بهمن 1387 - شماره 389
چشمانداز ۳۸۹
جشنوارهی فیلم فجر: امیدها و رؤیاها
زمان خیلی زود میگذرد. الان دقیقاً میدانیم که پارسال همین موقع، برای آمادهسازی شمارهی ویژهی جشنواره داشتیم چهکار میکردیم. انگار همین دیروز بود. در کودکیها و دوران مدرسه، گذر زمان خیلی کندتر از حالا بود. یادتان میآید که نُه ماه مدرسه چهقدر طول میکشید؟ حالا چی؟ یعنی واقعاً از جشنوارهی پارسال تا امسال، یک سال گذشته؟
امسال هم قرار است پنج روز اول جشنواره (که امسال دوازده روز شده) اختصاص به بخشهای بینالمللی داشته باشد و هفت روز بعدی به سینمای ایران؛ که البته در همان بخش اول هم روزی سه فیلم ایرانی در بخشهای رقابتی (بینالملل، آسیا، معناگرا) نمایش داده میشوند. امسال بخشهای مفصل زیر را در جشنواره خواهیم داشت: ...
درگذشتگان: رضا ارحامصدر (1387-1302): روح طناز تاریخی نصف جهان
علیرضا معتمدی: 24 آذر 1387 که رضا ارحامصدر، کمدین بزرگ تئاتر و سینما، در خانهاش در اصفهان درگذشت، بیش از سی سال از آخرین باری که روی صحنه رفته یا فیلمی از او به نمایش درآمده بود میگذشت. او البته در سینما کارنامهی درخشان و چشمگیری نداشت. فیلمهایش کمدیهایی بودند که البته برای جاودانه کردن یک بازیگر، بسیار کوچک و اندک بودند. اما عجیب اینکه او در تمام دوران زندگیاش ستاره بود و همشهریانش همچون یک ستارهی بزرگ با او وداع کردند. تشییع جنازهی بزرگ و باشکوهی که آن را با تشییع جنازهی محمدعلی فردین که سال 1379 در تهران برگزار شده بود، مقایسه کردهاند. پس راز محبوبیت و ماندگاری «ارحام» چیست که همه – و از جمله آنها که هرگز او و کارهایش را دوست نداشتند - را چنین به احترام واداشته است؟
گفتوگو با رضا ارحامصدر: نقش جدی هم که بازی میکردم، مردم میخندیدند
زاون قوکاسیان: همیشه وقتی صحبت از فیلمهایتان میشود، چرا بیشتر اشاره به شبنشینی در جهنم میکنید؟
ارحامصدر: چون اولاً این فیلم اولین تجربهی من در سینما بوده. دیگر اینکه بسیار جوان بودم و عاشق سینما. و مهمتر از همهی اینها فارغالبال بودم. با یک مرخصی از ادارهی بیمه رفتم تهران. هم تهیهکننده هم کارگردانان - موشق سروری و سامول خاچیکیان - به من لطف داشتند. حتی در کار تهیه هم در بخش نیمهی آخر فیلم به بعد که تهیهکننده بیمار شد، مسئولیت تهیه را به من واگذار کردند. همهی اینها به کنار، اصلاًً از نقش ابرام بسیار خوشم میآمد. نقش ابرام را بارها با اندکی تفاوت در تئاتر بازی کرده بودم. اصلاً گاهی فکر میکنم خدا مرا برای رل نوکر خلق کرده!
سنت کپیسازی در سینمای ایران دوباره زنده شده است: شوخی نکن دلخور میشم!
احمدرضا جلیلی: در تابلوهای تبلیغاتی سربلند (سعید تهرانی، 1387) از مردم دعوت شده بود به تماشای اولین فیلم سینمای ایران بروند که در آن به شیوهی مونوکروم (تکرنگ) چهرهی بازیگران و کوچه و خیابانها سیاه و سفید و کراوات و چایی و آبگوشت و خون، سرخ رنگ بود. اما در هیچ جای فیلم اشارهای به اقتباس انجام شده از روی فیلمنامهی سعید مطلبی، کوچهمردها (1349)، ازمحصولات استودیو عصرطلایی نشده بود. کارگردان، بازیگر و تهیهکنندهی فیلم در همهی گفتوگوهایش از یک سو علت ساخت این فیلم را ترویج جوانمردی و صفا و صمیمیت مضمحل شده در جامعه عنوان میکرد و از سوی دیگر پای الهام از رابرت رودریگز و عبور اتفاقی چنگیز جلیلوند از مقابل استودیو را وسط میکشید، اما دلش راضی نمیشد یک بار هم از اقتباس انجام شده از روی فیلم مطلبی حرفی بزند، اقتباسی که اثباتش کار سختی نبود. سربلند یکی از نمونههای در حال افزایش در سینمای ایران است که داستان خود را بدون ذکر منبع از فیلم دیگری اقتباس کردهاند. سینماگران ایرانی پس از یک دوره طولانی فترت دوباره به روش اقتباس بینام و نشان از فیلمهای خارجی و ایرانی برای تأمین داستان خود روی آوردهاند. و این خود بهترین نشانه از آغاز دوران تازهای در سینمای ایران است؛ دورهای که شوقانگیز نیست.
دیدهبان
سعید قطبیزاده: زمانی صحبت از این بود که چرا در تلویزیون برنامهای مشابه «نود» دربارهی وقایع و حواشی سینما نیست. تعدادی از همکاران که سابقهی برنامهسازی در تلویزیون هم داشتهاند، در این سالها تلاش خود را کردند تا اجازهی ساخت چنین برنامهای را بگیرند اما هیچکدام به نتیجهای نرسیدند. در اینکه فقدان برنامهای با این مشخصات، کاملاً احساس میشود تردیدی وجود ندارد و ما همیشه امیدواریم که برای یک بار هم که شده، یکی از مدیران تلویزیون توضیح دهد که دلیل مقاومت «رسانهی ملی» برای ساخته شدن چنین برنامهای چیست. سینما شاید به اندازهی فوتبال جذابیت عام نداشته باشد اما مطمئناً جذابیتش خیلی بیشتر از موضوعهای دیگری است که صبح تا شب به بهانهی آنها برنامههای ریزودرشت میسازند. به هر حال تا تحقق چنین رؤیایی باید به برخی برنامههای هرازچندگاهی تلویزیون دربارهی سینما قناعت کرد، مثل همان گفتوگوهای خبری شبکهی خبر یا برنامههای نقد سریالها. اما در این بیتفاوتی تلویزیون، به برنامههای رادیویی دلخوش هستیم. یکی از بهترین برنامههای زندهی رادیویی دربارهی سینما که خوشبختانه مخاطبان زیادی هم پیدا کرده، برنامهی «سینماصدا» است که فرزاد حسنی آن را اجرا میکند.
گفتوگو با جواد رضویان: خودم را بازیگر نمیدانم
امید ذاکرینیا: بعضی کارشناسان برخی از فیلمهای کمدی موجود را مبتذل میدانند. با این موضوع موافقید؟
جواد رضویان: متأسفانه نمیدانم ابتذال چیست. من یک خواهشی دارم؛ این کارشناسان عزیز ابتذال را حتی از لحاظ لغوی هم که شده برای ما توضیح بدهند تا ما هم دیگر در فیلمهای اینریختی بازی نکنیم.
• البته شما به خودتان نگیرید! آیا قبول ندارید که تعدادی از کارهای سینمایی بهاصطلاح کمدی واقعاً ضعیف است؟ یا آنکه بهتر است بپرسیم آیا از تمام فیلمهایی که بازی کردید راضی هستید؟
- من برای کارم خیلی احترام قائلم و حرفهام را شریف و محترم میدانم. اینکه بگویم از کاری که کردهام راضی بوده یا نیستم، خودپسندانه است. در هیچ کاری نبوده که من حتی 10 درصد از خودم را هم همراه نداشته باشم. جواد رضویان با تمام وجود سر صحنه رفته و کار کرده.
مباحث تئوریک: ارزش مخاطب خلاق، با نگاهی به: «انجمن کتاب جین آستن»، «زندگی دیگران»، «جان مالکوویچ بودن»، «شکسپیر عاشق» و...
ایرج کریمی: چند سال پیش تجاریسازی در یک مصاحبه به مناسبت اکران فیلمش گفته بود: «هدف ما جلب رضایت مشتریست.» همان روزها من در گفتوگویی با همان روزنامه در پاسخ گفته بودم: «سینما بقالی نیست.» حالا میخواهم اضافه کنم که نهتنها سینما بقالی نیست بلکه بقالی هم دیگر بقالی نیست و آن «مشتری» قدیمی هم سالهاست که دیگر وجود ندارد. بقالیها در زمانهی آن مشتری، ماست را تغاری میفروختند و خریدش را دست بالا توی کاغذ کاهی میپیچیدند. امروز آن مشتری را در حوزهی اقتصاد و جامعهشناسی «مصرفکننده» مینامند و قضیه تنها این نیست که فقط اسمش عوض شده باشد. مصرفکنندهی امروز نه با تغار و دبه و حلب و کاغذ بیخطونشان بقالیها، بلکه در سوپرمارکتها ـ حتی اگر از بقالیهای گذشته هم کوچکتر باشند ـ با فرآوردهی فکر و ذوق صدها صنعتگر و فنآور و نقاش و گرافیست و طراح روبهرو میشود که با انواع بستهبندیها و طرحها و آرمها و خطها و رنگها به او ابلاغ پیام میکنند. و با به حساب آوردن تیزر باید دهها سینماگر ـ اعم از فیلمنامهنویس و کارگردان و فیلمبردار و تدوینگر و طراح صحنه و...
نمای درشت: اعتصاب غذا: مسلخی مال من
حمیدرضا صدر: خاطرات سالهای دانشجویی ما طی سالهای اولیهی انقلاب با بابی سندز گره خورد. در یگانه تصویرها و پیش از آغاز اعتصاب غذایش، چهرهی خندانی داشت و موهای صاف بلند و دندانهای سفیدش خوانندههای راک یا فوتبالیستها را به یاد میآوردند. به نظر نمیرسید آن چهره به یک مبارز سیاسی که به نبرد مسلحانه برخاسته تعلق دارد. همان چهره پس از اعتصاب غذا دگرگون شد و مو و ریش بلند و اندام نحیف استخوانیاش، مسیحآسا شدند. آن روزها تکرار جملهی او خطاب به انگلیسیها («انتقام ما، خندهی فرزندانمان خواهد بود») سیاستزدهها را خوش میآمد. سال 1981 بود که سندز عضو جبههی آزادیبخش ایرلند دست به اعتصاب غذا زد و 66 روز بعد در 27 سالگی جان سپرد؛ چیزی که از او چهرهی جهانی ساخت و توجه همه را به مبارزهی این جبهه با دولت انگلیس جلب کرد. مارگارت تاچر، سندز و یارانش را زندانی سیاسی قلمداد نکرد و آنها را خلافکارانی خواند که باید مانند سایر بزهکاران مجازات شوند. مرگ سندز تب اعتصاب غذای سیاسی را رونق بخشید و پس از او نُه تن دیگر از اعضای جبههی آزادیبخش ایرلند در همان اعتصاب به کام مرگ رفتند.
گفتوگو با کِن لوچ دربارۀ فیلم اولش «گاو بیچاره»
وازریک درساهاکیان: کِن لوچ سال 1936 در نانیتن به دنیا آمد که شهر کوچکی است در نواحی مرکزی انگلستان، شمال کاوِنتری، و از قدیم، از مراکز نساجی آن کشور بوده است. در دانشگاه آکسفورد حقوق خواند، و سال 1961 در یک گروه تئاتری در نورتمتن به عنوان کارآموز کارگردانی پذیرفته شد و در 1963 هم در مقام کارآموز کارگردانی به استخدام بیبیسی در آمد. پس از کار در سریالی به نام خاطرات یک مرد جوان، لوچ خیلی زود به عنوان کسی که دوست دارد حد و مرزهای سبکهای غالب تلویزیون را زیر پا بگذارد شهرت یافت و در مقام یکی از کارگردانهای برنامۀ هفتگی نمایش چهارشنبه یکراست به سراغ مسایل سیاسی رفت. لوچ اولین فیلم سینماییاش، گاو بیچاره، را در 1967 ساخت و در 1969 به اتفاق تونی گارنت یک شرکت تولید فیلم به راه انداخت به نام «کسترل فیلمز» و فیلم کِس را همان سال برای این شرکت ساخت که با توفیق بسیار روبهرو شد. لوچ پس از آن فیلمهای داستانی و مستند سینمایی و تلویزیونی بسیاری ساخته است. این گفتوگو هم از کتاب فیلم اول من (استیون لوئنستاین) انتخاب و ترجمه شده؛ همان کتابی که چند شماره پیش، گفتوگو با برتران تاورنیه را از آن خواندید.
بازیگری: خلاقیت بازیگر در چیست: فهم نقش یا تغییر آن؟: تا در این پرده جز اندیشۀ او نگذارم...
امیر پوریا: به 120 سالگی سینما چند سال بیشتر نمانده. معیارها و حد و سطح بازیگری در سینمای معاصر جهان، پیشروی و پیچیدگی غریبی یافته، اما هنوز میتوان مطمئن بود که هر جماعتی از اهل سینما را به انتخاب بهترین بازیگر تاریخ این هنر واداری، نتیجهی نهایی نظرخواهی از آنها به یک نام خواهد رسید: مارلون براندو. به این کاری ندارم که این انتخاب نشانهی فرسودگی سلیقههاست یا اصالت در نگاه؛ دغدغهی اصلیام از طرح این نکته، نگاه خود براندو به کلیت بازیگری است که بارها و بارها بهتأکید گفته که آن را هنر نمیداند. به این تعارض کار دارم که ما بازیگر مشخصی را در جایگاه مظهر و نمایندهی عرصهی هنر بازیگری در تاریخ سینما برمیگزینیم؛ اما خود او حتی هنر تلقیشدن این عرصه را باور ندارد!
گزارش چهلوسومین جشنوارهی کارلووی واری: مأموریت: غیرممکن
هوشنگ گلمکانی: گل سرسبد مهمانان امسال جشنواره رابرت دنیرو بود که به اتفاق همسر سیاهپوستش به کارلووی واری آمد و در مراسم افتتاحیه یک جایزهی افتخاری به او اهدا شد. دوسه روز بعد هم، پس از آنکه حسابی با برنامههای مختلف با او پز دادند، گذاشت و رفت. دیگر مهمان عالیمقام جشنواره کریستوفر لی بود که او را برای مراسم اختتامیه در آبنمک خوابانده بودند و به او هم یک جایزهی افتخاری دادند. اما نیکیتا میخالکوف که آخرین فیلمش 12 در بخش مسابقهی جشنواره شرکت داشت و قرار بود خودش هم مهمان کارلووی واری باشد، در آخرین روزها اعلام انصراف داد و برگزارکنندگان جشنواره هم که خیلی روی نمایش دادن او حساب کرده بودند، در اعلامیهی گلایهآمیزی این موضوع را اطلاع دادند؛ با این توضیح که هر سینماگری برنامهاش از قبل مشخص است و این آقا اگر نمیخواسته بیاید، باید خیلی زودتر میگفت تا نام او جزو celebrityهای جشنواره اعلام نمیشد و این طور دست آنها را توی حنا نمیگذاشت. پل مازورسکی، دنی گلاور، جان سیلز، ریتا توشنگهام و آرمین مولر اشتال هم از دیگر مهمانان سرشناس جشنواره بودند.
سیوسومین جشنوارهی تورنتو: پنجرهای رو به جهان
فریدون شفقی: 33 سال پیش یک مهاجر اسکاتلندی به نام بیل مارشال، با پر کردن کارتهای اعتباریاش و خلق صدهزار دلار بدهی، جشن سینمایی کوچکی در تورنتو برپا کرد. او به همراه دوستی به نام داستی کول، دست به این قمار بزرگ و غیرقابل پیشبینی زد و در نهایت کار به جایی رسید که امریکن اکسپرس جلوی مخارج آنها را گرفت اما به هر تقدیر از همان سال نطفهی جشنوارهای در تورنتو بسته شد که اکنون به یکی از معتبرترین گردهماییهای سینمایی جهان تبدیل شده است. سال اول در این جشنواره فقط 127 فیلم به نمایش درآمد و بودجهی ناچیز آنها تنها ظرفیت دعوت از نُه مهمان را داشت که ژان مورو و دینو دلارنتیس از مهمانان برجستهی آن دوره بودند. امروز این جشنواره، که ابتدا جشنوارهی جشنوارهها نام داشت، به رشدی تصورناپذیر رسیده و تا حالا 8881 فیلم از سراسر دنیا به نمایش گذاشته و سالانه پنجاه میلیون دلار به اقتصاد تورنتو تزریق میکند. حتی برخی معتقدند که زمزمههای مربوط به اسکار، اغلب از تورنتو آغاز میشود.
بیستویکمین جشنوارهی توکیو: جشنوارهی سبز
هوشنگ راستی: مبارک است انشاالله! سال گذشته غیبت ششهفت سالهی سینمای ایران در جشنوارهی توکیو، با نمایش چند روز بعد (نیکی کریمی) و حافظ (ابوالفضل جلیلی) شکسته شد. امسال نیز سینمای ایران با دو فیلم هامون و دریا (ابراهیم فروزش) در بخش مسابقه و دیوار (محمدعلی طالبی) در بخش «بادهای آسیا و خاورمیانه» حضور داشت. هرچند که هم سال گذشته و هم امسال سینمای ایران دست خالی ماند. آخرین باری که سینمای ایران در جشنوارهی توکیو صاحب جایزهای شد سال 2001 بود که رضا میرکریمی برای فیلم زیر نور ماه برندهی جایزهی بهترین کارگردانی شد و جایزهی ویژهی داوران نیز به همین فیلم تعلق گرفت. همان سالی که نورمن جیوسن رییس هیأت داوران بود و آن جملهی به یاد ماندنیاش را به من گفت که «you are so hip / فکر نمیکردم شما (ایرانیها) اینقدر با حال باشید» که یک خانم مصری در کتابی که در ژاپن منتشر شده به این موضوع اشاره کرده و این جمله در آن ثبت شده است.
سیامین جشنوارهی سه قاره: پرواز سی بالن طلایی
محمد حقیقت: در هر جشن تولدی دو نعمت موجود است و در هر نعمتی رازی نهفته. وقتی جشن تولد میگیریم یادمان میآید که باز هم یک سال گذشت، اما خود را غرق در جشن میکنیم تا نوستالژیها را فراموش کنیم. در عین حال فرصتیست برای تجدید خاطره با آنچه بر ما گذشته. و حالا... خانمها و آقایان! سیامین سالگرد جشنوارهی سه قاره است. برادران ژالادو در 1979 از آنجا که ترکیب «جهان سوم» حالت تحقیرآمیزی به خود گرفته بود، ترجیح دادند از این عنوان برای جشنوارهی نوپای خود استفاده نکنند اما فیلمهای انتخابی آنها شامل فیلمهای کشورهای آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتین میشد. در پایان دههی 1970 سینما داشت خود را از شر برچسبهای سیاسی راحت میکرد تا جنبههای هنریاش را بیشتر ارج نهد و معتبرتر سازد.
چهلونهمین جشنوارهی تسالونیکی: ساعتها
محمد محمدیان: هنگام نمایش به همین سادگی سالن پر از تماشاگر است. میرکریمی به تماشاگرها میگوید خوشحال است که عدهی زیادی به سینما آمده و تعدادی هم روی زمین نشستهاند! آنها با شوخیها و نکتههای طنز فیلم ارتباط برقرار میکنند و این را از خندههایشان میتوان فهمید. در پایان تماشاگرها سؤالهای بسیاری دارند. آقای مؤمنی، مترجم میرکریمی، که سالها است در تسالونیکی زندگی میکند میگوید داستان این فیلم مشکل زنهای یونانی هم هست و این تنهایی را برخی از آنها نیز تجربه میکنند. هنگام پرسش و پاسخ یکی از تماشاگرها به میرکریمی گفت: «این فیلم صداقت و آرامش ایرانیها را به نمایش گذاشت. ما مهربانی ایرانیها را درک میکنیم و شما با زبان سینما به فیلم کشتیگیر پاسخ دادهاید.» میرکریمی هم پاسخ داد: «تمدنهای ایران و یونان تمدن چندهزار ساله است و کسی نمیتواند خدشهای به آن وارد کند.»
نقد احضارشدگان: پیچوتابهای غیرپیچیده
مهرزاد دانش: برخلاف برخی تصورات که فیلم احضارشدگان را به سینمای وحشت منسوب کردهاند، به نظر میرسد این فیلم تا حد زیادی – بهویژه به لحاظ متن فیلمنامه – برگرفته از برخی الگوهای اخیر سینمایی باشد که به تداخلهای عینی/ ذهنی پرداختهاند و دنیایی پیچیده را در این دوگانهی تودرتو خلق کردهاند و از بطن بیمنطقیهای روایی ظاهری که مبتنی بر فضایی رؤیایی و وهمی بوده، منطقی درونی را در کلیت ماجرا شکل دادهاند. از بین آثار شاخص اینچنینی میتوان به فیلمهای بمان (مارک فورستر، 2005)، اثر پروانهای (اریک بروس و جاناتان مکی گروبر، 2004)، ماشینچی (براد اندرسن، 2004)، هویت ( جیمز منگولد، 2003)، و من درون (رونالد سوسو ریشتر، 2003) اشاره کرد که در هر یک سیر شخصیت اصلی داستان در بستر لایههای درون ذهن چنان عمیق و رازآلود شکل میگیرد که بهسختی میتوان بین واقعیت و کابوس/ رؤیا/ خیال تمایزی قائل شد، اما روند کار به گونهای است که در نهایت، معمایی پیچیده به شکلی منطقی و متین گشوده میشود و مخاطب را با شگفتی شیرینی همراه میسازد. نگارنده به لحاظ ذائقهی شخصی به این نوع فیلمها علاقهی فراوان دارد، ولی در مواجهه با فیلمی مثل احضارشدگان، بیشتر عبارت ترکیبی و پارادوکسیکال «پیچیدگی سادهانگارانه» به ذهنش تداعی میشود.
تانگوی شیطان: مالیخولیای مقاومت
محمد باغبانی: چندی پیش در سالن کوچک سینماتک سینما سپیده، سینمای متفاوت بلا تار، فیلمساز معترض و پیشرو مجار به نمایش گذاشته و بررسی شد (در فیلم هارمونیهای ورکمایستر نام یکی از شخصیتها Bela است که بیلا خوانده میشود). دیدن فیلم بر پرده چیز دیگریست و تأثیر بیشتری دارد، و دیدن فیلمهای بلا تار بر پرده (حتی برای چندمین بار)، فرصتی بود که نمیشد از دست داد؛ بهخصوص که تمامیت و تأثیر نهایی آثار تار، کاملاً متعلق به نمایش بر پردهی سینما است. متأسفانه این فرصت خیلی خوب را خیلیها از دست دادند. این نوشته مروری است بر آثار این فیلمساز اعجابانگیز و ناشناخته در ایران، با تمرکز بر فیلم هفتساعتهی تانگوی شیطان (1994). لعنتگاه (1988)، هارمونیهای ورکمایستر (2000) و مردی از لندن (2007) از سایر آثار شاخص این فیلمساز هستند که در سینما سپیده به نمایش درآمدند، اندکی هم به آنها خواهیم پرداخت.
بررسی تطبیقی «کنعان» و «هامون»: هامون گمگشته بازآید به کنعان...
فاطمه احمدی: اگر بپذیریم که هامون یک فیلمکالت در سینمای ایران است، از مشاهدهی آثاری که پیوسته با فاصلههای زمانی کموزیاد – و بیشتر زیاد - از فیلم ساخته میشوند و به آن ارجاع میدهند یا به طریقی ادای دین میکنند نباید شگفتزده شویم. اشارههای آشکار و نهان کنعان به هامون بیش از آن است که اتفاقی قلمداد شود و از آنجا که حقیقی یک هامونباز است و توجهش به فیلم مهرجویی را پیش از این با ساخت مستند کمتر دیدهشدهاش، هامونبازها نشان داده، کنعان هم طبعاً نمیتواند از علایق او برکنار باشد؛ فیلمی که پر است از نکاتی که میتواند نشانهی تأثیر گرفتن آگاهانه یا ناخودآگاه حقیقی از مهرجویی باشد.
سینمای خانگی سازدهنی: کاش این فیلم را دوباره نمیدیدم
بهزاد عشقی: سازدهنی فیلمی غرورانگیز بود و همواره از این فیلم به عنوان یکی از نمونههای شاخص سینمای متفاوت قبل از انقلاب یاد میکردم و هر جا سخن از سانسور پهلوی به میان میآمد، از این فیلم در کنار آرامش در حضور دیگران و دایرهی مینا و گوزنها و... مثال میآوردم. این فیلم در آن دوران امکان نمایش عمومی نیافت و فقط در جشنوارهی کودکان و نوجوانان و یکی از بخشهای جنبی جشنوارهی تهران بر پرده رفت که آن را در جشنوارهی تهران دیدم و از دیدنش لذت بردم. تماشاگران فیلم نیز از تماشایش به وجد آمدند و بهخصوص در صحنهای از فیلم، وقتی مادر امیرو به او میگفت «سعی کن زیر بار حرف زور نروی»، برایش دم میگرفتند و هورا میکشیدند. دوران انقلابیگری و ظلمستیزی بود و این حرفها در میان اقشار نخبه و دانشجو طرفداران زیادی داشت. البته در همان زمان صداهای مخالفی نیز به گوش میرسید؛ خرده میگرفتند که مفاهیم سیاسی به شکل مصنوعی به مناسبات داستانی فیلم سنجاق شده و ارتباط استثمار و استثمارشونده، با روابط طبیعی کودکان آن جزیره که موقعیت طبقاتی کمابیش مشابهی دارند، چندان همخوانی ندارد.