ماهی و گربه (شهرام مکری)
زمان، مکان و چند داستان دیگر
خشایار سنجری
همه ساله شمار زیادی فیلم ترسناک با محوریت حضور تعدادی جوان در محیطی غریب – خصوصاً جنگل – در هالیوود تولید میشود که همگی با فرمول تهاجم خشونتبار و رعبآور صاحبان اصلی اقلیم و دفاع معصومانه و جسارتآمیز جوانان مهمان پیش میروند و این فرمول قدیمی و کهنه را تنها با بازیگرانی جدید به بیننده عرضه میکنند. مکری نیز از وجه تماتیک، دستور کار مشابهی دارد اما از دریچهی فرم برگ برندهی بدیعی رو میکند. او برای خلق فضایی رعبآور، به روشهایی همچون حضور ناگهانی کاراکترهای پلید در قاببندی، صداهای وهمآلود با منشأ نامشخص، جامپکاتهای گیجکننده، خونریزی و کشتار و... (که همگی بیشتر سبب جوشش هیجان آنی و غیردراماتیک در تماشاگر میشوند) متوسل نشده، بلکه با به چالش کشیدن مفهوم زمان و واقعیت، بیننده را با شمایل متمایزی از ترس و اضطراب مواجه میسازد.
مکری هر بار موقعیتهای مشابه را از زاویهای جدید نشان داده و با این شگرد مخاطب را دعوت به بازنگری در حقیقت وجودی هر قاب میکند. شگردی هشدارآمیز که بیننده را شکاک کرده و هر لحظه ذهن او را معطوف به کشف واقعیت از دریچهای تازه میکند. او با آفرینش رفتوآمدهای متعدد و لوپهای زمانی تودرتو، تماشاگرانش را در حس به دامافتادگی و اسارت کاراکترهایش در بند جنگلی خوفانگیز سهیم کرده تا آنها نیز همچون جوانهای اطراف دریاچه، برای کشف حقیقت اتفاقهای مشکوک دستوپا بزنند. مکری با اهرم پلانسکانس و فلاشبک بدون کات، این حس بهدامافتادگی را تقویت کرده و هیچ راه فراری برای مخاطب باقی نمیگذارد و بدین شکل جلوهی تازهای از ژانر وحشت را با بازیهای فرمی به تصویر درمیآورد. بنابراین بیانصافیست اگر مکری را متهم به خودنمایی و ساختن فیلمی کنیم که تنها هدفش، به رخ کشیدن توانایی کارگردان در ساخت فیلمی بدون کات است، در صورتی که ساختار هندسی غامض ماهی و گربه، زیرکانه در جهت فضای مخمصهگون بافت داستان تعبیه و با ظرافت طراحی شده است.
مکری نقطهی عطفهایش را بر تقاطع و سایشهای متعدد زمانی بنا کرده و دوربین جستوجوگر کلاری، هر بار با یکی از شخصیتها به کنکاش وقایع ریز و درشتی میرود که گرهافکنی و گرهگشاییها را مدیریت میکنند. در میزانسن هر قاب، عناصری وجود دارد که هر یک یا در قابهای قبلی به آن پرداخته شده یا در آینده جزییات بیشتر و دقیقتری از آنها خواهیم دید و شنید. مکری در دل قصهی قتل و صاحبان ظاهراً مهربان و باطناً سنگدل رستوران، خردهداستانهای عاشقانهای قرار داده که بر لطافت و شور و حال روابط جوانان ساکن در حاشیهی تالاب دلالت میکند. لطافتی که با روح خشن و سرد شکارچیان انسان، در تضاد و چالش است. این تناقض عاطفی و رفتاریست که فضاسازی مکالمههای تکرارشونده و اصطکاکهای زمانی ماهی و گربه را بر دوش میکشد و از ملالانگیز شدن تکرارها ممانعتی هوشمندانه میکند. انتخاب لوکیشن نیز به گونهای انجام شده که به علت همجواری جنگل و تالاب و تضاد میان فضای امن و ناامن، مخاطب نیز بسته به حرکت دوربین به سوی هر قسمت، دچار تغییرات ذهنی و درگیری احساسی شود.
دوباره شروع کن (جان کارنی، 2014) Begin Again
دوباره بنواز جان
امیر عربشاهی
جیم کری در مرد کابلی میگوید: «میدونی اشکال زندگی واقعی چیه؟ لحظههای حساسش موسیقی نداره.» این جملهی زیبا علاوه بر طعنهی نهفته در آن، بیانگر اهمیت و ارزش بالای موسیقی نیز هست. اهمیتی فراتر از قالب هنری صرف و همتراز با زندگی. اما در سینما بارها به اهمیت موسیقی پرداخته شده است و اگر بخواهیم از فیلمی یاد کنیم بیگمان یاد جاودانههای سینمایی میافتیم و موسیقیهای ماندگارشان در گوشمان میپیچد. موسیقی نینو روتا در پدرخواندهها، جری گولد اسمیت در پاپیون، جیمز هورنر در تایتانیک و شجاع دل، آثار انیو موریکونه در وسترنهای لئونه و سینما پارادیزو و...
دوباره شروع کن در زمرهی آثاری قرار میگیرد که موسیقیدانها و موسیقی را محور روایی خود قرار میدهند. از جمله فیلمهای زندگینامهای نظیر آمادئوس و زندگی مانند گل سرخ یا درامهای عاشقانهای با محوریت موسیقی چون آبیو افسانه 1900. با این حال به نظر میرسد در اینجا با فیلم متفاوتتری روبهرو هستیم چون موسیقی قهرمان و شخصیت اصلی فیلم است. نظیر آنچه پیش از این در فیلم یکبار (Once) ساختهی همین کارگردان شاهدش بودیم. در یکبار مرد و زنی که در زندگیهای عشقی خود شکست خوردهاند، از طریق موسیقی کنار هم قرار گرفته و دوباره احیا میشوند. آنها تصمیم میگیرند با تشکیل گروهی از نوازندگان دورهگرد آلبومی منتشر کنند. آلبومی که در نهایت شور زندگی را به آنها برمیگرداند. مرد جوان به دنبال نامزد سابقش میرود و زن جوان همسرش را باز مییابد. از این رو است که موسیقی به عنوان قهرمان عمل میکند و آدمهای شکستخوردهی فیلم را از نو میسازد. در دوباره شروع کن نیز همین داستان تکرار میشود، اما در قالبی صحیحتر و سینماییتر. زندگی عاشقانه جدیدی به وجود نمیآید، بلکه زندگیها و عاشقانههای شکستخورده بهواسطهی موسیقی احیا میشوند؛ و این تفاوت عمدهی این فیلمها با دیگر آثاری است که از موسیقی به طرق مختلف بهره میبرند.
میتوان گفت که جان کارنی با دوباره شروع کن، درست در نقطهی مقابل برادران کوئن و درون لویین دیویس میایستد. سکانس ابتدایی فیلم که در کافه میگذرد، مشابه سکانس نخستین - و البته پایانی - فیلم کوئنهاست. منتها رویکرد امیدبخش کارنی در تقابل با آنهاست. کارگردانی هوشمندانه کارنی در این فصل از داستان و اشاره زیرکانهای که به درون لویین دیویس میکند هم قابلتوجه است. اگر در فیلم برادران کوئن، لویین خوانندهای تنها و سرگردان است که پس از طی نمودن یک دور باطل سر جای اولش، به همان کافه برمیگردد، در اینجا گرتا با شروع از این کافه در مسیر سعادت و موفقیت گام برمیدارد. کارنی در این فیلم تسلط خود در فیلمنامهنویسی را هم نشان میدهد. او با یک موقعیت نمایشی آغاز میکند و سپس با نمایش اتفاقهای پیش از آن، شخصیتهای اصلی را معرفی مینماید؛ شیوهای که در فیلمنامهنویسی کنایهی دراماتیک نامیده میشود. این آغاز برای فیلمی که به دنبال نمایش سیر تحولی شخصیتهای داستان در اثر ایجاد یک موقعیت دراماتیک است، مناسب به نظر میرسد.
یکی دیگر از نقاط قوت فیلمنامهی کارنی، گسترش موسیقی در بافت روابط میان آدمهای فیلم است. دن در برقراری ارتباط مؤثر با دخترش ناتوان است. اما این گرتا است که به او در برقراری این ارتباط کمک میکند. به دن نشان میدهد که با توجه به تواناییها و علایق دخترش به موسیقی میتواند به او نزدیک شود. سکانس اجرای موسیقی در بام روبهروی ساختمان امپایراستیت یکی از سکانسهای خوب فیلم است.