زیبا یا زیور (لادن مستوفی) وقتی از زندان آزاد میشود، با همراهی سه زن سابقهدار، سارا (مهناز افشار)، لیلا (بهاره افشاری) و مریم (السا فیروزآذر) گروهی برای تلکهی مردان راه میاندازد. هر بار یکی از آنها نقش طعمه را بازی میکند تا مردی را طنابپیچ کنند و از او باج بگیرند. یک بار حبیب (اکبر عبدی) که از شهرستان آمده است و بدش نمیآید در تهران دستی از پا خطا کند، یا اسد (سیاوش تهمورث) که با داشتن زن و بچههای قدونیمقد سروگوشش میجنبد یا یک شاعر (محمدرضا شریفینیا)، یا یک فیلمساز (غلامحسین لطفی) که هر کدام بهانههای خاصی برای کارهایشان دارند. سرانجام ناپدری سارا میمیرد و گروه منحل میشود. لیلا و زیور در عملیات پلیس دچار سانحه میشوند و مریم در زندان روزهای حبس خود را میگذارند و خواهرش با کودکش به ملاقات او میآید.
از نظر سینمایی و روایت، حرکتی که زیور برای گرفتن انتقام از مردان انجام میدهد، اگرچه در ظاهر توفنده به نظر میرسد اما خیلی زود مشخص میشود که این گروه دوام چندانی نخواهد داشت و کل فیلم نمیتواند حول این گروه و گروگانهایشان بچرخد و در جایی باید سراغ مضامین دیگری رفت تا زمان یک فیلم به استاندارد لازم برسد. به عبارت دیگر، تشکیل یک گروه زنانه و دزدیدن مردانی که به هر حال دوست دارند پا را از گلیمشان بیرون بگذارند، با وجود شخصیتهایی مانند حبیب، شاعر یا کارگردان، تا جایی جذابیت دارد و طبق انتظار، فیلمنامهنویس خیلی زود با تغییر مسیر داستان سعی میکند روی شخصیتها تمرکز بیشتری داشته باشد تا حادثهها و تحرک بیرونی. بنابراین فیلم نمیتواند یکدستیاش را حفظ کند و دچار تشتت در روایت و البته شخصیتپردازی میشود.
زندگی سارا و مادر (شیرین بینا) و ناپدریاش، سرانجام مثل دو زن (1377) میشود - که رؤیا (نیکی کریمی) بعد از شنیدن خبر مرگ شوهرش ناگهان بههم میریزد و از برنامههایش حرف میزند و دستپاچه است - و سارا در میزانسن مشابهی قرار میگیرد. این بخش از داستان تسویه حساب برای خودش در حد داستانی مستقل است که ابتر میماند و نمیدانیم چه اتفاقی برای سارا میافتد. از آنجا که فیلم قرار نیست بر زندگی شخصیتهای اصلیاش تمرکز داشته باشد و دلیلش هم کمبود زمان برای روایت یک فیلم سینمایی است، زندگی لیلا و رخدادهایش در حد اشاره مطرح میشوند و تماشاگر اجازه پیدا نمیکند وارد بطن زندگی او بشود. در این میان، زندگی مریم و خواهر و شوهرخواهری که توان ادارهی زندگی را ندارد، تا حدی زیر ذرهبین فیلمساز قرار میگیرد. حتی زندگی زیور به عنوان قهرمان داستان، بچهای که فرد دیگری بزرگ میکند و شخصیت علی (رضا عطاران) که زمانی زیور را دوست داشته است، همچنان در حد اشاره به تصویر کشیده شدهاند.
پیش از این در یادداشتی به این موضوع اشاره شد که دو استراتژی روایی کلی در میان آثار سینمایی دیده میشوند. در یکی، فیلم با ضرباهنگی سریع داستانش را شروع میکند و بهتدریج که داستان پیش میرود، استراتژی فیلم تغییر میکند و کمکم داستان بهاصطلاح سنگین و سنگینتر میشود و سرانجام داستانی که با شور و جذبه آغاز شده بود و نوید فیلمی پرکشش را میداد، در سکونی تلخ فرو میرود و شخصیتها نمیتوانند زندگیشان را از تلاطم برهانند و همه چیز در یک پایان تلخ خلاصه میشود. در استراتژی دیگر، برخی فیلمها با لحنی سنگین و تلخ شروع میشوند و بهتدریج یخهای داستان باز میشود و شخصیتها جان میگیرند؛ آنها رفتهرفته مهار داستان را به دست میگیرند و حتی بر سرنوشت بهظاهر تلخشان غلبه میکنند و در انتها بر خلاف آنچه انتظار میرفت، همه چیز به نفع فیلم و البته تماشاگر تمام میشود و شخصیتها به آیندهی خودشان امیدوارند و فیلم بهاصطلاح با پایانی خوش تمام میشود. تسویه حساب اثری از جنس روایی نخست است.
شروع تقریباً فانتزیگونهی فیلم در زندان زنان و حضور زیور و دیگرانی مثل سارا است که از نظر سایر زندانیان، تافتهی جدابافتهاند. فرارسیدن زمان آزادی زیور و پیدا کردن خانهی شیک دکتری که زیور از وی آتو دارد و همخانه شدن چند زن، نوید داستانی پرکشش را میدهد؛ این ظن آنجا قوت میگیرد که افرادی مانند حبیب را تلکه میکنند. اما این تمامی ماجرا نیست. فیلم لاجرم باید نشان دهد که حرکت زیور و دوستانش، پذیرفتهشده نیست و فیلمساز نمیتواند بیش از اندازه رویش تمرکز کند. بنابراین تنها راهی که برای بقای فیلم به نظر میرسد، کاستن از کنشها و افزودن به کاوش در درون زندگی شخصیتهاست. از همینجاست که فیلم بهتدریج فضایی سنگین پیدا میکند و زندگی تلخ خواهر مریم و شوهرش، زندگی لیلا و اعتیادش، زندگی زیور و بچهای که او را ندارد و خانوادهای دیگر بزرگش میکنند، و ماجرای سارا و ناپدریاش همهوهمه کاری میکنند که فیلم دیگر نتواند به ریتم ابتدایی بازگردد.
در این میان، اغراقی که بیشتر وقتها در نگاه سینمایی میلانی به چشم میخورد، به هرچه سنگینتر شدن ریتم تسویه حساب و فاصلهگیری تماشاگر از روایت یاری رسانده است. میلانی همواره در آثارش تمایل دارد شخصیتها و داستان به گونهای در حرکت باشند که تضادها را اغراقآمیز نشان دهند. نگاه کنیم به استراتژی روایی آثاری مانند دو زن، نیمه پنهان (1379) یا واکنش پنجم (1381) که شخصیتها و داستانهایشان همیشه در منتهیالیه تحرک و جوشوخروش قرار دارند، ریتمها سریعاند و زنجیرهی رخدادها به گونهای است که فیلم را به اثری پرانرژی بدل میسازد اما داستان تسویه حساب و مکثی که فیلمنامهنویس و به تبع آن کارگردان پیشه میکنند، مانع میشود تا فیلم شمایلی همچون آثار یادشده پیدا کند. نوعی محافظهکاری در روایت داستان به چشم میخورد که پیش از این میلانی کمتر به آن تن داده بود و این البته به چهار داستان زندگی زنانی ربط پیدا میکند که در مواردی سعی بر هنجارشکنی دارند اما قرار نیست نتیجهی نهایی اثری زیرزمینی از آب دربیاید و باید فیلم به اکران برسد (یادمان هست که در مقطعی این فیلم نتوانست پروانهی نمایش بگیرد).
نکتهی بسیار مهم درباره تسویه حساب که اکنون و بعد از گذشت چند سال و ساخت چند فیلم دیگر توسط میلانی میتوان به آن اشاره کرد، این است که به استثنای سوپراستار که توانست با مخاطبان وسیعی (از جنس مخاطبان آثار میلانی) ارتباط برقرار کند، آثاری که وی بعد از تسویه حساب ساخت، کمتر توانستند مخاطبان همیشگی آثارش را راضی از سالن سینما بیرون بفرستند. حرکت روبهپایین منحنی دوستداران سینمای میلانی در سالهای اخیر، نکتهای نیست که مغفول واقع شده باشد؛ اما چرایی و چگونگی این امر، مجالی دیگر میطلبد که امیدست دست دهد.