صداوسیما چند سالیست که در برابر فشارهایی که از بیرون وارد میشود قدم به قدم به سمت عافیتطلبی و تولید آثار خنثی پیش میرود. در این سالها تلویزیون با هر اعتراض و فشاری به خاکریزهای دورتری عقبنشینی کرده و با در پیش گرفتن سیاست نرمش در برابر نهادهای بانفوذ، بینندگان زیادی را از دست داده است. یکی از مهمترین نشانههای این سیاست، در سریالهای نوروزی امسال دیده میشد. سیر حرکت روی حاشیهی امنیت باریکی که حاصل فشارهای بیرون از سازمان است، در کنار قطع ارتباط با طنزپردازان درجهیکی مثل مهران مدیری و رضا عطاران در نهایت باعث شد تظاهر به شاد کردن مردم جایگزین برآوردن نیاز آنها به شادی شود.
پرسروصداترین سریال نوروز امسال پایتخت2 به کارگردانی سیروس مقدم بود. مجموعهای بهظاهر متکی بر کمدی موقعیت که در عمل بیشترین موفقیت خود را مدیون لهجهی غلیظ و آمیخته به طنز کاراکترهای اصلی خود بود. البته سیروس مقدم در ادامهی راهی که از سال گذشته با مجموعهی نوروزی چک برگشتی در پیش گرفته (گنجاندن بازی پرسپولیس و استقلال در این مجموعه به فاصلهی چند ساعت پس از پایان بازی) در پایتخت2 هم یک موضوع تازهی مذهبی/ اجتماعی یعنی انتقال گنبد و گلدسته به قشم کرده بود. میزان همخوانی این مضمون با زبان طنز مجموعه چندان زیاد نبود و با توجه به لزوم حفظ جدیت در برخورد با مفاهیم مقدس، گاهی دست مجموعهساز را در ایجاد و تداوم فضای کمیک میبست و راهی جز تکرار و تأکید بر شوخیهای لهجهای که دیگر جذابیت اولیه را هم ندارند، باقی نمیگذاشت. گروه سازندهی پایتخت2 برای خلق یک کاراکتر اصلی جدید که بتوان با گذاشتن بخشی از بار کمدی روی دوش او از تکرار بیش از حد شوخیهای شخصیتهایی چون نقی و ارسطو (محسن تنابنده و احمد مهرانفر) جلوگیری کرد، فکری نکرده بودند و در نتیجه پایتخت2علیرغم تلاشهای محسوس سازندگانش و پارهای لحظههای شیرین و جذاب، با تمامی ایدههایی که سازندگانش برای خلق شخصیتهای خاکستری و چند وجهی و دوری از شعار های تخت، مجموعهای شد که بیشتر میتوان آن را تداعیکنندهی خاطرههای خوش پایتخت1 دانست.
کانال دو که چند سالیست بین تبدیل شدن به کانال اختصاصی کودک و نوجوان و داشتن هویت به عنوان یک کانال مستقل و چندوجهی معلق مانده و عملاً با کانال پویانمایی تداخل مأموریت دارد، در ادامهی ناکامیهای بیش از یک دههای خود در زمینهی سریالسازی، امسال برنامهریزی های تازهای را برای ساخت مجموعهای برای مخاطبان بزرگسال خود آغاز کرده بود. آبپریا نام مرضیه برومند را به عنوان به عنوان یکی از موفقترین کارگردانهای تلویزیونی بر خود داشت، اما در عمل همان راهی را رفت که چهار سال پیش از این محمدرضا هنرمند پس از موفقیت همهجانبهی زیر تیغ با سریال ضعیف آشپزباشی رفته بود. برومند در آبپریا تلاش کرده بود گذشته از نظر شیوهی داستانپردازی، به تبعیت از کانال پخشکنندهاش در تعیین گروه هدف مخاطبش نوآوری و شیوة بیانی تازهای پیدا کند و با ترکیبی از قصه گویی سنتی و داستان پردازی در زمان حال با بیرون کشیدن پریهای جورواجور از دل داستانهای کودکانه و سرگردان کردن آن ها در جامعة پراز سیاهی و آلودگی امروز، داستانش را کودکانه روایت کند و با نقل این داستانکها با گروه سنی بزرگسال نیز ارتباط بر قرار کند. به نظر میرسد شیوهی پرداخت سریال به گونهای نبوده که مانند مجموعهی موفق قصههای تابهتا (از ساختههای پیشین مرضیه برومند) و یا مجموعهی کلاهقرمزی (ایرج طهماسب) ارتباط با تمام گروههای سنی برقرار کرده باشد. آبپریا ساختار دوپارهای داشت که البته بیشتر به بخش شعاری و پیام رسانی کودکانهاش اتکا داشت که شاید برای این گروه از مخاطبان هم خستهکننده و فاقد جذابیت باشد. طبیعتاً اهداف سریال برای فرهنگسازی در زمینهی حفظ محیط زیست و دوستی با طبیعت در شرایط فعلی هر چند کم جاذبه اما ستایش بر انگیز بود.
کانال سوم که آثار فراموش نشدنیای را در سابقهی خود دارد، امسال در چهارمین حرکت رو به عقب نوروزیاش، و پس از سه مجموعهی متوسط زن بابا و راهدررو (سعید آقاخانی) و دست بالای دست (محسن یوسفی) سریال نوروزی سال 92 خود را به داریوش فرهنگ سپرد که همچنان تنها کار درخشانش در تلویزیون، سلطان و شبان است. فرهنگ که یکی از مجموعهسازان مورداعتماد و نسبتاً کمکار تلویزیون است، بدون آنکه از پخش کارش در نوروز اطمینان داشته باشد، برای ساخت این مجموعه تعداد زیادی بازیگر را به کاشان برد و در رقابتی فشرده با گروه سازندهی سریال پژمان، نخستین مجموعهی مناسبتی را در کارنامهاش ثبت کرد. مجموعهای خانوادگی با مایهی طنز و پرداخت و کارگردانی متوسط که مهمترین ویژگیاش نه در روایت و شخصیتپردازی، که در تغییر لوکیشن آن از آپارتمانهای تهران به خانهای قدیمی در کاشان بود. همهی خانوادهی من با انتخاب موضوع کلیشهای پیدا شدن سرنخ مهمی از گذشته که بر زندگی آدمهای امروزی تأثیر مهمی میگذارد، خاطرهی سریالهای یلدا (اولین ساختهی حسن میرباقری) و زمانه (حسن فتحی) را زنده میکند. داریوش فرهنگ میتوانست با داستان بالقوه پررنگ خانوادگیاش رضایت مخاطبان مسنتر تلویزیون را که بالقوه به چنین فضاهایی تمایل بیشتری دارند، جلب کند اما این هدف هم در شلوغی فضای مجموعه گم شده است.
هفتسین کانال تهران که پیش از نوروز، در برخی سایتها خوشبینانه از آن به عنوان سین جدید سفرهی هفتسین خانوادههای ایرانی یاد شده بود، یک کمدی اجتماعی بود که دستکم از نظر انتخاب سوژه وضعیت بهتری نسبت به سایر سریالهای نوروزی داشت. ماجرای دو خانواده که به شکل همزمان ادعای مالکیت یک آپارتمان را دارند و در بروبیاهای نوروزی باهم درگیر میشوند، دستمایهی خوبیست اما یدالله صمدی که اتفاقاً تجربهی ساخت کمدیهای نسبتاً موفق را هم در کارنامهی سینماییاش دارد، به اجرایی معمولی و غیرخلاقانه از این سوژهی خوب بسنده کرده و کاری را روانهی آنتن میکند که در آینده فقط در آرشیو تلویزیون میتوان ردی از آن پیدا کرد. فیلمنامهی هفتسین کشدار است. مثلاً ماجرای سادهی گیر افتادن یکی از مدعیان مالکیت آپارتمان (با بازی فردوس کاویانی) در زمان دید و بازدید نوروزی دیگر مدعی مالکیت (سیروس گرجستانی) آن قدر با فراز و فرودهای نابهجا و دیالوگهای غیرضروری کش میآید که حوصلهی بیننده را سر میبرد. هفتسین میخواهد مخاطبان خود را با توسل به شگردهای بارها امتحان شده به خنده وا دارد؛ شگردهایی مثل تأکید بر نمک ذاتی جواد عزتی، بهتزدگیها و ژستهای همیشگی سیروس گرجستانی و... که از فرط تکرار جذابیتشان را از دست دادهاند.