ژانر پلیسی نه در تلویزیون و سینمای ایران که در تمام دنیا از آن گونههای نمایشی است که همیشه میتوان روی توان بالقوهاش برای جذب مخاطب حساب کرد؛ ژانری امتحانپسداده که شاید تنها یکیدو گونهی دیگر مثل کمدی و ملودرام، چنین ظرفیت و موقعیتی را داشته باشند و عجیب نیست اگر در فهرست سالانهی آثار سینمایی دنیا یا برنامهی پخش اکثر شبکههای معتبر تلویزیونی همیشه اثری متعلق به این ژانر دیده میشود.
تلویزیون ما هم از ظرفیت بالقوهی آثار پلیسی بینصیب نبوده و هر بار که با نگاه و رویکردی جدی سراغ این گونه رفته است، در اصلیترین رسالتش یعنی جذب مخاطبان، با توفیق هرچند نسبی روبهرو شده است. ظرف چهار ماه گذشته، بازپخش موفق و دیده شدن مجدد سریالهای پلیسی خواب و بیدار و ساختمان 85 (هر دو به کارگردانی مهدی فخیمزاده)، سرنخ (کیومرث پوراحمد، 1376)، گاوصندوق (مازیار میری، 1388) و هوش سیاه (مسعود آبپرور، 1392) که در زمان پخش اولشان هم بینندگان فراوانی داشتند، فرصتی را فراهم کرد تا به دلایل توفیق این مجموعهها، ناکامی اکثر آثار پلیسی و در کل عملکرد سیما در تولید این آثار بپردازیم.
استانداردهای ژانر
اگرچه کار در چهارچوب قواعد یک ژانر مورد تأیید تمام سازندگان نیست و بسیاری پایبندی به چنین اصول و قواعدی را مخل آزادی اندیشه و عمل کارگردان در خلق یک اثر نمایشی میدانند اما ماجرا وجه دیگری هم دارد؛ اینکه همین چهارچوبهای بهظاهر دستوپاگیر میتوانند برای بسیاری از مجموعهسازان کنونی که حاصل کارشان با آنچه به عنوان اثر پلیسی استاندارد میشناسیم تفاوتهای قابلملاحظهای دارد، چراغ راهی است برای دور نشدن از استانداردها. نگاهی به کتب مرجع ژانر و آثار شناختهشده نشان میدهد که مشخصهی اصلی و شاهکلید ژانر پلیسی در چگونگی پیریزی و گشودن گرهها نهفته است؛ گرههایی که در کنار گرههای دراماتیک معمول قرار میگیرند و در مقایسه با گرههای پلیسی/حادثهای/معمایی اهمیت کمتری دارند. علاوه بر این، فاکتورهای دیگری نظیر شیوهی شروع و بسط قصه، پردازش درست و خلاقانه قهرمان و ضدقهرمان، و جنبههای فنی و تکنیکی کار هم در موفقیت آن تأثیرگذارند اما به ضرس قاطع میتوان گفت که اگر مؤلفهی کلیدی گرهافکنی و گرهگشایی قصه، لنگی و نارسایی داشته باشد هیچکدام از دیگر فاکتورها نمیتوانند به کمک اثر پلیسی بیایند.
کارنامهی سیما
در کارنامه پانزدهسالهی سیما یعنی از دهه 1380 به این سو که هم به ذهن و حافظهی مخاطبان نزدیکتر است و هم میتواند معیار بهروزتری از نحوهی عملکرد تلویزیون در ساخت آثار پلیسی باشد، یک فهرست بیستتایی از این سریالها به چشم میخورد: پلیس جوان (سیروس مقدم، 1380)، تصمیم نهایی (محسن شاهمحمدی، 1381)، خواب و بیدار (فخیمزاده، 81)، معما (نادر مقدس، 82)، سهگانهی کلانتر (محسن شاهمحمدی، 81/85/88)، حس سوم، بیصدا فریاد کن، ساختمان 85 و فوق سری (فخیمزاده، 84/86/89/93)، کارآگاهان (حمید لبخنده، 87)، هوش سیاه 1و2 (مسعود آبپرور، 89 و 92) و شش سریال ویژهی هفتهی ناجا یعنی دیوار (مقدم، 91)، سقوط آزاد (علیرضا امینی، 92)، ماتادور (فرهاد نجفی، 92)، زخم (آبپرور، 93)، آمین (منوچهر هادی، 94) و گشت ویژه (مهدی رحمانی، 96). البته در آثار پلیسی قبل از 1380 هم نام سریال مطرح سرنخ (کیومرث پوراحمد، 1376) در کنار چند مجموعهی دیگر مثل شلیک نهایی (شاهمحمدی، 74)، این گروه پلیس (علی قویتن، 79) و... به چشم میخورد که با توجه به قدیمی بودن و عدم تعلق به مدیریتهای اخیر سیما موضوع بحث ما نیستند.
تطبیق با ژانر
به اعتقاد نویسنده، رویکرد سطحی، محافظهکارانه و رفعتکلیفی از مهمترین عوامل تولید حجم انبوهی از آثار پلیسی متوسط و متوسط به پایین در مقابل معدود مجموعههای قابل دفاع و خوشساخت است. از همین عنوانهای نامبرده، فقط چهار مجموعه خواب و بیدار و حس سوم (فخیمزاده) و دو سری هوش سیاه (آبپرور) قابل دفاعاند و این نسبت ناامیدکنندهای است که باید مورد توجه جدی صاحبان ارشد تصمیمگیری در حوزه نمایش سیما قرار بگیرد، آن هم در روزگاری که دسترسی به آثار مطرح پلیسی دنیا از فرار از زندان گرفته تا 24 و خیل بیشماری از سریالهای جدیدتر اصلاً دشوار نیست و جذابیتهای پیدا و پنهان این رقبای قدر بهراحتی میتواند مجموعههای کمرمق ما را از نفس بیندازد.
بگذارید در بررسی دلایل ناکامیها از عامل اصلی یعنی فیلمنامه شروع کنیم. تقریباً تمام آثار پلیسی دنیا دو دستهی خیر و شر دارند متشکل از پلیس اصلی و دستیارانش و رییس دزدها و یارانش. در بسیاری از آثار روز جهان مرز این تقسیمبندی به سیاهوسفیدی مجموعههای سنتی نیست و خلاقیتهای بسیاری در شخصیتپردازیها دیده میشود اما اگر مبنای قضاوت را همان تقسیمبندی سنتی قرار دهیم، باز هم حاصل کار در اغلب آثار داخلی رضایتبخش نیست. برای نمونه به یکی از طولانیترین سریالهای پلیسی سیما یعنی مجموعهی سهفصلی کلانتر اشاره میکنم که بیشترین حجم برنامههای پلیسی شبکهی اول سیما را در دههی 1380 به خود اختصاص داد و با وجود اینکه یکی از مجموعهسازان باسابقهی تلویزیون یعنی محسن شاهمحمدی کارگردانیاش را به عهده داشت اما در ردیف ضعیفترین آثار پلیسی بهخصوص به لحاظ شیوه پرداخت داستان و شخصیتها قرار میگیرد.
کارآگاه پلیس بیش از حد صاف و اتوکشیده که به جای ایفای نقش پلیس در بازجویی و تحقیق و تفحص درباره جرایم، بیشتر به یک سخنران یا کارشناس آسیبهای اجتماعی پرحرف میماند و در عرصهی عمل و به قول سینماییها، اکت و مهارتهای بدنیای هم که از یک پلیس باتجربه انتظار میرود، چیزی در چنته ندارد. قهرمانی خوشچهره و خوشتیپ (ایرج نوذری) که تمام تکیهاش به ژستهای آن سوی آبی و بیگانه با فرهنگ جامعهی ما و پلیسهای واقعی وطنی است. در طرف مقابل نیز با توجه به اپیزودیک بودن مجموعه، هر بار با یک یا چند سارق تازه روبهرو هستیم که شخصیتپردازی و نحوهی تعاملشان با یکدیگر یا نیروی پلیس از سطح آثار پلیسی دهههای 1360 و 70 بالاتر نمیرود، با دستمایههایی ساده و عاری از غافلگیری در حد خیانت منشی یک شرکت بازرگانی در افشای اسرار شرکت به نامزدش و بعد حملهی مسلحانهی نامزد و دوستانش به شرکت و در نهایت گیر افتادن آنها؛ یا جا زدن یک کلاهبردار به جای فردی مهم و پولدار و فریب دختر یک خانواده سرشناس. به اینها اضافه کنید پرداخت سطحی و شعاری که ترکیبی بهشدت آزاردهنده را باعث میشود.
پلیس جوان هم دقیقاً چنین ویژگیهایی دارد و سروان یونس بهگر (شهاب حسینی) کاملاً منطبق با مختصات شخصیت قهرمان کلانتر است. افسری خوشسیما که در بررسی پروندهها فراتر از موقعیت خود به عنوان یکی از اعضای کادر کلانتری، در قالب یک جامعهشناس/ روانشناس فرو میرود و مونولوگهای خطابهگونهی طولانی ایراد میکند بدون آنکه اثری از قابلیتهای یک پلیس ورزیده را در او و گروه همکارش ببینیم یا سوژهای در بافت سریال گنجانده شود که ارزش پیگیری را داشته باشد. خب، در چنین وضعیتی که نه مجموعهسازان و نه ناظران تولید به انحراف از معیار استانداردی در این اندازه توجه نمیکنند و اتمسفر یک اثر پلیسی بیشتر از آنکه مؤلفههایی نظیر طرح و حل معما را در بستری متناسب به ذهن بیاورد به محملی برای صدور بیانیههای اجتماعی و اخلاقی، آن هم با ضرباهنگِ مناسب آثار اجتماعی/ خانوادگی تبدیل میشود، چهگونه میتوان به توفیق این ژانر و حفظ انگیزهی مخاطبان برای پیگیری سریالهای پلیسی سیما و ادامهی ارتباط مستمر با این رسانه امیدوار بود؟
این دو مجموعهی شناختهشدهتر تنها مشتی نمونهی خروارند و بجز چند استثنا، وضعیت کیفی بقیهی آثار همین گونه است بهخصوص سریالهای ویژهی هفته ناجا که چند سالیست با مشارکت نیروی انتظامی تولید میشوند و دقیقاً نقض غرضاند! و به جای آنکه سالی یک بار دشواری کار نیروهای زحمتکش پلیس در مقابله با انواع بزهکاریها و ناهنجاریهای اجتماعی را به نمایش بگذارند به دلیل ساختار بهشدت ضعیف و ناکارآمدشان به مجموعههایی برای ندیدن و گاه مثالهایی برای اشاره به کارهای سخیف تبدیل میشوند. برای مثال، مجموعه ویژه هفته پلیس در سال گذشته یعنی گشت ویژه. البته خلاقیت اولیهی مجموعه در استفاده از یک گروه پلیسی سهنفره به جای ساختار سنتی کارآگاه و دستیارش به چشم آمد اما در ادامه موقعیتهای ضعیف و کلیشهای، پرحرفیها و شوخیهای بینمک گروه پلیس و در کل فضایی فاقد کشش عملاً کاری کرد که سریال ظرف دوسه قسمت، بخش عمدهی بینندگانش را از دست داد و ترفند استفاده از بازیگر محبوبی چون حمید گودرزی به کار نیامد؛ همان طور که در سریالهای سالهای قبلتر هفتهی ناجا هم حضور حامد بهداد به عنوان یک بازیگر محبوب به دلیل ضعف مفرط کار (سقوط آزاد، 1392) ره به جایی نبرده بود.
داشتهها
افزون بر لزوم رسیدگی و چینش تمهیدهای لازم برای تولید آثار جدید پلیسی با هدایت مجموعهسازان جدید، یکی از اقدامهای ضروری، کمک و مشاوره به کارگردانان قدیمی این ژانر است؛ هم به منظور بهبود وضعیت کارهای آیندهشان و هم به لحاظ حفظ شأن آنها که نامشان برند محسوب میشود. از این رو واقعاً جای تأسف دارد که سازندهی خواب و بیدار به عنوان پربینندهترین و موفقترین سریال پلیسی تاریخ تلویزیون، سال به سال افت کرده و مجموعههای اخیرش یکی پس از دیگری ناموفق بودهاند.
از دنبالهسازیهای پلیسی کارآگاه علوی (حسن هدایت) و هوش سیاه (آبپرور) تجربههای قابل قبولی هستند که دومی قطعاً اثری موفقتر و نزدیکتر به استانداردهاست. وقتی در این هیاهوی تلویزیونهای ریز و درشت ماهوارهای و اینترنتی و... یک سریال بهاصطلاح گل میکند و دیده میشود، دستاورد کمی نیست و باید قدرش را دانست؛ سریالی که سوژهی بکر و بهروز سرقتهای اینترنتی و جرایم سایبری را دستمایه قرار داده است و در شروع و بسط قصه و پرداخت قهرمان و ضدقهرمانش تنها به جذابیتهای ظاهری و قدرت بیان بازیگر اتکا نکرده و در کل به همهی قابلیتها در حد قابل قبولی توجه داشته است، حتماً این پتانسیل و استحقاق را دارد که در دستور ساخت دنبالههای جدید قرار بگیرد تا برندی که بهدشواری به دست آمده است، به همین آسانیها از دست نرود. همین الان هم چهار سال از پخش فصل دوم هوش سیاه میگذرد و فرصتهای خوب زیادی از دست رفته است.