حسین پاکدل برای عامهی مردم با اجراهای تلویزیونی معروفش در دههی 1360 شناخته شد؛ صدای گرم و لحن دلنشین او هنگام خواندن غزلهای عرفانی در فاصلهی پخش برنامههای شبانه، برای خیلی از کسانی که سنوسالشان قد میدهد شمایل فراموشنشدنی یک مجری تلویزیونی است. اتفاقاً حضور طولانی و تقریباً بیرقیب پاکدل در تلویزیون باعث شد تصویری که از او در ذهن مخاطبان نقش بسته چهرهی مردی جاافتاده و متین و موقر با کتشلوار اتوکشیده و موی سر و ریشِ آنکادر باشد که به اقتضای موقعیت و وظیفهی خطیرش (که بارِ سخن گفتن مستقیم با بینندگان به عهدهاش گذاشته شده و در حقیقت سخنگوی تلویزیون است) فارسی را پاس میدارد و دم به دقیقه از کانون گرم خانواده با چنان ذوق و شوقی ستایش میکند که بینندههای مجرد هوای تشکیل خانواده به سرشان میزند! شاید این مقدمه برای پرداختن به کسی که نقشی مکمل در فیلمی بازی کرده چندان مربوط به نظر نرسد، اما از آنجا که در این فیلم آن شمایل معقول و ظاهرالصلاح بهکلی کنار گذاشته شده و مخاطب ناگهان با چهرهای دیگر از مجری اتوکشیدهی سالهای دور مواجه میشود، به یاد آوردن تصویر تلویزیونی پاکدل و مقایسهی آن با تصویر سینماییاش ضروری است. انگار پیمان معادی هم با در نظر گرفتن همین نکته در نخستین نمای معرفی این شخصیت (سکانس افتتاحیهی فیلم در فروشگاه)، او را در کنار ستارهی جوانی مثل مهناز افشار قرار میدهد: با سر و وضعی ورزشکارانه و تیشرتی که به شیوهای بیقید و جوانانه به دور گردن گره خورده و رفتاری سبکبارانه و بازیگوشانه که هرچه نباشد نقطهی مقابل و شاید معکوس آن مجری آدابدان و «رسمی» سالهای دور است.
پیش از برف روی کاجها پاکدل جز بر صفحهی تلویزیون و در همان قالب رسمی مشهور به یاد آورده نمیشد؛ گیرم تکوتوک بینندههای پیگیر و همیشگی تلویزیون او را بازی در مسافر ری بشناسند و به یاد بیاورند. اما آنهایی که بیشتر پیگیر اخبار و وقایع فرهنگی و هنری هستند، خوب میدانند که پاکدل در حوزهی مدیریتی بیش از هر عرصهی دیگری فعال بوده است. او سالها مدیر پخش شبکهی اول و مدیر مجموعهی تئاتر شهر بوده و البته کارگردان نمایشهایی نسبتاً پرسروصدا. او نویسندگی هم میکند و علاوه بر سریالهای تلویزیونی موفق، متن بسیاری از آثار تئاتریاش را خودش نوشته است. گرچه در کارنامهاش چند بار هم تجربهی بازیگری داشته اما برف روی کاجها برای حسین پاکدل به عنوان بازیگر نقطهی عطفی مهم و نوعی اعلام حضور در سینماست. او تا به حال تجربهی بازی در چنین نقشی را نداشته و نقش علی برایش یک تجربهی متفاوت محسوب میشود. پاکدل دربارهی حضور دوبارهاش در سینما میگوید: «در تمام این سالها که از سینما دور بودم، پیشنهادهای متفاوتی از سوی برخی کارگردانان داشتم اما هیچکدام از آنها برایم جذابیت نداشتند. وقتی فیلمنامهی برف روی کاجها را خواندم، آن را بسیار محکم، تأثیرگذار و جذاب یافتم. دلیلی برای سر باز زدن از این نقش پیدا نکردم.» او که تجربهی نگارش متنهای متعدد نمایشی را داشته ویژگی فیلمنامه را نگاه شریفی میداند که معادی هنگام نگارش و پروراندن قصه داشته است: «او خیانت را بدون اینکه بخواهد به هنجارهای جامعه پشت کند، نشان میدهد و بیوفایی و سستعهدی را در قالبی دیگر به تصویر میکشد. وقتی فیلم تمام میشود و مخاطب از سینما بیرون میرود، برای او سوال بزرگی ایجاد میشود که اگر این موقعیت برای خودش پیش بیاید چهگونه با این مسأله برخورد خواهد کرد؟ در واقع فیلم روی پردهی سینما تمام میشود اما در ذهن مخاطب ادامه دارد.»
پاکدل برف روی کاجها را یک فیلم عبرتآموز میداند: «ما در زمانهای زندگی میکنیم که دیگر شعار تأثیری نخواهد داشت و جوابگوی خواستهی مخاطبان نیست. در این برهه از تاریخ سینما باید با زبان آن و در قالب درام صحبت کرد. نمیشود یک شبه فیلمنامه بنویسیم و فکر کنیم همهچیز برای ساخت یک شاهکار مهیا شده است. پند این فیلم در آموزش وفاداری به خانوادههاست. معادی با کارگردانی این فیلم نشان داد که قابلیت کارگردانی دارد و میتواند در اولین تجربهاش علاوه بر منتقدان سینما، نظر مردم را هم به خود جلب کند. فیلم مخاطب را معطل نمیکند. قطعاً بدون ایراد نیست اما نسبت به یک فیلمِ اول بسیار کماشتباه است. بسیاری از دوستان در فیلمهای دهم یا یازدهم خود هم نمیتوانند به چنین پختگی و کیفیتی دست پیدا کنند.»
پاکدل با قدری اشتیاق و سرخوشی تأکید میکند او هم مثل بازیگران دیگر در تمام جلسههای تمرین حضور داشته و این تمرینهای دقیق و مفصل را در نزدیک شدنش به نقش مؤثر میداند: «مثل یک تئاتر تمرین میکردیم. در تمرینها به این دریافت رسیدیم که این نقشها برشهای کوتاهی از زندگی هستند و باید آنها را زندگی کرد. به همین دلیل هم هنگام تماشای فیلم نمیتوان از بازی درخشان ویشکا آسایش غافل شد یا بازی غافلگیرکنندهی مهناز افشار را هنگام تنهاییاش نادیده گرفت. من پیش از اینکه با افشار در این فیلم همبازی شوم، سالها پیش در جلسات تمرین یک نمایش (که هیچگاه اجرا نشد) به او گفتم تو در بازیگر استعدادی داری که هنوز کشف نشده است. فکر میکنم با این فیلم تا حدی پرده از روی این استعداد برداشته شده باشد.»
جالب است که پاکدل فراتر از یک بازیگر، به عنوان تماشاگر و صاحبنظر دربارهی فیلمی که در آن بازی کرده تحلیل دارد و پیداست که با نگاهی جدی و عمیق آن را بررسی کرده است. او معتقد است برخلاف بسیاری از رسانهها که با آثار خود مروج خشونت و پرخاش هستند و گقتوگو و حل مشکل را آموزش نمیدهند، برف روی کاجها فیلمی است که عاشق بودن و حرف زدن منطقی را یاد میدهد و این درس در ذات فیلم نهفته است: «زن و شوهر فیلم (رؤیا و علی) با توجه به شرایطی که دارند نمیتوانند بحران را مدیریت کنند و زندگی آنها در نقطهای تَرَک میخورد و با این ترک هیچگاه نمیتوانند مسیر را ادامه دهند. ممکن است آنها زندگیشان را به هر زحمتی جمع کنند و قصد ادامه دادن داشته باشند اما میان آنها یک طلاق فکری و روحی ایجاد شده است که شاید قبل از این واقعه با حرف زدن با هم میتوانستند زندگیشان را نجات دهند. مشکلات نسل جدید بسیار پیچیده است. زبان آنها را باید تجربه کرد. فیلم معادی بخشی از این رسالت را برآورده کرده است و به همین دلیل هم در برخورد با مخاطب جواب گرفته است. این فیلم نه کمدی است، نه اکشن و نه سرگرمکننده اما مخاطب را راضی نگه میدارد؛ مثل فیلم همسر یا سریال خانهی سبز که به مردم زندگی تفاهمآمیز و عاشقانه را آموزش داد.»