کارنامهی بازیگری مهناز افشار طی تمامی این سالها نشان میدهد که او معمولا اهل مصاحبههای جنجالی نیست. او توانسته با جدیتر گرفتن کارش و بدون جنجالآفرینی کارنامهی خود را ارتقا دهد و با حضور در فیلمهایی مانند سعادتآباد، طبقهی سوم و برف روی کاجها به جایگاهی فراتر از بازیگر فیلمهای تجاری دست یابد. بازی در این فیلمها بهویژه برف روی کاجها که بهترین فیلم کارنامهی اوست باعث شده افشار رغبت بیشتری برای حرف زدن پیدا کند و جدا از یک گفتوگوی طولانی با ماهنامهی «فیلم»، مصاحبهای طولانی هم با سایت «فیلم» داشته باشد که در اینجا بخشهایی از آن را میخوانید و بخشهای دیگری را که شامل مروری خواندنی به کارنامهی بازیگری اوست به مناسبت نمایش یکی از فیلمهای آیندهاش خواهید خواند...
*
پیش از صحبت دربارهی بازی شما در برف روی کاجها دوست دارید کمی در مورد ساختار فیلم بگویید؟
یعنی میخواهید من به جای آقای معادی وارد بحث ساختاری بشوم؟
قطعاً نه! اما بد نیست نظرتان را در این زمینه هم بدانیم.
من همهجا پای فیلم ایستادهام و از آن دفاع کردهام. البته بیشتر دربارهی بازی خودم حرف زدهام...
برف... در بین فیلمهایی که با مضمونی شبیه به آن در جشنوارهی سیام به نمایش درآمد، به لحاظ ساختاری فیلمی شاخصتر و کاملتر بود.
به نظرم خیانت موضوع اصلی این فیلم نیست. موضوعهای مهمتری هست که خیانت هم جزئی از آن است. من فقط قسمت خیانت را نمیبینم؛ بخشهای درونیتر فیلم را هم میبینم. مثل فشار دادن دکمهی روشن میماند که دکمه را فشار می دهیم و وارد میشویم و موارد درونی مهمتری را لمس میکنیم. خیانت هم برای من فقط یک دکمهی ورود است.
بازیتان در این فیلم بهترین بازی در کارنامهی شماست و شاید اگر فیلم در جشنوارهی سیام در بخش اصلی بود برای دومین بار، پس از سعادت آباد، سیمرغ بلورین را میگرفتید.
همهجا گفتهام که جایزه برایم خیلی جذاب و شیرین است؛ مثل یک «خسته نباشید» که خیلی حال آدم را خوب میکند. تنها دلخوری من از جشنوارهی سیام این بود که با وجود حضور چند کارگردان فیلماولی در بخش مسابقه، چرا نسبت به برف... کملطفی کردند؟ اگر هم در بخش اصلی جشنواره قرار بر حضور فیلماولیها بوده، چرا بعضیها حضور داشتند و فیلم ما را از چرخه خارج کردند؟
البته در همان دوره خودتان برای پل چوبی نامزد دریافت جایزه بودید...
بله. البته در مورد برف... جایزهی اصلی خودم را از مردم گرفتم و جایزهی آخری هم که منتقدان به من دادند بسیار محترم و ارزشمند بود. این جایزهها آنقدر برایم لذتبخش بود که این بیتوجهیها دلخورم نمیکند.
در این فیلم شما نقش یک معلم پیانو را بازی میکنید، اما تماشاگر شما را در هنگام نواختن پیانو نمیبیند. این به باور تماشاگر لطمه نمیزند؟
اینکه من بایست در کدام صحنه پیانو بزنم یا نه را فیلمساز تعیین میکند، اما چون خودم کمی پیانو بلدم، میتوانم بگویم که معلم پیانو با پیانیست خیلی فرق دارد. مثلاً همهی کسانی که زبان انگلیسیشان خوب است توان آموزش زبان انگلیسی را ندارند. مدرس پیانویی به من آموزش داد که چهگونه تدریس کنم و اصطلاحات، لحن و واژههای تخصصی آموزشی را هم او یادم داد. در انتهای فیلم هم که آقای شهرداد روحانی تأیید نهایی کردند خیالم راحت شد! البته در بخش اول ورود علی به ساختمان، رؤیا در هنگام بررسی نواختن دختر، خودش هم کمی مینوازد... اگر بخواهیم تخصصی بحث کنیم، کارگردان باید پاسخ دهد ولی اگر بخواهیم سلیقهای صحبت کنیم به عنوان بازیگر به نظرم حرف فیلم خیلی مهمتر از این بود که بگوییم رؤیا معلم پیانویی است که خیلی هم خوب مینوازد. می خواستیم رؤیا را زنی نشان بدهیم خانهدار و معلم، که پیادهروی هم میکند و... و زندگی روتین و مشخصی دارد. سلیقهی کارگردان این بود که تمرکز قصه بیشتر روی این موضوع باشد که رؤیا فقط در خلوت خودش پیانو مینوازد (و بعدها مثلاً در صحنهای میدیدیم که رؤیا با بد شدن حالش شروع به نواختن پیانو میکند.) حتی هیچجا نمیبینیم که او در خلوت خودش و برای آرامش خودش پیانو بزند. موضوع خلوتهای رؤیا هم مطرح بوده که برای حفظ آنها فقط به طرز قانونمندی تدریس میکند. حتی من الان اینطور فکر میکنم که رؤیا هرگز از پیانو زدن خودش لذت نبرده. رؤیا دلش نمیخواسته بگوید که ببینید من معلم پیانویی هستم که میتوانم زیبا بنوازم.
برف... از معدود فیلمهای سالهای اخیر است که تماشاگر در تماشای مکرر فیلم به جزییات بیشتری پی میبرد؛ مثلاً در سکانسهای اول فیلم در آن فروشگاه بزرگ میبینیم که علی نسبت به حضور مرد غریبه حساسیت نشان میدهد و در ادامهی قصه معلوم میشود که در واقع همه را از چشم خودش خائن میدیده، یا رؤیا در هنگام تعلیم پیانو به نسیم که قوز کرده میگوید قوز نکن و بعداً معلوم میشود که در واقع نگران قوز کردن شخصی بوده که با همسرش رابطه دارد! یا سکانسی که نسیم نگران لباس علی در هوای سرد است و بعداً معلوم میشود که چرا این حساسیت را داشته و... تمامی این جزییات در فیلمنامه بود؟
برای خود من هم جزییات فراوانی در تماشای چندبارهی فیلم به چشم میآید. از روز اول با آقای معادی به این جزییات فکر کرده بودیم و میگفتیم تماشاگر که از سینما بیرون میآید به خود بگوید: ای وای! اگر من عاشق شدم میتوانم بیایم به تو بگویم یا نه؟ آیا نمیتوانم در رابطهای قرار بگیرم که یک طرف آن کسی بوده که دوستش دارم؟ و آیا میتوانم بگویم که چه دیدهام؟ این نکتههایی را که گفتید از روز اول آقای معادی هم اشاره کردند، اما در ساخت فیلم، هم کارگردانی آقای معادی و هم تخصص و درایت و تجربهی بسیار زیبای آقای کلاری مؤثر بوده است.
حالا که صحبت آقای کلاری شد، لطفاً بگویید که نظر شما دربارهی سیاهوسفید بودن فیلم چیست؟
چند شب قبل با آقای معادی و دوستان گفت وگویی داشتیم و آقای معادی با الهام از نظر راجر ایبرت پاسخ خوبی دادند. ایشان به نقل از ایبرت گفتند وقتی عکس سیاهوسفید مادربزرگتان را با عکس رنگی مادرتان مقایسه میکنید میبینید که چهقدر آن عکسهای قدیمی ماندگارترند، من هم سؤال شما را با این پاسخ آقای معادی جواب میدهم. اثر هنری اصولاً کاملاً سلیقهای است. من خودم به عنوان رؤیای برف... میتوانم تصور کنم که این فیلم رنگ دیگری داشته باشد. البته این فیلم مطلقاً بیرنگ نیست. هر رنگ از ترکیب رنگهای مختلف به دست میآید. بیرنگی خالص وجود ندارد و رنگ فیلم را هم بیرنگ و هم سیاهوسفید میتوان تعبیر کرد. امامن واقعا فیلم را با رنگ دیگری نمیتوانم ببینم. این قصه در ذهنم همین شکلی روایت میشود هرچند هرکس با سلیقهی خودش میتواند رنگ فیلم را تعبیر کند.
شاید یکی از مهمترین دلایل حساسیت به مضمون فیلم اشاره به این مسأله است که چرا رؤیا به محض اینکه از خیانت همسرش مطلع میشود، طلاق میگیرد و رابطهی جدیدی را آغاز میکند.
هم آقای معادی و هم آقای ساداتیان با این موارد مخالف بودند. ما در جایی داریم زندگی میکنیم که قوانین را بلدیم و به آن احترام میگذاریم. آدمهای صاحب زندگی قواعدی دارند که به آن احترام میگذارند. همهی شخصیتهای این فیلم آدمهای موفقی در زندگی خانوادگیشان هستند و این مسألهی بسیار مهمی بود. رؤیا در دیالوگی میگوید که شش ماه از زندگی من گذشته و در سکانس دیگری با مریم میگوید که اگر زودتر میگفتید من فکری به حال زندگیام میکردم. به نظرم نریمان سبب میشود که رؤیا به خودش بیاید و به این نتیجه برسد که شاید خود او در زندگیاش کم گذاشته و در واقع هم خودش و هم علی هر دو به شکلی مقصر بودهاند. اشکالی ندارد که زندگی پس از سیزده سال همچنان نو شود. اشکالی ندارد که ذوق کنید، اشکالی ندارد که گردنبندتان را بیرون بیندازید و... البته من خوشحالم کسانی که مخالف فیلم بودند بعداً نظرشان عوض شد و این موارد را درک کردند. در واقع احترامی را که ما به قواعد خانواده میگذاریم بیشتر لمس کردند. عدهای فضای مسمومی علیه فیلم ایجاد کردند که سبب این برداشت شد. ما هم که عادت به پیشداوری داریم و زود حکم میدهیم؛ حکم اعدام، حکم تعلیق، حکم پلمپ شدن و... شنیدم آقای معادی با مدیران برخی نشریات که اصولهای پررنگتری دارند بحث و گفتوگو داشتند، برخی از آنها با دیدن دوبارهی فیلم احساساتشان تعدیل شد و به درک تازهای رسیدند.
حتی از این زاویه هم میتوانیم ببینیم که ارتباط رؤیا با نریمان سبب میشود که رؤیا به تحولی درونی دست یابد و مثلاً برای اولین بار رانندگی را تجربه کند. پس از مدتها دکوراسیون خانهشان را تغییر دهد، در جلسهی گردهمایی اهالی محل حضور یابد و...
بله، بهنوعی درمان است و در واقع رؤیا برونریزی دارد. او وقتی در مقابل آینده خودش را میبیند با خود میگوید که این دلیل نمیشود که زندگی متوقف شود. در سکانسی مادرش به او میگوید «قرمهسبزی درست نمیکنی که خانه بو نگیرد؟» به این نکتههای اصولی که فیلم ذکر کرده، اگر بدون پیشداوری توجه شود همهی این موارد را درک خواهیم کرد.
یکی از سکانسهای جذاب فیلم حضور و بازی شوفاژکار (میثاق زارع) در خانه است که در هنگام حرکت او بین رادیاتورها از دیالوگهای مهم رؤیا و مریم ردوبدل میشود و همکاری سه بازیگر حاضر در صحنه منجر به خلق این سکانس خوب شده است.
دوستان نسبت به فیلم و بازی من لطف دارند. این حاصل یک کار گروهی است که تمام افراد پشت و مقابل دوربین برای آن زحمت کشیدند تا من توانستم رؤیایی واقعی و منطقی را ارائه بدهم. ایفای نقش رؤیا نتیجهی کار گروهی و حضور افرادی مثل آقایان معادی، ساداتیان، کلاری، شهزادی و همهی بازیگران نقشهای اصلی و فرعی و... و نیز تجربههای خودم از کارهای گذشتهی خودم است. تمام فیلمهای خوب، متوسط و ضعیفی که بازی کردم باعث شده تجربهای به دست بیاورم و خودم را در اختیار کارگردان قرار بدهم که وقتی من را هدایت میکند، بتوانم خواستهاش را درست اجرا کنم.
نظر مردم دربارهی شخصیت رؤیا چه بود؟
ایمیلها و پیغامهایی که دربارهی رؤیا به من میرسد خیلی جالب است. مثلاً در یک اکران خصوصی، خانمی به من گفت وقتی زنی با چنین فاجعهای در زندگیاش روبهرو میشود به جای اینکه چادرش را ببندد و جنجال راه بیندازد و به شوهرش بیاحترامی کند، در نهایت آرامش و متانت با این مسأله مواجه میشود. من گفتم آفرین به شما که این را دیدید و لحظههایی را نگاه میکنید که رؤیا در خلوت خود گریه میکند. او به مادرش نمیگوید، مقابل همسایه گریه نمیکند و به همه اطلاع نمیدهد که شوهرم به من خیانت کرده. حرمت و حیایی که در شخصیت رؤیا است میتواند برای بانوان در همه جای دنیا جالب باشد. اینکه اگر کسی با شکست احساسی روبهرو شد، چهقدر میتواند محترمانه برخورد کند؟ این روی همه تماشاگران تأثیر زیادی داشت. دوربین حتی به رؤیا نزدیک نمیشود و به خلوت او احترام میگذارد. رؤیا حتی نمیخواهد که صاحبخانه متوجه غیبت همسرش شود.
به عنوان یک بیننده کدام لحظه از فیلم را بیشتر دوست دارید؟
آنجا که مریم از رؤیا میپرسد: «اجارهخانه را دادی؟ پول نمیخواهی؟» و رؤیا با لحنی خاص میگوید: «بله». که با این لحن میخواهد بگوید که من حرمت دارم. از پیغامهایی که گرفتم میتوانم بگویم که رؤیا نه ذلیل و ضعیف، بلکه بانوی محترم امروزی است. من نمیخواهم بر واژهی ایرانی تأکید کنم، بلکه میگویم هر بانویی در هر جا در رویارویی با این مشکلات اگر قرار بر شکستن او باشد، بهتر است از درون بشکند.
در واقع رؤیا خیلی اصولی با خیانت مواجه میشود.
برای اینکه آدمی منطقی است تا احساساتی. البته آدمهای خیلی منطقی آدمهای لزوماً موفقی نیستند. رؤیا هم به دلیل منطقی بودن در زندگیاش با کاستیهای زیادی مواجه شده؛ احساس در زندگیاش کم بوده. در سکانس میز شام میخواهد بگوید که وظیفهی من این است که تو شامت را بخوری و بعد من بروم.
دقیقاً سر میز شام متوجه رابطهی سرد علی و رؤیا میشویم.
رابطه سرد است چون همه چیز منطقی بوده. همهی موارد بیش از حد روتین و عادی و قانونمند بوده. احساس که دیگر این همه منطق نمیخواهد.
گویا این سکانس و سکانس فروشگاه شروع فیلم خیلی هم پربرداشت بوده...
بسیار زیاد. در آن فروشگاه کم مانده بود که من به همه بگویم: دوستان، بله، منم؛ مهناز افشارم. فقط اجازه بدهید که ما این سکانس را بگیریم و برویم (با خنده)! چون آن یک پلانسکانس بود و ما هنرور نداشتیم و از خود مردم حاضر در فروشگاه استفاده کردیم. دوربین را گذاشتیم و برداشت اول ایراد پیدا کرد و همه از اول نفهمیدند که فیلمبرداری میشود. بعد از برداشتهای مختلف، سختیها هم بیشتر شد. فیلمبرداری این پلانسکانس از صبح اول وقت تا ساعت شش عصر طول کشید. کاش دوستان این سختیهای حین کار را هم ببینند.
زمان کل فیلمبرداری چهقدر بود؟
نزدیک به یک ماه دورخوانی داشتیم، و یک ماه تمرین جدی داشتیم و...
احتمالاً یک ماه هم آموزش پیانو.
آموزش پیانو هم در همین دو ماه بوده. طی دورخوانی یکماهه، تمرین بدن، فن بیان و... هم انجام میدادیم و تمام بازیگران در تمرینها حضور داشتند.
سکانس بازی شما در کنسرت هم نقطه اوج بازی شما در فیلم است. بهخصوص که دوربین تا نمای درشت شما هم نزدیک میشود و کاملاً مشخص است که فقط جسم رؤیا در آنجاست و روحش جایی دیگر است و غرق در افکار مختلف.
بله، همهی دوستان لطف دارند و به بازی در این سکانس اشاره میکنند. بازی در این سکانس برآیند هدایت و راهنمای کارگردان و ایجاد فضای مناسب برای انتقال حس آن صحنه بوده است.
بعضی از منتقدان بازی شما در آن سکانس را با بازی نیکول کیدمن در سکانس پایانی تولد مقایسه کردند.
خیلیها اینطور مقایسه کردند. البته نظر لطف آنهاست و من بدون شکستهنفسی میگویم که نباید دست به این مقایسهها زد. با سکانسهای قبلی که گرفته بودیم، رؤیا در من شکل گرفته بود. ما در سالن نشستیم و با شنیدن آن ترانه من تمام اتفاقهای زندگی رؤیا را در ذهنم مرور کردم. یکی از دستیاران کارگردان، موسیقی آقای سالار عقیلی را از لپتاپش پخش کرد. باور کنید اصلاً از آن لحظه تا نزدیک شدن دوربین به من چیزی یادم نیست. همان چیزی که شما گفتید: روح در بدن نداشتم. هرچه از من بپرسید که در آن لحظه به چه چیزی فکر میکردم، یادم نمیآید، چون کاملاً تخلیه شده بودم و بعدها که آقای معادی و آقای شهزادی موسیقی را بر فیلم شنیدند متوجه شدند که خیلی درست بود و با اجازهی آقای عقیلی آن را در فیلم استفاده کردیم.
به نظر شما آیندهی رابطهی علی و رؤیا چه میشود و آیا رؤیا، علی را میبخشد؟
این را زیاد از من میپرسند. رؤیا در دیالوگ به علی میگوید تو باعث شدی من چیزی را در زندگی تجربه کنم که سالها نداشتم. منظورش از این دیالوگ این نیست که بگوید حالا ببخش تا من هم تو را ببخشم. من رؤیا را اینگونه نمیبینم. او میگوید من حتی درکت کردم. مگر نگفتی چه حالی دارد وقتی عاشق میشوی؟ حالا من این را به تو میگویم. میخواهم پایانش را باز بگذاریم تا هر کس برداشت خودش را داشته باشد. الان که شما پرسیدید مواردی به ذهنم آمد؛ که از این دیالوگ این منظور را داشتم و... اما جذابتر است که اجازه بدهیم خود آدمها برداشت کنند.
گویا همچنان علاقهمند به کار با سینماگران جوان هستید؟
آقای معادی جملهی زیبایی گفته بودند، و من به کلام ایشان این را اضافه میکنم که: از بزرگانمان دلجویی کنیم. علاوه بر ارجگذاری به بزرگان، به جوانهایمان هم فرصت دهیم که آنها هم فیلم بسازند و کارگردانها و بازیگران جدید هم وارد سینما شوند تا به این ترتیب عشق و انرژی والای هنر بین همه تقسیم شود. آرزو میکنم که کمی از قضاوتهای عجولانه، حکم بد دادنها، درها را بستن و... دوری کنیم. با هم یکدل باشیم و دشمنیها را کنار بگذاریم. هنر آن قدر ارزش والا و مقدسی دارد که جا برای همه هست. اجازه دهیم فیلمهای بهتری ساخته شود؛ بهویژه فیلمهایی که از ارزش های کشورمان در تمام عرصهها - چه جنگی، چه خانوادگی و چه حماسی - دفاع میکند. هیچکس جای هیچکس را تنگ نمیکند. اجازه بدهیم بزرگانمان کار کنند...