فتحالله امیری از سال 83 و پس از کارگردانی آب را گل نکنیم به ساخت مستندهایی با موضوع محیط زیست و حیات وحش علاقه نشان داد اما حیات وحش ایلام و سپس مستند مهجور زندگی در کسوف (دربارهی زندگی خفاشها) نام او را سر زبانها انداخت. امیری تا پیش از حیات در رگهای سرد که آن را میتوان برآیند کارهای قبلی این فیلمساز و نتیجهی درخشش فردی او در توجه به محیط زیستِ زادگاه خود دانست چند فیلم دیگر (از جمله غروب خجیر و در جستوجوی پلنگ ایرانی) را کارگردانی کرده و تهیهکنندگی مجموعهی مستند خزندگان ایران (به کارگردانی فرخ راستکار و فاطمه امیری) را نیز بر عهده داشته است. امیری این روزها دو مستند دیگر - اشک سیاه و در قلمرو دُمعنکبوتی– را آمادهی نمایش دارد؛ دو فیلمی که حکایت از نگاه نگران او به محیط زیست اطراف خود دارد.
تا اینجا موضوع همهی فیلمهای شما دربارهی محیط زیست و حفظ آن بوده...
راستش ترجیح میدهم در هنگام کار، از فیلمی که میسازم لذت ببرم؛ و چون به طبیعت و حیات وحش بسیار علاقه دارم در فیلمهایم به این موضوع میپردازم. در حقیقت وقتی وارد طبیعت میشوم احساس سبکی و آرامش خاصی دارم که شاید بخشی از توفیق فیلمهایم نیز ناشی از همین نکته باشد. به همین دلیل روی موضوعی کار میکنم که به آن بسیار علاقه دارم.
ثبت تصویر جانوران کوچک به ابزار خاصی نیاز دارد. شما از چه تجهیزاتی استفاده میکنید؟
تحقیق دربارهی تجهیزات مورد نیاز فیلم بخشی از پژوهش هر مستند است؛ بهخصوص اگر فیلم در زمینهی حیات وحش باشد. البته در این زمینه تجهیزات مدرن و بسیار خوبی در دنیا وجود دارد اما متأسفانه خرید آنها با بودجهی مستندهای ما تناسبی ندارد. در کشور ما برای ساخت یک فیلم با موضوع حیات وحش بودجهای در حدود صد میلیون تومان در نظر گرفته میشود اما قیمت دوربینهای خاصی که توانایی ثبت خزندگان و موجودات ریز را داشته باشند در بازارهای جهانی بیش از نیمی از همین بودجه است. البته گاهی این توانایی وجود دارد که برای چنین کارهایی بعضی ابزار فنی خاص ساخته شود اما چنین تمهیدی نیز مشکلاتی دارد. در چنین حالتی چیزی به نام پشتیبانی فنی یا تهیه و تعمیر قطعهها وجود ندارد. به عنوان نمونه خود ما برای ساخت دوسه دوربین ویژه که قابلیت ضبط تصویر برخی خزندگان را داشته باشد هزینهی فراوانی پرداخت کردیم اما شخصی که چنین کاری را انجام داد در خارج از کشور زندگی میکند و نمیتوانیم برای دریافت کمک و تعمیر دوربینها از او کمک بگیریم. بعید میدانم که نمونهی این دوربینها در داخل کشور وجود داشته باشد. یکی از آنها دوربینی برای تلهگذاریست که همزمان با نزدیک شدن حیوان روشن میشود و از او تصویر میگیرد. در فیلم در جستوجوی پلنگ ایرانی تصویر پلنگ به همین روش ضبط شده است. یکی دیگر از خاصیتهای چنین وسیلهای این است که اگر تصویربرداری در شب انجام شود دوربین در حالتی قرار میگیرد تا بتواند تصویر بهتری ضبط کند. برای انجام این کار، روی بدنهی دوربین سوراخ شده و برخی قطعههای آن هم دستکاری شده است اما به دلیل حضور سازندهی آن در خارج، دوربین مورد نظر که نیاز به تعمیر دارد، روی دستمان مانده است. به دلیل سوراخهایی که روی بدنهی دوربین ایجاد شده هیچکدام از نمایندگان مجاز شرکت سازنده حاضر نمیشوند آن را برای تعمیر بپذیرند.
برای رفع این مشکل چه کردید؟
در حیات در رگهای سرد از لنزهای خیلی قدیمی استفاده کردیم که توانایی بزرگنمایی تا 120 برابر را دارند و آنها را از آقای عباس قرابی که در دانشکدهی صداوسیما استاد واحد عکاسیام بود قرض گرفتم. برای استفاده از این لنزها یک مانت طراحی شد که حجم متناسبی داشته باشد و بتوان دوربین را روی آن نصب کرد. بسیاری از تصویرها با وضوح بالا در حیات در رگهای سرد مدیون همین خلاقیت در استفاده از لنز بود. به هر حال در ساخت فیلمهای مرتبط با موضوع حیات وحش و طبیعت فیلمساز مجبور است برای نزدیک کردن اثر خود به استانداردهای جهانی، تجهیزات فنی را ارتقا بدهد. در ایران سرمایهگذاری در زمینهی تولید مستندهای حیات وحش اصلاً قابلمقایسه با نمونههای خارجی نیست. به عنوان مثال معادل خارجی حیات در رگهای سرد که مثلاً فیلمی با مشخصات مستند خزندگان (از تولیدات بیبیسیِ جهانی) است با بودجهی تقریبی پنجاه میلیارد تومان ساخته شده؛ و این تقریباً هزار برابرِ بودجهی حیات در رگهای سرد است. در نهایت معتقدم با وجود بودجهی محدود حیات... این فیلم در عرصهی جهانی و از نظر کیفیت و موضوع انتخابی، قابلتوجه است. ساخت این فیلم خیلی انرژی برده و حدود سه سال زمان صرف تولیدش شده اما متأسفانه از نظر بودجهی تولید در حد یک مستند اجتماعیست. البته مستندهای اجتماعی، آثار بسیار ارزشمندی هستند اما نحوهی تولید این گونه فیلمها با مستندهای حیات وحش همخوانی ندارد. ساخت یک مستند اجتماعی شاید به حدود سی روز تصویربرداری نیاز داشته باشد اما برای مستند حیات وحش گاهی نیاز به حدود پانصد روز تصویربرداریست؛ آن هم با چند نوع دوربین، انواع تجهیزات و نیروی انسانی کارآمدی که توانایی تحمل شرایط دشوار برای ضبط صحنههای مورد نظر را داشته باشد. برای ضبط تصویرهای چنین فیلمی نمیتوان هر تصویربرداری را به بیابان برد و چند هفته به او فقط کنسرو داد. از هر کسی نمیتوان توقع داشت از کوههای مختلف بالا برود یا روزها به انتظار بنشیند که آیا بتوان تصویر خاصی را ضبط کرد یا نه. به همین دلیل این نوع فیلمها را فقط کسانی میسازند که عاشق چنین کارهایی هستند. سال گذشته عضو هیأت انتخاب جشنوارهی ملی دانشجویان بودم و متوجه شدم از میان بیش از صد فیلم فقط یکی در ارتباط با محیط زیست است.
در فیلمهای تازهتان هم دوباره به مقولهی حیات وحش پرداختهاید؟
بله. یکی از آنها در قلمرو دُمعنکبوتیست که از زاویهای دیگر به تولید حیات در رگهای سرد پرداخته و بهنوعی دربارهی پشت صحنهی این فیلم است. بخشی از این فیلم دربارهی یک کشاورز ساده به نام محمود منصوری است که فقط قرار بود جای افعیها را به گروه ما نشان بدهد اما خیلی اتفاقی به تصویربردار فیلم تبدیل شد و حتی در جشن خانهی سینما هم جایزهی تصویربرداری را گرفت. به نظرم در نوع خودش فیلم جذابی از کار درآمده است. همان طور که میدانید بالاترین ردهی حفاظت محیط زیست در دنیا تشویق و آموزش افراد و جوامع محلی برای حفاظت از زیستگاههای منطقهی زندگی خود و چگونگی کسب درآمد از آن است. تصویربردار حیات در رگهای سرد تا قبل از ساخته شدن این فیلم متخصص کشتن افعیها بود اما حالا خودش حافظ جان آنهاست و به عنوان راهنمای محلی تورهایی فعالیت میکند که برای تماشای افعیها به این منطقه سفر میکنند. به طور حتم او دیگر هیچوقت نمیتواند تصور کند که افعی دیگری را بکشد؛ و این یعنی حفاظت کامل از محیط زیست. به هر حال این هم یک مدل فیلمسازیست که در آن، گروه سازندهی فیلم بر سوژه تأثیر میگذارند.
این اتفاق چهگونه افتاد و چه مراحلی انجام شد تا یک راهنمای محلی به تصویربردار فیلم تبدیل شود؟
منصوری آدم بااستعدادیست و من بهواسطهی بهزاد فتحینیا که پژوهش فیلم را بر عهده داشت با او آشنا شدم. زمانی که به روستای محل تصویربرداری رفتیم در منزل او اقامت میکردیم. گاهی که درگیر کار بودیم احساس میکردم منصوری خیلی توی دستوپای گروه ماست و حضورش مانع انجام کار میشود. یک روز برای اینکه او را از سَر باز کنم هندیکَم خودم را در اختیارش قرار دادم و ضمن آموزش نحوهی استفاده از آن، خواستم گشتی در همان اطراف بزند و کمی تصویر ضبط کند. بعد از چند ساعت برگشت و دیدم تصویرهایی باورکردنی ضبط کرده. او در کمتر از دو ساعت به دلیل تسلط به منطقه موفق شده بود از یکیدو کفتار، لانهی کبکها، کندوی عسل وحشی و چیزهایی نظیر این تصویر بگیرد. البته در نگاه اول در کارش هنر تصویربرداری دیده نمیشد اما نکتهای که مشهود بود مهارت و توان او برای تصویربرداری از طبیعت بود. در همین فاصلهی کوتاه از قلهی یک کوه زده بود به آن دیگری؛ و زمانی که به ما رسید خیس عرق بود اما تصویرهایش حیرتانگیز بود. متوجه شدم او نهتنها خیلی بااستعداد است بلکه اگر نحوهی تصویربرداری ماهرانه به او آموزش داده شود میتواند به گروه سازندهی فیلم هم کمک کند. با مهدی نورمحمدی، تصویربردار فیلم، نحوهی استفاده از دوربین را به او آموزش دادیم. خوشبختانه سرعت پیشرفت او خیلی خوب بود؛ و همین که چند جایزه گرفت هم این نکته را تأیید میکند.
موضوع تازهترین فیلمتان چیست؟
فیلم تازهام اشک سیاه بهنوعی دربارهی خودم است؛ دربارهی فیلمسازی که از سال 88 تا کنون درگیر پیدا کردن پاسخی برای یک پرسش بوده است. این که در پارک ملی کویر چند یوزپلنگ وجود دارد و وضعیت انقراض یوزپلنگ ایرانی چهگونه است. برای این کار از حدود سی دوربین به عنوان تَله استفاده شد که در نهایت طی چند ماه تعدادی عکس از یوزپلنگ ضبط شد. اما وقتی کارشناسان عکسها را بررسی کردند متوجه شدند همهی عکسها متعلق به یک یوزپلنگِ نر است که در وسعتی حدود دههزار کیلومتر مربع سرگردان است و دنبال جفتی برای خود میگردد اما هیچ یوزپلنگ دیگری در آن منطقه نیست. متأسفانه فقط پنجاه یوزپلنگ ایرانی دیگر باقی مانده و نسل این حیوانِ کمیاب بهشدت رو به نابودیست. ظاهراً این حیوان حتی در آسیا هم بیش از سایر حیوانات در خطر انقراض قرار دارد. خودم به عنوان مستندسازی که میخواهد حضور یوزپلنگ دیگری را در این پارک به اثبات برساند در فیلم حضور دارم. این فیلم نشان میدهد که من در طول حدود پنج سال در همه جای این پارک ملی دوربین گذاشتهام و از حضور بهترین محققان داخل کشور بهره بردهام تا چنین نکتهای را به اثبات برسانم. اما نکتهای که در انتهای فیلم وجود دارد این است که حضور هیچ یوزپلنگ دیگری در این منطقه ثبت نمیشود و متأسفانه یوزپلنگ اصلی به نُه سالگی رسیده؛ در حالی که عمر طبیعی یوزپلنگ تنها یازده سال است. در حقیقت اگر یوزپلنگِ محور این فیلم بمیرد یک پهنهی سه میلیون هکتاری از ایران، عاری از این حیوان زیبا و جذاب میشود و یکی دیگر از زیستگاههای کشور ما یوزپلنگ خود را از دست میدهد. در اشک سیاه تمام تلاش خود را به کار بردهام تا این حقیقت که فقط یک یوزپلنگ در پارک ملی کویر زندگی میکند از زبان فیلم بیان نشود. روی صورت یوزپلنگ یک خط سیاهرنگ وجود دارد که امتداد آن از چشم تا روی گونهی او ادامه دارد. به همین دلیل اسم فیلم را اشک سیاه گذاشتهام. در طول فیلم نیز به گفتوگویی درونی با یوزپلنگ ایرانی پرداختهام و به او دلداری دادهام تا امید خود را برای از راه رسیدن یک یوزپلنگ ماده از دست ندهد. این حرف، یک جور اعتراف تلخ به چیزیست که متأسفانه در واقعیت وجود ندارد. اما آدم دلش میخواهد این امیدواری را به خود بدهد که شاید ماجرا چیز دیگریست. در حقیقت اشک سیاه دربارهی تراژدی تلخ و سیاه از دست دادن یوزپلنگهای ایرانیست؛ داستانی دربارهی حیات وحش بربادرفتهی ایران.