پارسال یک بار بنرهای تلفن همراه رییسجمهور در شهر نصب شد اما ناگهان اعلام شد این فیلم اکران نمیشود. ماجرا چه بود؟
قرار بود از یک روز چهارشنبه فیلم اکران شود. آقای علیاکبری دو روز قبلش با من تماس گرفت و گفت یک نسخه از فیلم را با نوشتهی «برای رییسجمهور» یا چنین چیزی آماده کن چون رییسجمهور میخواهد فیلم را ببیند. ما هم این کار را کردیم. بعد گفت آقای رییسجمهور گفتهاند فعلاً فیلم اکران نشود. ما هم نفهمیدیم نظرشان چه بود، چون الان فیلم اکران شده. فکر میکنم زمان را مناسب نمیدانستهاند یا قصد داشتند فیلم را در زمانی که بهتر دیده شود اکران کنیم. شاید هم علت دیگری داشته اما اصل ماجرا همین بود.
زمان نمایش فیلم در جشنواره، وقتی در انتهای فیلم رییسجمهور با قربانعلی تماس میگیرد، صدایی از رییسجمهور میشنیدیم که با توجه به پخش سخنرانی محمود احمدینژاد از تلویزیون در یکی از سکانسهای فیلم، آن صدا بیربط بود. زمان جشنواره گفتید شاید از خود رییسجمهور بخواهید آن دیالوگها را بگوید! بالاخره چه کردید؟ سعی کردید و نشد یا اصلاً منصرف شدید؟
بله، سعی کردیم اما نتوانستیم با آقای احمدینژاد هماهنگ کنیم و در نتیجه صدا را پایین آوردیم. الان در حد نجوا شنیده میشود. آن انتقاد بهجا بود. چون ما رییسجمهور را به شکل موردی مشخص کرده بودیم و صدای پایانی که از پشت تلفن شنیده میشد، ربطی به مدل صحبت کردن آقای احمدینژاد نداشت.
دربارهی انتخاب بازیگران فیلم انتقادهایی مطرح است. برخی معتقدند این فیلم میتوانست با مهدی هاشمی در نقش اصلی و مجموعهای از بازیگران ناشناس ساختار کاملتری داشته باشد. حتی جابر قاسمعلی گفته بود فیلمنامه را تحت تأثیر فیلمهای نئورئالیستی ایتالیا نوشته است. در آن مدل فیلم، مردم عادی گاه حتی نقشهای اصلی را هم بازی کردهاند یا عمدتاً از بازیگرانی در قالب جدید استفاده میشد که کمترین فاصله را با واقعیت جامعه داشته باشند. اما شما نقشها را به نیکی کریمی و اکبر عبدی سپردهاید. فکر نمیکنید این رویکرد با ساختار فیلم در تضاد قرار دارد؟
می توانستم از نابازیگران استفاده کنم اما اگر این کار را میکردم تلفن همراه... یک فیلم دیگر میشد. فکر میکنم بازیگرها سر جای خودشان هستند و از تمهید انتخاب ستارهها برای جذب مخاطب استفادهی درستی کردهایم. الان خیلی سخت است که فیلمی در ایران بسازید و از بازیگر نامی استفاده نکنید و فیلم فروش خوبی داشته باشد. من تعمداً به چنین موردی فکر کردم و بر این اساس بازیگرانم را انتخاب کردم.
اما همین بازیگران به دلیل جنس فیلم، چندان امکان هنرنمایی ندارند. مثلاً از ریزهکاریهای آشنای بازی اکبر عبدی جز در دو سکانس، استفاده نشده. حضور بعضی از بازیگران انتظار ایجاد میکند و فیلم به آنها امکان پاسخ دادن به این انتظار را نمیدهد.
نه، خودم واقعاً میخواستم در همین حد از او استفاده کنم و فکر میکنم جای آقای عبدی درست است. چیدمان بازیگران مثل شطرنج است؛ هر کدام باید سر جای خودشان باشند. فکر کنم عبدی هم در این فیلم سر جای خودش است. دوست داشتم با او کار کنم و گمان میکنم که در این فیلم هم نقش خوبی دارد. بیش از اندازه نیست و طنزش دل مخاطب را نمیزند.
ظاهراً پیش از شما قرار بوده محمدرضا هنرمند و بعد کمال تبریزی این فیلمنامه را بسازند. هر دو هم ایدههایی برای ایجاد تغییرهایی در بخشهایی از فیلمنامه داشتهاند. شما چهطور؟ بجز مشخص شدن رییسجمهور چه تغییر عمدهای در فیلمنامه دادید؟
بزرگترین تغییری که دادم، لهجهی شخصیتها بود. در فیلمنامه، شخصیتها کاملاً «تهرونی» و فارسی سلیس صحبت میکردند. فکر میکنم این لهجه داشتن شخصیتها خیلی به فیلم کمک کرد. هرچند کارمان را خیلی سخت کرد و حتی در انتخاب بازیگر هم با مشکل مواجه شدیم، اما ارزشش را داشت. هر یک از شخصیتها به عنوان مابهازای یکی از افراد جامعه باورپذیرتر شدهاند.
نکتهی جالب تلفن همراه... این است که انگار علی عطشانی در این فیلم جلوی خودش را گرفته است. به نظر نمیرسد این فیلم متعلق به کارگردان فیلم پرشیطنت دموکراسی تو روز روشن است.
دلیلش این است که فیلمنامه واقعاً چنین فضایی را میطلبید؛ جای جنگولکبازی و شیطنت در آن نبود. این فیلمنامه است که به کارگردان فضا میدهد و میگوید چه کارهایی را در آن بکند یا نکند. تلفن همراه... بار اصلیاش بر روی سوژه است.
قابهایی هم که انتخاب کردهاید خیلی ثابت و ساکن است. تعمدی در این کار داشتید؟
در این فیلم بیشتر به سمت پلانسکانس رفتم. برعکس شش نفر زیر باران یا در امتداد شهر که بیشترین تعداد کات را دارند، این فیلم خیلی کم کات میخورد. دعوت از علیرضا زریندست و استفاده از او در این فیلم به دلیل استادیاش در این کار بود. شاید هیچ کسی نتواند مثل او پلانسکانس به این محشری بگیرد و من واقعاً خوشحالم که با زریندست کار کردم. او خیلی در کار سختگیر است. روز دومی که لوکیشن انتخاب میکردیم یخ او هنوز باز نشده بود. در حال صحبت کردن بودیم و من از ایدههایم صحبت میکردم، جایی ایستادیم تا چایی بخوریم که ایشان دستشان را آوردند جلو، با من دست دادند و گفتند: «تو کارگردان خوبی هستی.» در مدتی که با ایشان کار کردم، بسیار لذت بردم. بهشدت هماهنگ بودیم. صبح سر میز صبحانه با هم حرف میزدیم و راجع به نحوهی گرفتن نماها گفتوگو میکردیم. با این حال ایشان همیشه برای هر تغییر آماده بودند. مثلاً در صحنهای که دوربین مهدی هاشمی را دور میدان دنبال میکند، نوع دکوپاژ را مشخص کردیم و آقای زریندست کرین را هم کار گذاشته بودند. ناگهان به نظرم آمد که باید دکوپاژ را عوض کنم. با او مطرح کردم گفتند: «عالیست.» برف هم میآمد. گفتم: «ببخشید برف میآید و اذیت میشوید.» گفتند: « نه. عالیه! همین را بگیریم.» باورتان نمیشود اگر بگویم وقتی زمان ناهار میشد، ایشان میگفتند: «ناهار چیه؟ ولش کنین. ناهار رو بعداً میشه خورد. الان که انرژی داریم، بریم این پلان رو بگیریم.» من بارها این جمله را از ایشان شنیدم و برایم عجیب بود که برخی از فیلمبردارهای جوان، همینکه ظهر میشود میگویند: «آقا ناهار بخوریم بعد کار کنیم.» این انرژی آقای زریندست به من هم منتقل میشد. قطعاً حضورشان در این فیلم تأثیرگذار بود و اگر فیلمبردار دیگری بود، فیلم اصلاً چیز دیگری میشد.
البته فیلم یک سکانس بهشدت زریندستی هم دارد؛ جایی که شخصیت اصلی به آدرس صاحب سیمکارت میرود و با یک زمین صافشده روبهرو میشود.
خیلی از پلانسکانسهایی که ما در این فیلم گرفتیم، زریندستیاست؛ یعنی با همان الوارهای معروف گرفته شده که اصلاً با چیزی بجز آن الوارها اجراشدنی نیستند. مثل صحنهای که مهدی هاشمی وانتش را فروخته و دوربین با یک چرخش 180 درجهای او را نشان میدهد.
این الوارها را قبلاً ندیده بودید؟
در فیلمهای پشت صحنهای که از کارهای ایشان دیده بودم چرا، ولی از نزدیک شیوهی کارشان را ندیده بودم. اما مهمتر از الوارها، فکر ایشان است. علیرضا زریندست عاشق دکوپاژ سخت است.
از همین منظر عدهای میگفتند در کارنامهی زریندست هم این فیلم خیلی ساده است.
از همان موقعی که فیلمنامه را خواندم بر این باور بودم که این فیلم باید ساده ساخته شود. فیلم متکی بر سوژه است و کارگردان نباید در فیلم دیده شود. وقتی از سینما بیرون میآیی، نباید بفهمی فیلم کارگردانی شده و به همین دلیل است که کات کم دارد و همه جا دوربین خیلی نرم به سوژه نزدیک میشود.
هم در دموکراسی... و هم در تلفن همراه... کارهایی میکنید که میتواند سرنوشت فیلم را با مشکل روبهرو کند. مثلاً در فیلمنامهی ابتدایی تلفن همراه... اشارهای به رییسجمهور مشخصی وجود نداشته اما شما سکانسی را در فیلم گنجاندید که محمود احمدینژاد را مشغول سخنرانی نشان میدهد. نگران نبودید که این قضایا در سرنوشت فیلم تأثیر منفی بگذارد؟
بعضی از فیلمسازان فقط برای تفریح فیلم میسازند، برخی هدفشان جشنوارههای خارجیست و عدهای هم مثل من سعی میکنند با دغدغه فیلم بسازند. من سعی کردهام درساخت فیلم از دغدغههای روز مردم استفاده کنم. دورانی را که در آن زندگی میکنم، میبینم. به این فکر نمیکنم که فردا چه پیش میآید. فکر میکنم حرفهایی که در تلفن همراه... گفته میشود، حرفهایی است که مردم دوست دارند بشنوند.
میگویند کمی مشکوک میزنید! در امتداد شهر در اکران با شکست روبهرو شد و بعد از آن تلفن همراه... را ساختید. آن فیلم هم مجال اکران نیافت و حتی شایعهی توقیفش قوت گرفت اما کارگردانش یک فیلم پرهزینهی سهبعدی ساخت! میپرسند او چه روابطی دارد که این همه امکانات فیلمسازی برایش فراهم است؟
در مجموعهی سیاسی کشور و وزارت ارشاد هیچ گونه ارتباطی با هیچ کسی نه داشته، نه دارم و نه خواهم داشت! همینجا اعلام میکنم اگر کسی بگوید من چه مادی، چه معنوی، چه مستقیم و چه غیرمستقیم با جایی در تماس بودهام و کمکی در حد یک هزار تومانی به من شده، برای همیشه با فیلمسازی خداحافظی میکنم. بعد از دموکراسی... به جرم نشر اکاذیب و اهانت به خانوادهی شهدا به دادگاه احضار شدم. مگر میشود کسی ارتباطهای خاص داشته باشد و از این نوع اتفاقها برایش بیفتد؟ چه کسی در کدام مقطع از من حمایت کرده است؟ من فیلمی ساختم به اسم پوست موز و بعد از آن ورشکسته شدم. تمام زندگیام به باد رفت و تا مرز فلاکت پیش رفتم (یا پس رفتم؛ بستگی دارد از چه زاویهای نگاه کنید!) پس از آن یکی از مؤسسههای شبکهی نمایش خانگی به اسم «ایرانیان» فیلمم را خرید. یک روز از دفتر آقای زم با من تماس گرفتند و گفتند پوست موز را خریدهاند. من بهواسطهی این فیلم با آقای زم آشنا شدم. حتی نمیدانستم ایشان چهکاره هستند. من را به دفترشان دعوت کردند و پرسیدند آیا فیلمنامهای برای ساخت دارم یا نه. یک سال قبل فیلمنامهی دموکراسی... را یکی از دوستانم به من داده بود و خیلی دوستش داشتم اما هیچ سرمایهای برای ساختش پیدا نکرده بودم. فیلمنامه را برای آقای زم فرستادم و قرار شد آن را به صورت ویدئویی و با سرمایهی 170 میلیونی بسازیم. شروع به بازنویسی فیلمنامه کردیم. آقای زم از من خواستند قبل از ساخت این فیلم، یک تلهفیلم بسازم و ساختم. شاید میخواستند تواناییام را محک بزنند. در حین ساخت دموکراسی... من تنها کاری که کردم این بود که پیشنهادهای مختلفی به آقای زم دادم.
اما در همان فیلم، ماجرای دستمزد نود میلیون تومانی گلزار خبرساز شد که هنوز هم این مبلغ زیاد به نظر میرسد!
قرار نبود گلزار در فیلم ما بازی کند؛ یعنی بودجهای برای این کار نداشتیم. یک روز در دفتر نشسته بودیم، گلزار آمد و با آقای زم به اتاق ایشان رفتند. بعد از جلسه آقای زم با گلزار از اتاق بیرون آمدند و گفتند ما در خدمت آقای گلزار خواهیم بود. همین! من از اینکه دستمزد گرفته یا نه، یا اگر گرفته چهقدر بوده هیچ اطلاعی نداشتم. حتی تا پایان فیلم نمیدانستم که هزینهها چهقدر شده است.
صدایی که از محمدرضا گلزار در تلفن همراه... پخش میشود، صدای خود گلزار است؟
نه. سامان گوران است. آن زمان گلزار در ایران نبود.
از اکران همزمان دو فیلمتان چه احساسی دارید؟ از آن اتفاقهایی نیست که برای هر کارگردانی روی دهد. شاید این برای شما خوشحالکننده باشد ولی عملاً ممکن است به جایگاهتان ضربه بزند.
نه، خوب نیست. ما در این سینما هیچ سازوکاری نداریم. من خودم اطلاعی از اکران تلفن همراه... نداشتم، از طریق سایتها متوجه شدم که فیلمم قرار است اکران بشود. از طرفی شرایط تولید و نحوهی برخورد با سینماگران هم طوری نیست که حال خوبی داشته باشیم. قاعدتاً باید از این اتفاق خوشحال باشم اما چنین احساسی ندارم.