اساماس داده بودم. به عنوان مثال مصاحبه با آنا نعمتی و یکتا ناصر در شمارة 451، مصاحبه با رضا کاهانی در شمارة 452 و احتمالاً شمارههای 453، 454.
- دوست عزیز، این هم نوعی آرایش صفحه است و سلیقة صفحهآرا این بوده که بهاصطلاح مقدمةمطلب یا مصاحبهای را بهاصطلاح «چپچین» کند.
امین کریمی از کرج: در این سی سال گروه شما بهترین بوده و قیمت مجله همیشه از ارزش آن و زحمت شما کمتر. در این شرایط اقتصادی عجیب نیست که هزینههای تهیة مجله بالا برود. هنوز هم قیمت یک فیلم دیدن بالاتر از خواندن «فیلم» است.
جمعی از جوانان بجنورد: بین صندلیهای خالی سینما کارون من مادر هستم را دیدیم. داغ دلمان تازه شد. باورتان میشود چندسالی است که استانمان از وجود سینما محروم است. چرا به این مسائل نمیپردازید؟ از زمان تعطیلی سینما در بجنورد دیگر حس و لذت خواندن مجلة «فیلم» را هم نداریم.
علی امیری از تهران: تبریک! در شمارة ٤٥٢ در نقد حاشیههای من مادر هستم از لاک محافظهکاری بیرون آمدید. امروز باید باور کنیم حتی سینمای ما هم سیاسی است. سیاست بد نیست، سیاست زدگی بد است.
مهران رونق از اهواز: از همة دستاندکاران «فیلم» که در شمارة 452 قلم زدند تشکر میکنم. خدا را شکر نوسان کیفی شمارههای قبل برطرف شده و به نظرم مجله به دوران اوجش نزدیک شده است.
سیامک عافیت از مشهد: مطلب «آژیر قرمز» از هوشنگ گلمکانی در صفحة نقد سایت خوب بود. آری اوضاع غیرعادی است، ولی انصافاً در سطوح کارشناسی نیز همانند مدیریتی سالهاست درجا زدهایم.
سیروس عباسزاده از آمل: ضمن احترام به تمام نویسندگان مجله، مدتهاست که یک نقد غافلگیرکننده نخواندم، هم چنین یک مصاحبة درگیرکننده (آخرین بار احتمالاً برمیگردد به مصاحبة کیارستمی). طبعاً این توقع، تابعی است از حضور فیلمهای زیبایی چون پذیرایی ساده و بیخود و بیجهت. ضمناً عکس روی جلد شمارة 452 هم زیباست و هم به دلیل نبود نوشتهها در وسط صفحه شلوغ و آشفته نیست.
محسن الف. از بهشهر: غیر از پیامهای چاپشده در «فلاشبک» و مشروحش در سایت و اسامی باقی خوانندگان (پیامهای شما رسید)، پیام دیگری در کار نیست؟ صد نامه فرستادم و سلامی نفرستاد. چرا کاغذ مجله از دو جنس است؟ تا صفحة 18 زردرو و مابقی روسفید!
سیدبهزاد هندی از تهران: مصاحبة شهاب حسینی و منوچهر هادی در شمارة ۴۵۱ خوب بود. فقط مصاحبهکننده باید گفتوگو را بهتر کنترل میکرد تا انتهای مصاحبه تمامش تبدیل به تعریف و تمجید از اصغر فرهادی نشود. و ایکاش خانم آنا نعمتی مصاحبه نمیکردند تا خاطرة بازی خوبشان در فیلم حفظ میشد. در این مصاحبه خانم یکتا ناصر صادقانهتر و فروتنانه پاسخ دادهاند.
حمید فیضی از شاهرود: شمارة ۴۵۱ بینظیر بود. نقد و مصاحبة زندگی خصوصی آقا و خانم میم عالی و کامل بود. ولی نقد کاملاً مثبت خانم مسافر بر فیلمنازل پیمان عجیب و دور از انتظار بود.
مونا آباد از تهران و مریم حسینزاده از ساری: دربارة «بیست سال پیش در همین ماه» صفحة ١٢٠، ایزابل آلنده دختر سالوادور آلنده نیست. پدر ایشان پسرعموی سالوادور بود.
آرش کریمی: تیتر خیلی از نقدها و یادداشتهای مجله برگرفته از نام یک کتاب یا یک فیلم بهخصوص است. نیما عباسپور در «آیا برامس دوست دارید؟» شرافتمندانه در پانویس یادداشتش به مأخذ اشاره کرده. لطفاً این حرفهایگری را ادامه دهید. تیتر «آب و آتش» برای گزارش حواشی من مادر هستم مناسب و خلاقانه بود. در بخش «درگذشتگان» صفحة 59 نام یکی از فیلمهای یاش چوپرا را به اشتباه ترس، محصول 1993 نوشتهاید، در حالیکه نام فیلم مذکور دار است. سکانسهای پایانی آن فیلم کاملاً از روی تنگة وحشت اسکورسیزی کپی شده است. اگر بر یه حبه قند نقد مینوشتم. نقد را با این جمله از هملت شروع میکردم، نقل به مضمون: سور عزا را به عروسی بزنید (بعد ازمرگ پدر وازدواج مادر). گرچه در این فیلم سور عروسی را در عزا زدند. خندههای نخودی زنان آشپزخانه که همراهی کردن با آنها را چهقدر سخت میکرد. روضه خواندن هاشمی بدترین صحنة فیلم بود. پسربچههایی که تازگی نداشتند، زیرزمینی که زور میزد اسرارآمیز باشد و نبود. از یزد هم فقط یک لهجه بود، نه اشارهای هدفمند به معماری معرفش، نه نشانهای جهتدار به سنتهای رنگباخته. هنوز نقدهای مربوط به فیلم را نخواندهام. فقط یادم میآید فیلم را اساسی تحویل گرفتید. خصوصاً آقای گلمکانی. باید صادقانه بگویم هرچه زور زدم از فیلم خوشم نیامد. شخصیتها (یک روز باید از این اصطلاح کلیدی در سناریونویسی اعادة حیثیت شود) همه نارس وکمرنگ (اصلانی وپورصمیمی) یا ول و نچسب. هرچند زور میزدند بامزه جلوه کنند (هاشمی وکیانیان). یه حبه قند لایت برای هر ذائقهای است، حتی آنها که انسولینشان را فراموش کردهاند. این قند مثل باقلوای یزد بود با دستور تهیة ممسکانه اصفهان. با شکر کم و صرفهجویی در مواد لازم. کارگردان جایی بر شباهتهای اثر با ریچل عروسی میکند گفته بود. بله همانقدر که آرامه اعتمادی بین تیرانازاروس و یک جدایی شباهت دیده بود. جنس دلواپسیهای مستدرک و ملموس آن هاتاوی کجا و اضطرابهای اغلب ساختگی جواهریان کجا. اصلاً به کجا میانجامد؟ (مثلاً انگار به دلش برات شده؟). راستش آدمهای یه حبه قند را نمیشناسم یا بهجا نیاوردم. یه حبه قند را چند روز پیش دیدم، شمارة 433 را پیدا کردم و نقدها را خواندم. از آقای گلمکانی شروع میکنم. درخت زندگی: شخصاً در زندگی نوستالژی belle époque نداشتهام. مقدمة مفصلی که نوشتهاید بیشتر شخصی است و حدیث نفس. چنین دورانی کجای تاریخ ایران بوده که سرشار است از پسرکشی، پدرکشی، میل به چشم کشیدن و اخته کردن و از کشته پشته ساختن و زنده در دیوار کردن. آقای گلمکانی عزیز، نقد شما و جواد طوسی با توجه به شرایط حال یادآور ندامتنامه آدام شاف بر اعتقادات مارکسیستیاش است. یادآور دو چریک پیر شکستخوردة تکیهداده به صندلی چوبی در حال جویدن توتون و در فکر جزوههای جدید برای آرمانشهر ازکفرفتهتان. نقد شما و جواد طوسی گویی قسمت 2 و 3 کسی به سرهنگ نامه نمینویسد است. دل آدم را کباب میکنید برای آن روزهای خیالی که فقط در ذهن شما، جواد و خوزه آئورلیانو بوئندیا گذشته است. آه از تاریخسرایی و انبوه گلواژه، وطنپرستی تهی از معنا در بیاثرترین شکل. زمانی منتقدان میگفتند شکیبایی در نقش هامون فریز شده. حالا پنج اسکار باید بگذرد تا منتقدان خود از زیر سایة جدایی... بیرون آیند. سرتاسر نقدتان شرح مکتوب همان است که بر پرده رفت. الا ذوقزدگی عجیبتان. مثلاً جایی گفتهاید: اینهمه حاصل روحیه و زلالی ذهن و روان خود فیلمسازاست. خدایی رولان بارت به شما منتقدان چهقدر در باب مرگ مؤلف هشدار داد. لطفاً مؤلف را به تابوتش برگردانید. البته شما مسبوق به سابقهاید. سر درخت زندگی چهقدر به ترنس مالیک گیر دادید. جایی به نام بلقیس سلیمانی اشاره کردهاید. بد نبود در پانویس ستایشنامهتان به نام یکیدو کتاب از ایشان اشاره میکردید. تعریف از بازی کیانیان که دیگر پای ثابت مداحیتان است. آنجا دیگر محل مدح و منقبت دوستان نقشپیشه است. نمونة دیگر اشاره به نگار جواهریان که گفتهاید نگین این فیلم جواهرنشان است. استاد من، صفحة تنقید است یا تمجید؟ تحلیل است یا تجلیل؟ یه حبه قند پسند مظهر شرم شرقی است. سپهر تنگ روشنفکری ایران هم کانهو گربهای مشغول کاموا سر این نخها را خوب میچسبید، ازجمله هویت یا همین اصطلاح کلی شرم شرقی که هیچ معنایی ندارد. شرم شما منعکسکنندة دیسکورس قدرت است. شقی از انشقاق فرهنگی که به جای تعاطی و تعامل، قیام و قعود و دادوستد فکری، میل به انسداد شریانهای جاری وسالم دارد. جسارتاً به شما پیشنهاد میکنم کتاب شرم اثرحسن قاضیمرادی را مطالعه کنید. بعد هم به آقای طوسی قرض دهید! بعید میدانم بعداً شرم را معادلی برای سرکوبهای فرهنگ ایستا بدانید؛ فرهنگی که فرد را در برابر گزینههای اندکش شرطی کرده تا ذیل عرف سبیلویش اندیشه را هم درستتر کند.
- دوست عزیز و همراه همیشگیمان، شما هر ماه چندین پیامک نسبتاً طولانی میفرستید. با سپاس از لطف و توجهتان و ارج گذاشتن به دقت و حساسیتی که دارید، آیا بهتر نیست حرفهایتان را سر فرصت و به شکل نامهای بنویسید که حرفها قالب منسجمتر و نوشتهتان تمرکز بیشتری پیدا کند؟ به شکل فعلی، هم حرفها پراکنده میشود و هم به دلیل ایرادهای فنی، کلمات و حروف درهم میشود و حرفهایتان از دست میرود
کسی مرا یاری میکند...؟
مجلة «فیلم» میخوانم، با علاقه و اشتیاق هم این کار را انجام میدهم، به هیچکس هم مربوط نیست. حتی دختر چهار سالهام که استاد پاره کردن کاغذ یا روزنامه هست میداند که نباید به مجلههای «فیلم» سرگردان در خانه دست زد و با آنها کار ندارد. فقط خودم میدانم و خودم... یادش به خیر زمانی هر وقت دلتنگ میشدم، دلم میخواست فقط برای «فلاشبک» بنویسم اما حالا «فلاشبک» خلاصه شده به چند پیامک و همة دلتنگیاش میماند روی دلم... میترسم غمباد بگیرم ولی با این همه تمام سعیام را میکنم که چیزی بنویسم و برای «فلاشبک» بفرستم و این چراغ را نگذارم کاملاً خاموش شود. شاید دوباره «فلاشبک» به حالوهوای قدیمیاش برگردد. میدانم سخت است ولی اگر همة عاشقان «فیلم» یاری کنند و با نوشتن یادداشتی بتوانیم «فلاشبک» خودمان (آنچه را دلمان میخواهد) زنده کنیم و چراغش را روشن نگه داریم؛ فلاشبکی که باید با قلم روی کاغذ از سر فرصت و با خیالی آرام یا از سر دلتنگی نوشت. دوستان، کنید و نگذارید «فلاشبک» اینقدر ساده و محال شود، تبدیل به چند پیامک شود. نه، «فلاشبک» این نیست و برایمان افت دارد. یا اسمش را عوض کنید. بگذارید «فلاشبک» واقعی دوباره نفس بکشد، برای همة کسانی که سالها در مجلة «فیلم» مینوشتند و همیشه اسمشان به این صورت چاپ میشد: ایمان سیدی از درگز...
حالا نوبت یاران فلاشبکی قدیمی است که قلم به دست بگیرند و خانه را از نو بسازند: دامون قنبرزاده از تنکابن، میلاد خوشتراش لنگرودی، ابوالفضل قاسمی از گرگان، مسعود بنا، سهیل کمالی، کامبیز جاریانی، احسان بیگلری، فرهاد ترابی، امید دادخواه، علیرضا شفیعزاده، فرامرز آذرپاد، سیدمحسن مطلبزاده و...
ایمان سیدی، درگز
تجدید خاطره
دیروز اتفاقی افتاد که یاد خاطرهای بسیار قدیمی افتادم و در واقع شاهد تکراری جدید از آن خاطره بودم و پس از آن فکر کردم، حتماً از شما تشکر کنم. اما آن خاطره: دهة 1350 بود و من دانشجوی جوان و پرشروشور که متأسفانه شنا بلد نبودم، روزی که با تعدادی از دوستان و همکلاسیها به استخری دعوت شده بودم، در فکر این بودم که چهگونه بگویم شنا نمیدانم. از بخت بد، همکلاسی ناگهان از من دعوت به مسابقه کرد و من که با مایو کنار استخر فقط قدم میزدم در یک آن به فکرم رسید که بگویم: «باشه، قبول، اما ده طول استخر!» رقیب بیچاره، فکری کرد و گفت: «نه، من نیستم!» و نبودید تا ببینید ادامة قدم زدن مرا در کنار استخر، اما این بار با چه کیا و بیایی.
و حالا تکراری جدید از آن خاطره: دیروز در جمعی صحبت از سینما و حواشی امروز آن و فیلمهای در حال اکران بود و من ناخودآگاه، چنان تفاسیری از سینما و اکرانشدهها و نشدهها و حاشیههای آن برای جمع دوستان داشتم که برای خودم هم عجیب بود. دوستی پرسید که فلانی، چهطور با این همه کار وگرفتاری، اینقدر به سینما میروی و همة این فیلم را میبینی؟ و من که پانزده سال است به سینما نرفتهام یاد آن خاطرة قدیمی و بلافاصله به یاد شما و معجزة مجلة «فیلم» افتادم و اینکه با لطف و تلاش شما و همکاران عزیزتان و با آن مجلة ارزشمند، میتوان به سینما نرفت ولی سینمایی شد. متشکرم و همیشه پایدار باشید. کم نیست. سی سال. نیمی از عمرم. سی سال سپاس از تلاش شما.
عباس نوربخش
دیگر طاقت ندارم
سلام همراهان دیرینهی من. شمارهی 451 جلویم است و ناباورانه به مطالب آن دربارهی فیلم انتقامجویان مینگرم و با خودم فکر میکنم مجلهی «فیلم» به کجا رفته است؟ ظاهراً آش آن قدر شور بوده که بیشتر مطالب نوشته آقای شهزاد رحمتی در توجیه شیفتگی ایشان (و نویسندگان مجله) نسبت به این فیلم و در نتیجه نوشتن مطلب دربارهی آن بوده است. با این حال کمترین چیزی که نوشتهی آقای رحمتی به آن میپردازد خود فیلم است (چیزی در حد یک ستون) و مابقی، بخشی در توجیه و دفاع از این فیلم به عنوان یک سرگرمی صرف و بخشی دیگر در باب ستایش از سریال بافی خونآشامکش است و مقداری دیگر دربارهی ساندویچ خوردن بعد از تیتراژ این فیلم. لابد ما هم باید کیف کنیم از این تکه! از بحث اسطورهزدایی از قهرمانها میگذرم که جایش اینجا نیست. اما واقعاً وقتی اینهمه به این فیلم میپردازید دیگر جای میراندا جولای را در این مجله نمیبینم... دیگر مطمئن هستم که از فیلم در خشان چهرة پنهان تنها یک توضیح و نقد کوتاه میبینم... مجلهای که زمانی دشمن خونی اسپیلبرگ بود الان به این وضع افتاده است. تعجب ندارد که در بخش توضیح شمارههای قدیمی بخوانیم که ایزابل آلنده دختر سالوادور آلنده است... و هیچ توضیحی این اشتباه را تصحیح نکند. که اگر این اشتباه در شمارههای قدیم رخ داده بود و شما میبایست عین آن را بیاورید خوب میتوانستید تصحیح آن را هم بنویسید. از نشریه شما قطع امید کردم. تا مغز استخوانم دانش سینماییام را مدیون نشریه شما هستم و هیچ وقت این را فراموش نمیکنم. اما تاب اشتباهات و این نشریه جدید را ندارم. ظاهراً باید بعد از سالها (شما بگویید یک عمر) با آن خداحافظی کنم. دلم واقعاً برایتان تنگ میشود. دوستتان دارم. تصحیح میکنم: دوستتان داشتم. خوب باشید و همیشه جاودان. زحمتتان را میستایم. شما عیبجوییهایم را ببخشایید. با تشکر.
احمدرضا رستگارزاده از اهواز
- دوست عزیز چندین ساله، فیلم «انتقامجویان» یکی از موفقترین فیلمهای تاریخ سینما در همین مدت کوتاه نمایشش است که در میان منتقدان کشورش نیز بالاترین نقدهای مثبت را گرفته است؛ بنابراین فارغ از اینکه آن را دوست داشته باشیم یا نه، باید به این فیلم بپردازیم؛ کمااینکه در کشور ما هم این فیلم دوستدارانی دارد. اصولاً امکان رسیدن به یک توافقی جمعی میان همة خوانندگان یا حتی نویسندگان مجله در چنین مواردی نیست و چارهای نداریم جز اینکه نظرهای متفاوت یکدیگر را تحمل کنیم. ضمناً ما هیچ وقت به تعبیر شما «دشمن خونی اسپیلبرگ» نبودهایم که حالا کشتهمردهاش شده باشیم (نگاهی به مطالب سالهای گذشتة ما دربارة این فیلمساز بیندازید). این یک واقعیت است که ماهنامهی «فیلم» جا بهاندازهی کافی برای پرداختن به همهی فیلمهای خوبی که مورد علاقهی شما یا برخی از خوانندگان دیگر هستند ندارد؛ به همین دلیل هم اخیراً سایت مجله را فعال کردهایم تا فضای بیشتر برای پرداختن به فیلمهای بیشتری فراهم شود.
اما اینکه بیست سال پیش بهغلط نوشتهایم ایزابل آلنده دختر سالوادور آلنده است (در حالی که او دختر پسرعموی آلنده است) چرا چنین شما را ناامید کرده؟ اشتباه جزو طبیعت مطبوعات – به دلیل شتاب همیشگی در کار - است. به شما اطمینان میدهیم که در همة این سالها اشتباههای دیگری از این نوع باز هم در مجله بوده و حتماً حالا هم هست (مثل مطبوعات دیگری که برخی از آنها اشتباههایشان چند برابر ماهنامهی «فیلم» است)؛ کما اینکه گاهی در ستونی با عنوان «لطفاً تصحیح کنید» برخی از این موارد را یادآوری میکردیم. شما یک مجله را بابت مجموعة کارنامهاش باید ارزیابی کنید نه با چند اشتباهش. ما متأسفیم که خوانندة جدی و فهیمی چون شما را از دست میدهیم. قطعاً در این سالها آن قدر به دانش شما افزوده شده که دیگر به مجلهی «فیلم» قانع نیستید. امیدواریم نشریهی بهتر و مفیدتری برای خوانندن پیدا کنید که اقناعتان کند. موفق باشید. ما هم دلمان برای شما تنگ میشود دوست عزیز.