برخی بازیگران طی دوران کاریشان یک یا چند نقش ماندگار دارند که مخاطبانشان گاهوبیگاه از آنها یاد میکنند. داود رشیدی در کارنامهاش از این نقشها کم ندارد. در فرار از تله (1350) نقش اصلی را بر عهده ندارد اما بهتدریج که فیلم پیش میرود، او یکی از جذابترین بدمنهای سینمای ایران را به نمایش میگذارد؛ آدمی «خوشباش» که البته این یک روی سکه اوست. اما در ادامه او در نقش کریم است که مهار مرتضی (بهروز وثوقی) و رخدادهای فیلم را دست میگیرد. نگاههایش به گونهای است که نمیتوان نیت و هدفش را از آنها خواند. حرفهای بزرگی میزند اما به وقتش همه را بر باد میدهد و سرانجام در کنار مرتضی میمیرد.
نگاههای داود رشیدی (نام و فامیلش به گونهای است که انگار اگر تنها یکی را به زبان بیاوریم، مشخص نمیشود که منظور اوست) و اعتمادبهنفسی که در ایفای نقشش دارد، از این شخصیت یک بدمن ساخته که انگار «خوبمن» است اما کنشهایش چیز دیگری میگویند. راه رفتنش وقتی مرتضی با کیف پر از پول فرار میکند و تکان دادن دستهایش از او شخصیتی غریب میسازد که با موهای بلند و سبیل درشتش به پرسونایی بدل میشود که در کندو (1354) و در نقش آقحسینی نیز وجه دیگری از شاکله بازیگری او در چنین نقشهایی را به نمایش میگذارد. این بار کمتر دیالوگ دارد و بجز سکانس ابتدایی که او و ابی (وثوقی) حرف میزنند، در ادامه تنها این نماهای درشت و متوسط داود رشیدی است که شخصیت آقحسینی را برای ما تعریف میکنند: آدمی تودار، باهوش و جدی.
شاید یکی از شاهنقشهای او را باید بازی در نقش مفتش ششانگشتی مجموعه هزاردستان (1358-1366) دانست. این بار نیز ایرج ناظریان جای او حرف میزند (انصافاً بهترین گویندهای است که به جایش حرف زد و صدایش بهشدت با چهره او همخوانی دارد) مفتش ششانگشتی شخصیت پیچیدهای است که بازی داود رشیدی توانسته بهخوبی این شخصیت چندوجهی را به نمایش بگذارد. یادمان باشد که هر نقشی هر اندازه هم که دقیق و باظرافت نوشته شده باشد باز فاصله قلم تا دوربین را بازیگری پر میکند که آن نقش جان میدهد. شکی وجود ندارد که نقش مفتش با پیچیدگی و ظرافت انکارناپذیری نوشته شده است؛ بهخصوص آنجا که دائم نقبی به گذشته پررنجش میزند و جاهطلبیهایش را نتیجه دوران پرمشقت کودکیاش میداند و این او را چنان جاهطلب کرده است که عارش میآید به جواهرات قازاریان ناخنک بزند. داود رشیدی در بخشهای نخست مجموعه حاتمی تصویری باورپذیر از این شخصیت ارائه میدهد که حتی مناعت طبع را نیز جزئی از وجودش کرده است. وقتی او مأمور میشود تا رضا خوشنویس (جمشید مشایخی) و همسرش (شهلا میربختیار) را به حرف بیاورد. سبک و سیاق بازیگری او وجه دیگری از این شخصیت را نشان میدهد که اگرچه در ظاهر انسان است اما خوی حیوانیاش فرصت بروز پیدا میکند. بازی او به گونهای است که هم جدیتش در بازگشت به گذشته و هم طنازیاش در زمان حال مجموعه برای تماشاگر پذیرفتنی از آب درآمده است.
داود رشیدی در سینمای بعد از انقلاب، بازی در نقشهایی نامتعارفی مانند خانه عنکبوت (1362) و شیلات (1362) ساخته مرحوم رضا میرلوحی در نقش ترکمنی به نام خوجه ممد (این بار با دوبله منوچهر اسماعیلی) را تجربه میکند. نقش تیمسار در فیلم داودنژاد (با صدای مرحوم کاملی) در شمار نقشهای منفیای نیست که بتواند میدان را برای بازیگری باز کند که عادت به بازی در نقشهای حاشیهای ندارد اما نقش خوجه ممد جبران مافات میکند. این نقش چندوجهی داستان زندگی پیرمردی ترکمن و سادهدل است که سرش به کار خودش است اما سرانجام از لاک سالیان دورش بیرون میآید و به ذات دستاندرکاران خائن شیلات پی میبرد. هرچند چهرهپردازی و فیزیک او به نزدیک شدنش به نقش کمک کرده است اما بازی داود رشیدی در این نقش آمیختهای از سادگی روستاییوار و خردمندی پیرمردی ترکمن است که صبورست و همواره به سختیهای زندگی پوزخند میزند.
نقشهایش در طلوع انفجار (1359) هیولای درون (1362)، بیبی چلچله (1362)، تاتوره (1363) و گلهای داودی (1364) به گونهای نبودند که نام و خاطره بازیهای گذشتهاش را در خاطرهها زنده نگه دارند. در فیلم نخست، او نقش پدری را بازی میکند که فرزندش به دست رژیم گذشته کشته شده است و حالا خودش در شباهت با شخصیت آلبرتو سوردی در بورژوای کوچک کوچک (ماریو مونیچلی، 1977) انتقام مرگ فرزند را از قاتلانش میگیرد. او در این فیلم کمتر دیالوگ دارد و بیشتر اوقات در تنهایی بهسر میبرد. نقش دکتر که اسم مستعار فردی است که به روستایی پناه میبرد تا سر فرصت بتواند از کشور بگریزد، اگرچه تا حدی با فیلمهای مخالف با سیاستهای رژیم گذشته تفاوتهایی دارد اما درونگرایی نقش دکتر و کابوسهایش برای بازیگری مانند داود رشیدی که در اجرای نقشهایش به تحرک و کنشهای بیرونی نیز وابسته است، نتوانست حق مطلب را در مورد او ادا کند.
او در بیبی چلچله نقش یک راننده کامیون را بازی کرد که در واقع با تغییراتی همراه شد و حتی نزدیک بود به توقیف فیلم منجر شود؛ اما این نقش بیش از آن که بتواند ریزهکاریهای بازیگری او را به نمایش بگذارد، بیشتر به نظر میرسد از سر ناچاری و نبود بازیگر مناسب نقش به او پیشنهاد شد. این فیلم کیومرث پوراحمد در کارنامه بازیگری داود رشیدی آخرین نقشی شد که او در آن سالها در سینما بازی کرد. اما منع او از حضور در سینما، وی را روانه تلویزیون کرد. شاید این اتفاق بهنوعی در کارنامه بازیگری او یک نقطه عطف بود. این بار صدای او را از زبان خودش شنیدیم و بازیاش در نقش رییسجمهور سرزمین خیالی ایندولند در تلهتئاتر یکی از این روزها (فریدون فرهودی، 1367) اثبات کرد که بازی داود رشیدی را زمانی بهتر میتوانیم دریابیم که صدای واقعیاش را بشنویم. لحن مقطع و ادای با طمأنینه دیالوگها باعث شد تا این شخصیت با بازی او ترکیبی از سادهدلی و هوشمندی را به نمایش بگذارد. او پیوسته و هنگام ادای دیالوگهایش سعی میکند بعد از گفتن جملات کوتاه نفس بگیرد و دیالوگ بعدیاش را بگوید. این نوع لحن باعث میشود بازی داود رشیدی در چنین نقشی صمیمیتر از آنچه هست، به مخاطبان منتقل شود. بعدها که بار دیگر توانست به سینما بازگردد، کمتر شاهد بودیم نقشی به فراخور توان بازیگریاش نوشته شود تا او بتواند با همان انرژی همیشگیاش از آن یک شاهنقش دیگر بسازد. شاید برای همین است که در خاطرات جمعی ما از بازیهای داود رشیدی، هرچه هست به گذشته بازمیگردد.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم:
https://telegram.me/filmmagazine