سرگذشت حوا خانمِ در دنیای تو ساعت چند است؟ بیشباهت به دخترش گیلهگل نیست. روزگاری نگاههای زیادی معطوف به او و زندگیاش بوده و هواخواهان بسیاری داشته است اما مدت زیادی مثل خیلی دیگر از هنرمندان از فعالیت هنری به دور بوده. حالا زری خوشکام هم مثل گیلهگل از سفری دور و دراز به خانهاش سینما بازگشته است. جوانانی که آن زمان برای زری خوشکام در سینما کف و سوت میزدند، حالا موسپیدانی شدهاند که شاید با چهرهی امروزش بیگانه باشند.
در دنیای تو... فرصتی فراهم کرد که بعد از سالیان دراز پای صحبتهای بانو زری خوشکام بنشینیم و روایتش از سالهای حضور در سینمای ایران را بشنویم. در این گفتوگو سعی کردم او را نه در نقش همسر علی حاتمی و نه در مقام مادر لیلا که در جایگاه خودش ببینم و بشناسم. آنچه پیش روی شماست روایت نزدیک به نیم قرن حضور در سینمای ایران است. روایتی که بدون کمک صفی یزدانیان میسر نمیشد و بخش عمدهای از این گفتوگو مدیون همراهی اوست.
* متن کوتاهتر این گفتوگو که به انگیزهی اکران در دنیای تو ساعت چند است؟ انجام شده، در شمارهی 493 ماهنامه فیلم (تیر 1394) چاپ شده است.
از سال ۱۳۴۹ که وارد سینما شدید تا امروز نزدیک به نیم قرن میگذرد. این سالها را چهطور ارزیابی میکنید؟ مسیری که سینما طی کرده و تفاوتهای دیروز و امروز را چهگونه میبینید؟
قبل از انقلاب فقط چند ماهی در سینما حضور داشتم و بعد از آن به عنوان بازیگر فقط در فیلمهای علی حاتمی بازی کردم. بعد از انقلاب هم مسائلی پیش آمد که ممنوعازکار شدم و حتی در سینمای علی حاتمی هم به عنوان بازیگر نتوانستم حضور داشته باشم که آن هم این طور که شنیدهام دلیلش بیشتر به حسادت یکی از همکاران بازمیگردد. چون سلطان صاحبقران تا آن موقع یکیدو بار بازپخش شده بود و حدود سه سالی بود که ما سر کار هزاردستان میرفتیم که ناگهان نامهای آمد که ایشان نمیتواند کار کند. اما در این سالها همیشه در حاشیهی سینما در کنار همسرم حضور داشتهام. حتی در کمالالملک برای غذای صحنه آشپزی کردهام. اما به عنوان بازیگر نمیتوانم ادعا کنم که نیم قرن در سینما حضور داشتهام.
پس بعد از انقلاب ممنوعازکار شدید؟
بله. از سال ۶۱- ۶۲ ممنوعالتصویر شدم. در بیش از یازده قسمت سریال هزاردستان حضور داشتم و نقش مقابل خان مظفر با بازی عزتالله انتظامی بودم که کل قسمتهایی که مربوط به من بود همان موقع سانسور شد. البته حضورم این طور نبود که به عنوان یکی از شخصیتهای اصلی باشم و نقش چشمگیری باشد اما در نقش امینه اقدس، عروس خان مظفر در طول سریال حاضر بودم که کلاً دچار ممیزی شد. بعد نفهمیدیم چه اتفاقی افتاد که سر جهانپهلوان تختی توانستم در نقش خودم ظاهر شوم.
برای جهانپهلوان تختی اجازه گرفتند که بتوانید بازی کنید؟
نمیدانم چه کار کردند. شاید به این دلیل که دهپانزده روزی در خانهی من بودند و آنجا فیلمبرداری میکردند، خواستند که خودم نقشِ همسر علی حاتمی را بازی کنم.
سر سیمای زنی در دوردست مشکلات حل شده بود و شما دیگر ممنوعازکار نبودید؟
بله حل شده بود. فقط زمانی که آقای مصفا اسم من را داده بودند برای استعلام، گفته شده بوده که برای بازی ایشان مشکلی نیست ولی فقط با اسم زهرا حاتمی.
شما خودتان دوست دارید با چه اسمی از شما نام ببرند؟ به هر حال بخشی از تاریخ سینمای ایران با فیلمهایی که در آن دوران بازی کردهاید با نام زری خوشکام ثبت و ضبط شده است.
همان زری خوشکام. نام شناسنامهای من زهرا خوشکام است که از کودکی زری صدایم میزدند. ایرادش شاید این بود که من از اول هم اسم مستعار نداشتم و اسم و فامیل شناسنامهای خودم را استفاده کردم. آن هم تقصیر خسرو هریتاش بود که به من گفت اسم مستعار خیلی چیز زشتی است. آن وقتها رسم بود که بازیگرها و خوانندهها برای خودشان اسم مستعار میگذاشتند و من هم بدم نمیآمد اما آقای هریتاش گفتند: «نه.» این طور شد که به همان نامی که از کودکی در خانه و خانواده صدایم میکردند، وارد سینما و شناخته شدم.
آقای یزدانیان از ابتدا نقش را برای شما نوشته بودند؟
فکر نمیکنم این طور باشد. روزی منزل دخترم بودیم و آقای یزدانیان هم آنجا بودند. به من گفتند که قصد دارند فیلمی بسازند. من همین طوری به شوخی و خنده گفتم: «تو رو خدا برا من هم نقش داری؟» که جواب درستی به من ندادند. زمانی که وارد تولید شدند من رفته بودم دفترشان که فیلمنامه را دادند و خواندم و خیلی خوشم آمد. نه به عنوان کسی که قرار بود در فیلم بازی کنم. فقط آرزو میکردم فیلم خوبی شود. گذشت تا یک روز به من گفتند برای تست گریم بروم دفتر که رفتم و تست گریمم خیلی بد شد. خیلی تلخ و بد شده بودم. خودم اصلاً راضی نبودم. متوجه شدم آقای یزدانیان و مصفا هم خوششان نیامده و من رد شدم. اما چون تهیهکنندهی فیلم دامادم بود و سازندهاش هم صفی یزدانیان، دلم میخواست هر کمکی از دستم برمیآید انجام بدهم. قرار شد که من یکی از دوستانم را معرفی کنم که این اتفاق هم افتاد اما مثل اینکه به توافق نرسیدند. تا اینکه گروه رفت گیلان و کار شروع شد. من هم در این مدت مدام سراغ حوا را میگرفتم.
پس خودتان هم علاقهمند شده بودید؟
بله. خیلی. تا اینکه یک روز دامادم زنگ زد و در خلال چاقسلامتی گفت خانمی که انتخاب کردهاند نمیتواند دیالوگ بگوید و از این حرفها. خلاصه قرار شد که بروم و من هم بهسرعت خودم را رساندم به رشت. نمیدانم شاید هم کسی نبود و من به جای کسی وارد پروژه نشدم. من هیچوقت نپرسیدم، آنها هم چیزی نگفتند. اما از این اتفاقات این طور نتیجه میگیرم که از اول من را در نظر نداشتند و قرار نبود من نقش حوا را بازی کنم.
شاید از اقبال بلند آقای یزدانیان و فیلم بوده که شما در نهایت وارد کار شدهاید و با هنرنمایی دلپذیرتان در نقش حوا خانم شیرینی خاصی به نقش بخشیدهاید.
من از میانهی کار وارد شدم و بعد از یکیدو روز فیلمبرداری سخت مریض شدم و باعث شدم فیلمبرداری برای یکیدو روزی تعطیل شود. خیلی دلم سوخت. به هر حال فیلمبرداری در شهرستان خیلی هزینهبر است و من باعث شده بودم فیلمبرداری به تأخیر بیفتد. البته آن طور که آقای یزدانیان میگویند مریضی من به نفع فیلم هم تمام شد. چون از نظر ایشان در فیلم حوا خانم تنگی نفس دارد و صدای خسخس سینهی بیمار من بهاضافهی کاری که میکردم تا این تنگی نفس بیشتر به چشم بیاید برای نزدیکتر شدن به خصوصیات شخصیت کمک زیادی کرد.
خودتان برای نزدیکتر شدن به نقش چه کارهایی کردید؟
از راهنماییهای آقای یزدانیان استفاده میکردم. مثلاً جایی میگفتند: «اینجا زیاد مهربون بودی، یا اینجا زیاد خشن شدی.» بهاضافهی اینکه خودم مقداری تغییر در صدایم ایجاد کردم و با نحوهی خاص ادای دیالوگها سعی کردم به شخصیت حوا نزدیکتر شوم.
دورخوانی و تمرین داشتید یا رسیدید و دیالوگها را دادند و رفتید جلوی دوربین؟
نه. مرتب دیالوگها را به جایی که سکونت داشتیم میفرستاند و آنجا تمرین میکردیم. خب نقش مقابلم هم دامادم بود که هم دوستش دارم، هم با او راحت هستم و هم مورد اعتمادم است. شاید این نکته هم به جذابتر شدن نقش کمک کرده باشد.
بدهبستان کلامی هم زیاد دارید و گاهی حتی یکیبهدو هم میکنید. رابطهی مادرزن و داماد همیشه پرسوءتفاهم و پردستانداز بوده. شما هم همین طور هستید؟
نمیدانم. این را باید از خود علی بپرسید. اما در مورد من تا حالا علی کاری نکرده که ازش عصبانی بشوم. او برایم فرقی با لیلا نمیکند. برای من اول این کوچولوها (مانی و عسل) نوههایم مهم هستند، بعد لیلا و بعد هم علی. این چهار نفر تمام زندگی من هستند و حاضرم جانم را برای هر کدام از آنها بدهم. نمیدانم که او از من حرص خورده یا نه، ولی لااقل هیچوقت به رویم نیاورده. ما خیلی با هم دوستیم. شاید خیلی وقتها با علی نزدیکتر باشم تا با لیلا.
این نزدیکی در فیلم هم مشخص است. فرهاد دوروبر حوا خانم میپلکد چون احساس میکند تنها خط واصل او و گیلهگل است. هوای گیلهگل را در نفسهای حوا خانم جستوجو میکند.
بله، اینکه اصل قصه است. شاید برای علی هم راحتتر و ملموستر بوده که آن نقش را جلوی من ایفا کند. برای من که شاید اگر بازیگر دیگری در مقابلم بود این نقش از کار درنمیآمد و تا این اندازه مورد توجه واقع نمیشد.
یکجورهایی به نظر میرسد حوا خانم کهنسالیِ گیلهگل هم هست. وقتی آقای نجدی با آن حسرت از تصویر حوا در شیشه صحبت میکند و از دلدادگیاش میگوید و بعد میشنویم که مردم محل در مواجهه با گیلهگل هم دیالوگهایی از جنس «پیر شدن این جوانها از دوری تو» میگویند این تلقی را تشدید میکند. از نگاهی دیگر آقای نجدی هم به درد فرهاد مبتلاست. به همین دلیل به نظر میرسد تمام این آدمها خود و عشقشان را جایی در گذشته جا گذاشتهاند و پیوندی ناگسستنی میان آنها و گذشته برقرار است. شما خودتان حوا را این شکلی نگاه کرده بودید؟
بله. بالأخره همهی مادرها چنین نگاهی به فرزندانشان دارند؛ بهخصوص به دخترهایشان. حوا خانم شخصیتی است که در گذشته هم مورد توجه و علاقه بوده و خیلی محبوب است؛ حتی رقابت عشقی هم بر سرش در جریان بوده.
حتی میشود دو نفرههای فرهاد و حوا خانم و بدهبستانهای کلامیشان را به جای فلاشبکهایی در گذشته، به صورت فلاشفورواردهایی در آینده دید و تصور کرد اینها زوجی سالخورده هستند که دارند ایام پیری را کنار هم میگذرانند، حالا اما از نا و رمق و معاشقه افتادهاند و فقط با هم کلکل میکنند. از دیدی دیگر هم به نظر میرسد شما و علی مصفا در یکی از روزهایی هستید که لیلا در سفر یا جلوی دوربین است.
دقیقاً. حوا خانم همهاش در حال تیکه انداختن به فرهاد است و این از اولین سکانس این دو نفر هم مشخص است. چه لزومی دارد که حوا بنشیند و طراحی فرهاد را بکند؟ پس حتماً علاقه و محبتی در حوا نسبت به فرهاد وجود دارد. در عین حال دلش هم برای فرهاد میسوزد. او را نصیحت میکند و به او میگوید: «پاشو این بساط عاشقیت رو یه جای دیگه پهن کن. تو که اسبابش رو داری.» در قالب حوا دلم میخواست دخترم گیلهگل بیاید و با این مرد ازدواج کند. خیال میکردم همان زمانی است که لیلا در لوزان درس میخواند و عاشقی دل خسته هم اینجا به انتظارش نشسته و من دلم میخواهد دخترم از سوییس برگردد و با او ازدواج کند.
بعد از سیمای زنی در دوردست پیشنهاد خوبی به دستتان نرسید؟
چرا. سر کاری هم رفتم که شرایط کارشان خوب و محترمانه نبود؛ یعنی ساعت چهار آفیش میکردند، نصف شب میگفتند خانم بفرمایید جلوی دوربین. من هم دیگر نرفتم.
شما تا سال ۵۱ و تا قبل از فیلم خواستگار و ازدواج با علی حاتمی هفت فیلم کار میکنید بعد ناگهان حضورتان محدود میشود به فیلمهای علی حاتمی. این توافقی دوطرفه بود یا تحمیلی بود از طرف علی حاتمی؟
بله ما هر دو همین را میخواستیم. این طور نبود که او بگوید حق نداری جای دیگری بازی کنی. دیدیم که اگر من بخواهم به همان روند ادامه بدهم نمیتوانیم به زندگیمان برسیم. بهخصوص که من سه ماه بعد از ازدواجم باردار شدم و دیگر عملاً نمیتوانستم بازی کنم. دیدیم نمیشود هم به زندگی شخصیمان برسیم هم به کار فیلمبرداری و سینما که کار سختی هم هست. اصلاً نمیتوانستیم همدیگر را ببینیم.
یعنی شما به خاطر خانواده و علی حاتمی از آن مسیر خارج شدید و قرار گذاشتید فقط در فیلمهای همسرتان بازی کنید؟ به هر حال از بیرون که به قضایا نگاه میکنی به نظر میرسد او مثل یک مرد سنتی و غیرتی ایرانی زیاد هم خوشش نمیآمده که همسرش در فیلمهای دیگران جلوی دوربین برود.
علی حاتمی زرنگتر از این حرفها بود که بخواهد چیزی را به من تحمیل کند. شاید به شکلی نامحسوس و غیرمستقیم این کار را میکرد اما این خواستهای بود که خودم هم به آن تن دادم و ناراضی هم نبودم. کاری کرده بود که خودم هم نخواهم در فیلم کسی به غیر از او بازی کنم.
پس چرا به غیر از سلطان صاحبقران و خواستگار تا پیش از هزاردستان در فیلم دیگری از او حضور ندارید؟
وقتی سلطان صاحبقران داشت پخش میشد من نقش عزتالدوله همسر امیرکبیر را داشتم و علی میخواست سوتهدلان را کار کند. خیلی دلم میخواست نقش اقدس را بازی کنم، اما او میگفت بیننده الان دارد تو را در نقش همسر امیرکبیر میبیند و تو را در این نقش پذیرفته، نمیتواند در نقش اقدس هم ببیند و بپذیرد. به نظرم استدلالش هم درست بود.
در بین خوانندگان ما حتماً کسانی هستند که قضایای آشنایی و ازدواج شما و علی حاتمی را نشنیدهاند. از تولید فیلم مترسک و ازدواجتان بگویید.
علی حاتمی این طور که بعدها تعریف میکرد برای ساختن مترسک دنبال بازیگر میگشته. با احمد شیرازی فیلمبردار کلبهای آن سوی رودخانه صحبت میکردهاند که عکس من را روی جلد مجلهی ستارهی سینما میبیند. به آقای شیرازی گفته بود: «من برای مترسک همچین بازیگری میخواهم. اینکه ایرانی نیست، ولی دنبال همچین چهرهای در یک بازیگر ایرانی میگردم.» که آقای شیرازی میگویند نه او ایرانی است و من را معرفی میکنند. من برای بازی در تپلی شمال بودم که از دفتر آقای فردین با من تماس گرفتند و گفتند علی حاتمی دنبال چهرهای میگردد که نقش اول مترسک را بازی کند و من رفتم و تصمیم همانجا گرفته شد که فیلم را بازی کنم. لوکیشن ما کارخانهی چوببریای بود نزدیک آستارا. آقای فردین هم تهیهکنندهی دو فیلم بودند به نامهای راز درخت سنجد و همین مترسک که هر دو گروه در شمال و بندر انزلی مشغول کار بودند. یک روز آمدند دنبال من که برویم دربارهی فیلمنامه صحبت کنیم. ما از آستارا به انزلی آمدیم و صحبتها را انجام دادیم. همان موقع هم با آقای میرلوحی کارگردان تپلی صحبت شد و قرار شد ایشان کمک کنند که من در حین بازی چند سکانس باقیمانده از آن فیلم به بازی در مترسک هم برسم. حدود یک ربع از فیلم را فیلمبرداری کرده بودیم که یک روز آقای حاتمی نیامدند و گفتند قرار است با آقای شیرازی کار کنیم. به من برخورد و من هم آن روز کار نکردم. شب که آقای حاتمی آمدند گفتم چرا نبودی؟ گفتند با تهیهکننده بحثشان شده. خلاصه من هم دلخوریام را گفتم و تا دیروقت کنار دریا مشغول صحبت بودیم. صبح ساعت پنج از محل هتل رفتیم برای فیلمبرداری. داشتیم برای کار آماده میشدیم که یادم افتاد کلاهگیسی را که باید در آن صحنه استفاده میکردم در هتل جا گذاشتهام. تا بروند و کلاهگیس را از هتل بیاورند آقای فردین با آن بنز و کبکهودبدبهشان آمدند سر فیلمبرداری و دیدند ما بیکاریم. گفتند پس چرا کار نمیکنید؟ قضیهی کلاهگیس را گفتیم. همین که این را گفتیم آقای فردین هم عصبانی شدند و گفتند: «بله، وقتی کارگردان عاشق بازیگر فیلم بشود و تا ساعت یک بعد از نصف شب بروند با هم لب دریا همین میشود.» و کار را تعطیل کردند. آنجا بود که فهمیدم این آمدن و رفتنها و نگاههای آقای حاتمی چه معنیای میداده. ما برگشتیم هتل و فیلم بههم خورد.
به خاطر یک کلاهگیس؟
نه. آقای فردین میگفت وقتی کارگردان عاشق بازیگر شود این فیلم دیگر فیلمبشو نیست و کار را تعطیل کرد. ما با ماشین کامران قدکچیان راه افتادیم به سمت تهران. علی همان توی راه در ماشین به من پیشنهاد ازدواج داد و من هم همانجا قبول کردم. خلاصه آمدیم تهران و بدو بدو مراسم خواستگاری و عقد و... سر یک هفته انجام شد.
سهچهار ماهی هم نبودید و ناگهان آقای حاتمی آمدند با خبر ازدواج و بارداری شما و...؟
اصلاً بایکوتمان کردند.
به خاطر اینکه به هم علاقهمند شده بودید و ازدواج کردید؟
بله. به خاطر اینکه همهی قراردادهایم را فسخ کردم و کار نکردم و همهی پیشقسطهایی را که گرفته بودم پس دادم و کلی فیلم بههم خورد و مجبور شدند من را با بازیگر دیگری جایگزین کنند.
این هم بخشی از حوا خانم و گیلهگل است دیگر. خیلیها خیال ساختن فیلم با زری خوشکام را در سر داشتهاند که ناگهان علی حاتمی رسیده و برده است.
بله. شاید.
بعد از ازدواج خواستگار را به عنوان اولین فیلم کار کردید.
بله. علی بیکار بود و کلی هزینهی ازدواج کرده بودیم و دیگر آه در بساط نداشتیم. این شد که تصمیم گرفتیم خواستگار را کار کنیم.
نصف سرمایه متعلق به شما بود؟
بله، ما و پرویز صیاد هر کدام پنجاه هزار تومان آوردیم، بهاضافهی کارهایمان، و خواستگار را کار کردیم که آن هم شکست تجاری سختی خورد. یادم هست ماههای آخر بارداریام بود که رفته بودم سینما برای تماشای فیلم، تماشاچیها با غیظ و خشم دنبالم کرده بودند و میخواستند من را بزنند. میگفتند چرا در این مدت فیلم بازی نکردهای و چرا این فیلم را بازی کردهای؟ فیلم را دوست نداشتند. به هر حال مخاطب فیلمفارسی آن زمان چنین فیلمهایی را خوش نداشت. مطبوعات و اهالی سینما هم وضع بهتری نداشتند. آنها هم کلاً ما را کنار گذاشته بودند و روی خوش نشان نمیدادند.
پس شکستهای تجاری همین طور از پی هم میرسیدند. باباشمل و خواستگار بهاضافه هزینههای ازدواج و...
بله. بعد از خواستگار علی و پرویز صیاد رفتند سراغ ستارخان که آن فیلم هم وضع بهتری پیدا نکرد. این شد که علی حاتمی مجبور شد برای تلویزیون کار کند و قرارداد داستانهای مثنوی بسته شد که اتفاقاً شرایط خیلی عالیای هم برای آقای حاتمی به وجود آورد و خیلی به ما کمک کرد. خدا بیامرز خانم آتش خیر در چند قسمت از آن کار حضور داشتند و من هم در تمام کار به عنوان طراح لباس حاضر بودم و خرید پارچه و تمام کارهای لباس، حتی خیاطی را هم خودم انجام دادم.
این شروع کار آقای حاتمی با تلویزیون بود؟
بله. خب کار با آقای رضا قطبی هم فوقالعاده بود. بعد از این بود که خود تلویزیون هم پیگیر این همکاری بود. به همین دلیل هم آقای حاتمی سلطان صاحبقران را نوشتند و به تلویزیون بردند که چهقدر هم با استقبال روبهرو شد. زمان پخشش تمام خیابانها خالی میشد و حتی بعد از انقلاب هم قسمتهای امیرکبیر که بیشتر بازی من و آقای ملکمطیعی بود دو بار از تلویزیون پخش شد. یک بارش را که خودم خوب به خاطر دارم اما بعد از آن نفهمیدم چهطور شد که سر هزاردستان ممنوعازکار شدم. حتی یک نامهی خیلی مفصل هم آقای رضا براهنی برایم نوشتند که کسی در تلویزیون به آن اهمیتی نداد و گشایشی حاصل نشد.
کمیتهی مجازات و طهران روزگار نو هم از دل همین سریال بیرون آمدند. قضیهی آنها چه بود؟ بعد از فوت آقای حاتمی قرار تدوین مجدد این سریالها را گذاشتید؟
نه قرار این سریالها را آقای حاتمی قبل از فوتشان بسته بودند. ما از زمان سلطان صاحبقران و بعد هم سر هزاردستان پانزده میلیون تومان آن موقع از تلویزیون طلبکار بودیم و تلویزیون هم پول ما را نمیداد. حتی یک بار در جریان ساخت شهرک سینمایی غزالی، علی به من زنگ زد و خواست یک کامیون آجر از جایی که مشغول ساختن خانهای برای خودمان بودیم، بفرستم شهرک سینمایی. پول آن کامیون آجر را هم حتی به ما ندادند! این بود که علی با آقای محمدمهدی دادگو قرار گذاشتند و مجوز گرفتند که دو فیلم سینمایی از این سریال تدوین کنند و به این طریق پول ما هم اعاده شود اما نفهمیدم این فیلمها کی تدوین و پخش شدند و عواید حاصل از فروششان به جیب کی رفت.
خبرهایی بود مبنی بر اینکه آقای دادگو میخواستند سلطان صاحبقران را هم در قالب دو فیلم سینمایی تدوین مجدد کنند که شما اجازه ندادید.
بله این بار دیگر بهصراحت گفتم اجازهی این کار را نخواهم داد و جلوی هر کسی که بخواهد این کار را بکند میایستم.
پس از آقای حاتمی مسئولیت مستقیم آثار و داراییهای ایشان با شما بوده. قضایای واگذاری جهانپهلوانتختی چه بود؟
علی حاتمی هفت سال مشغول تحقیق و نوشتن تختی بود. در این سالها او دو طرح دیگر داشت که همزمان سعی میکرد آنها را هم جلو ببرد. یکی از آنها طرح آخرین پیامبر بود و دیگری عنوانش بود ملکههای برفی که به سه همسر شاه اختصاص داشت. ملکههای برفی در حد یک طرح ماند و آخرین پیامبر هم گرفتار دستاندازهای اداری شد و به سرانجام نرسید و این شد که علی جهانپهلوان تختی را جلوی دوربین برد که آن هم مصادف شد با بیماریاش. با این حال او دست از کار نکشید. زمانی کار متوقف شد که برای معالجه رفته بودیم لندن. آنجا هم که دکترها جوابمان کردند و برگشتیم ایران همچنان دست از کار نکشید تا بالأخره آن اتفاق افتاد. بعد هم دیگر من در جریان نیستم که چهطور فیلم را واگذار کردند به آقای افخمی تا تمامش کند.
یعنی شما در جریان و موافق این کار نبودید؟
نه. فیلم متعلق به برادران شایسته بود و آنها هم میخواستند در هر صورت فیلم را تمام کنند.
ولی شما در فیلم حضور دارید.
به لیلا هم این پیشنهاد را دادند ولی او نپذیرفت. من هم در رودربایستی قرار گرفتم و از طرفی هم امیدوار بودم این حضور بتواند به رفع ممنوعازکاریام کمک کند.
آخرین پیامبر فراتر از یک طرح بود و حتی گفته میشد فیلمنامهی آمادهای داشت. سرنوشت آن فیلمنامه چه شد؟
بله. آقای حاتمی تحقیقات و مطالعهی گستردهای برای ساخت این فیلم انجام داد. بعد از اتمام مرحلهی تحقیق آقای حاتمی فیشهای مقوایی درست کرده بودند که تمام جزییات طرح را پلان به پلان روی آنها آورده بودند. آن سمت هم من یک میز تحریر گذاشته بودم با ماشین تایپ. قبل از بازیگری کارمند شرکت نفت بودم و به همین دلیل به این کارها وارد بودم. نزدیک به هفت ماه هر روز صبح مشغول نوشتن و تایپ کردن میشدیم تا شب. تمام فیلمنامهی آن طرح به شکلی کامل و دکوپاژشده را خودم تایپ کردم. فیلمنامه آن قدر آماده و کامل بود که اگر آن را به من هم میدادند میتوانستم بسازمش. داستان فیلم هم از زمان کودکی تا وفات پیامبر را به تصویر میکشید. بعد از فوت آقای حاتمی و بعد از اینکه عروسی لیلا را در آن خانه برگزار کردیم، آنجا را فروختیم.
ماجرای سینما نیاگارا چه بود؟ سینما را با آقای فردین شریک بودید؟
بله. سه دانگ ما شریک بودیم و سه دانگ هم آقای فردین که بعد از فوت ایشان رسید به دخترهایشان. مدیریت آنجا هم به عهدهی آقای فردین بود و کارهای حسابداریاش را برادرشان انجام میدادند. تا اینکه آقای فردین فوت کردند و سه دانگ سهم ایشان بابت بدهیشان به ستاد اجرایی فرمان حضرت امامره رسید و ما شدیم شریک ستاد. هرچه نامه مینوشتیم که به عنوان شریک بیایید حاضر شوید تا تکلیف سود و ضرر سینما مشخص شود کسی نمیآمد. به کمک سینماشهر کلی خرج سینما کردیم و آنجا را بازسازی کردیم. دو سالن و یک کافه آنجا درست کردیم که مجموعهی خیلی خوبی شده بود. خودم آنجا میرفتم و مدیریت مجموعه را داشتم. خوب بود. سرم گرم بود. تا اینکه یک شب دیدیم آتشش زدند. بعد از آتشسوزی هم ستادی که هیچوقت حاضر نمیشد، رفت و از من شکایت کرد که سینما را ما آتش زدهایم و علیه ما اعلام خسارت کرد.
حالا هم که ظاهراً سینما را ستاد فروخته است؟
بله ظاهراً به آقایی فروختهاند که هرچه به سراغش میرویم و زنگ میزنیم و پیغام میگذاریم که بیاید تکلیف آنجا را روشن کنیم، راهش بیندازیم یا ببینیم چه قصدی دارد جوابی به ما نمیدهد. این سینما یادگار علی حاتمی است. نام او پشت آنجاست. دلمان میخواهد یک سالن خوب بسازیم و درستش کنیم و کاری کنیم که آنجا به نام و یاد علی حاتمی ماندگار شود. باید ببینیم چه پیش میآید.
*از دیالوگهای فیلم