اسفند - شماره 439
گزارشهای سیامین جشنوارهی فیلم فجر | بررسی فیلم به فیلم
آزمایشگاه (حمید امجد): تصنع مطلق
خسرو نقیبی: با برچسب وایلدر و آپارتمان و کمدیهای عصر طلایی هالیوود کاری پیش نمیرود. این بازیهای اغراقشده و میزانسنهای آزارنده هم نه ربطی به قبل دارد و نه ربطی به بعد. در آزمایشگاه همه چیز در تصنع مطلق میگذرد. در یک جهان نمایشی که ریشه در هیچ واقعیتی ندارد. بیشتر یادآور تلهتئاتر است تا سینما.
آمین خواهیم گفت (سامان سالور): جوک
مهرزاد دانش: جمع کردن یک مشت شمایل زشت، کثیف و معلول با رفتارهایی غریب که در جوک گفتن با هم مسابقه گذاشتهاند، تصویر دلزدهای از یک اگزوتیسم پراغراق را به نمایش میگذارد که معلوم نیست چه هدف و افقی را دنبال میکند. ایدهی گذر دادن مردمان محروم منطقهای دورافتاده از روی رودخانهای خروشان، شاید فینفسه خوب باشد، اما عملاً ماجرا تبدیل شده به مجموعهای جُنگمانند که آدمها بهنوبت میآیند و مزهای میریزند و نوبت نفر بعدی فرا میرسد.
اکباتان (مهرشاد کارخانی): مشکل ریتم
محسن بیگآقا: مهرشاد کارخانی فیلمساز خوبی است. این را در فیلم زیبایش ریسمان باز نشان داده؛ کار دقیقی که ریتم خوبش تا پایان تماشاگر را با خود همراه میکرد. دو فیلم اخیرش - کوچهملی و اکباتان - به خاطر همین عدم وجود ریتم مناسب لطمه خوردهاند. کند و بیرمق از کار درآمدهاند.
برف روی کاجها (پیمان معادی): بازگشت دردناک
هومن داودی: لایهی ظاهری برف روی کاجها همان است که معمولاً جایش در سینمای ما خالی است. یک ملودرام منسجم با فیلمنامهای دقیق، شخصیتپردازی درست،کارگردانی حسابشده، فیلمبرداری درخشان و غیره. در مجموع نوعی حرفهایگری و اعتمادبهنفس در ساخت فیلم دیده میشود که به نفعش تمام شده است.
جدایی پیمان از نادر
مسعود پورمحمد: جدایی علی از رؤیا، هیچ ربطی به جدایی نادر از سیمین ندارد. شباهتهای ظاهری کارساز نیست. نه مسألهی «جدایی» و نه اشتراک پیمان معادی، این دو فیلم را به هم پیوند نمیزند که آنها در دو فضای مختلف و در دو دنیای جداگانه ساخته شدهاند.
زندگیات را از نو کوک کن!
نیما عباسپور: فیلم خوب معادی مانند همهی فیلمهای خوب، صحنههای بهیادماندنی زیادی دارد. یکی از آنها جایی است که زن سعی میکند جای انگشتان شاگرد خیانتکارش را از روی پیانویش پاک کند، و یکی دیگر جایی است که زن همراه برادر همسایهی جدیدش آماده میشوند تا به کنسرت بروند. زن در این لحظه جوانی را از نو تجربه میکند.
بغض (رضا درمیشیان): جسارت هوشمندانه
آرامه اعتمادی: بخشی از پختگی، استحکام، کیفیت بالا و ساختار چشمگیر بغض مدیون تجربهی کارگردانش از سالها کار در حرفهها و جایگاههای مختلف سینما و هوشمندی او در انتخاب همکارانش است. فیلمبرداری تورج اصلانی اولین نکتهای است که پس از تماشای فیلم میتوان به یاد آورد.
نسل تازه
سوفیا مسافر: بغض از آن نوع فیلمهاست که میتوانند یک دوران را نمایندگی کنند و سرآغاز موفقیت نسلی تازه در سینمای ایران باشند. فیلمی بسیار جاهطلبانه که از هر نظر در سطح و مقیاس متفاوتی نسبت به بقیهی محصولات این سینما ساخته شده است.
بوسیدن روی ماه (همایون اسعدیان): وقتی حال همه خوب است
ارسیا تقوا: اگر فیلم را ندیده باشیم و خلاصه داستانش را خوانده باشیم گمان میکنیم با داستانی تلخ مواجهیم. اما فیلم عجیب گرم و گیراست. وقتی حال آدم خوب است همه را دوست دارد و انگار بدیها را در عالم نمیبیند. مکدر میشود، اما راحت گذشت میکند و حاضر نیست کسی از دستش برنجد. انگار وصف حال اسعدیان در این فیلم این گونه است.
بیخود و بیجهت (عبدالرضا کاهانی): مدار بسته
پرویز نوری: فیلم کاهانی در فضای محدود یک خانه و گاه بیرون خانه فضایی مصیبتبار و غمناک را بهخوبی انتقال میدهد و از آن گذشته، شخصیتهایی زنده را همان گونه که در بیست دیده بودیم به تصویر میکشد.
همانی که باید!
خسرو نقیبی: خوبی رضا کاهانی در فیلمهای اخیر او، صداقتش است. دیگر خبری از بازیهای روایی و حرفهای روشنفکرانه و گریمهای عجیبوغریب برای مرعوب کردن تماشاگر نیست. حالا آدمهای کاهانی جوری حرف نمیزنند که فکر کنی پشت این دیالوگها چه معناهای عمیقی نهفته است.
پذیرایی ساده (مانی حقیقی): مقاومت در برابر تفسیر
مهرزاد دانش: پذیرایی ساده برگردانی درست از موقعیت معاصری است که دغدغههایی در ساحتهای اخلاق و مسئولیت و انسان را به نمایش میگذارد، بیآنکه گرفتار تظاهرهای متداول شود.
قصهبازی
هومن داودی: پذیرایی ساده همچون هوایی تازه مخاطبش را سر حال میآورد. از همان سکانس نخستین و خندههای دیوانهوار لیلا (ترانه علیدوستی) و کاوه (مانی حقیقی)، متوجه میشویم که با فیلم تروتازهای سروکار داریم.
پل چوبی (مهدی کرمپور): عشاق اوین درکه
رضا کاظمی: پس از هر جشنوارهای دو فیلم ذهنم را به خود مشغول میکنند: یکی فیلمی که آن و کرشمهاش به دلم چنگ زده و دغدغهاش را مثل خوره به ذهنم انداخته و دیگری فیلمی که بهترین ایده را داشته و بر باد داده. پل چوبی فیلم نوع دوم است.
این همه بازیگر، اما...
محسن بیگآقا: قصهی فیلم به دلیل کم شدن حدود ده دقیقه، جاهایی الکن به نظر میرسد. با این حال، بحث در مورد قصهی فیلم، پسزمینهی سیاسی آدمها، انتخابات سال 88 و مضمون مشابه کازابلانکا، بماند برای زمان نمایش عمومی فیلم که گویا چندان هم دور نیست.
پلهی آخر (علی مصفا): گاهی دور، گاهی نزدیک
نیما عباسپور: مصفا فیلمنامهاش را با نگاهی به دو داستان مردگان جویس و مرگ ایوان ایلیچ تولستوی نوشته و از اولی داستان نوجوانی که زمانی در شهر تفرش عاشق همسرش بوده و زیر باران در سرما جان سپرده را گرفته و از دومی ایدهی رنج بردن شخصیتی که خود آن را ایفا میکند.
یک پلهی بلند
آرامه اعتمادی: پلهی آخر فیلمی است پر از ایدههای خوب، بازیهای دیدنی و فرم جذاب که نشان میدهد مصفا پس از سیمای زنی در دوردست برای دومین تجربهی کارگردانیاش فکرهای بسیاری را از سر گذرانده و برای رهایی از نقدها و ایرادهای قبلی تلاش بسیاری کرده است.
تلفن همراه رییسجمهور (علی عطشانی): من مشحسن نیستم...
ارسیا تقوا: شاید مهمترین مرکز ثقل اثر، بازی خیرهکنندهی مهدی هاشمی در یکی از درخشانترین بازیهای عمرش باشد. همراهی دوربین زریندست در نماهایی که او را تنها در شهر نشان میدهد و استیصال برگرفته از تصمیم احساسی او، از نقاط قوت فیلم است.
خرس (خسرو معصومی): عاشقانۀ نافرجام
آنتونیا شرکا: خرس هم عناصر ناتورالیستی را در یک قالب دراماتیک پرکشش جمع میکند. بازیهای خوب مریلا زارعی، فرهاد اصلانی و پرویز پرستویی، فیلمبرداری عالی، ساختار حرفهای فیلم و اوجوفرود بهجای فیلمنامه، از خرس اثری میسازد که صرف نظر از اینکه حرفش را قبول داشته باشیم یا نه، تحت تأثیرمان قرار میدهد.
وقتی بازیگر و شخصیت از کارگردان جلو میزنند!
محسن بیگآقا: برخی از دوستان خرس را بهترین فیلم معصومی میدانند. اما به نظرم آنها فرصت نداشتهاند رسم عاشقکشی را تماشا کنند.
خوابم میآد (رضا عطاران): ما هم خوابمان میآد!
پرویز نوری: تنها بخش اول فیلم و معرفی رضا و خانوادهاش، جذابیت دارد و بعد هم وضعیت تدریس و اخراجش، و سپس موقعیت اسفناک زندگیاش، و بالاخره فلاشبک رابطهی عشق کودکیاش با دختر سرهنگ همسایه در برخورد مجدد در سنین بالاتر با دختر زشت و چاق، نسبتاً بامزه است اما پس از آن فیلم به سراشیبی سقوط درمیغلتد.
زندگی خصوصی آقا و خانم میم (روحالله حجازی): فراتر از خانواده
مهرزاد دانش: فیلم نقش مناسبات مدرن و زندگی بر مبنای اقتضاهای تجدد و تعبیرهایی همچون شرف، غیرت، نجابت، و سایر نمودهای اخلاقی را بازتعریف میکند و انسان درگیر در این چهارچوب را به چالش میکشد.
نگاهها و رازها
پوریا ذوالفقاری: برای کسانی که هنوز جذابیت فیلم را در تنوع لوکیشن و اشارههای بیدلیل به دهها مسألهی سیاسی و اجتماعی میدانند، این فیلم سند روشنی از اهمیت داستان و شخصیتپردازی در جذب مخاطب است. حتی اگر عمدهی زمان فیلم در اتاق و لابی یک هتل بگذرد.
ضدگلوله (مصطفی کیانی): من همینم که هستم، خدا این طور خواسته
محمد باغبانی: یکی از بهترین کمدیهای چند سال اخیر سینمای ایران که تا آخرین لحظه به قهرمان داستانی خود پایبند میماند و برای اندکی ریال بیشتر یا رضایت رسمی، بیخود و بیجهت به هیچکدام باج نمیدهد.
ملکه (محمدعلی باشهآهنگر): نبرد توپخانه
علیرضا حسنخانی: جذابترین ویژگی ملکه تصویر متفاوت و جدیدی است که فیلم از جنگ تحمیلی به دست میدهد.
یک در برابر همه
مهرزاد دانش: یک کارگردانی پرقوت، یک فیلمبرداری دشوار و پرکارکرد، ایده و مضمونی شریف و انسانی و غیرایدئولوژیک، یک موسیقی متناسب با تعلیقهای جاری در فضای جنگ، بازیهای چشمگیر... اما همهی اینها قربانی یک آفت بزرگ شده است: ماجرایی که داستانش خیلیخیلی دیر شروع میشود.
میگرن (مانلی شجاعیفر): زنانه ای برای دهۀ نود
آنتونیا شرکا: مانلی شجاعیفر با میگرن در جشنوارۀ امسال، نوید فیلمسازی مستعد و حساس به شرایط اجتماعی اطراف خود را میدهد که هم با مدیوم سینما آشناست و هم با ادبیات معاصر زنانۀ ایران که گزارشنویسی روزانه و شرح جزییات زندگی روزمره از مهمترین ویژگیهایش است.
نارنجیپوش (داریوش مهرجویی): قربانی شدن هامون و لیلا
آرامه اعتمادی: ایدهی اولیه نارنجیپوش جذاب است و به یکی از آثار خوب کارنامهی مهرجویی تبدیل میشد اگر کارگردان از اولین لحظه تصمیم میگرفت فیلمش را کمدی روایت کند.
موزیکال بیآواز
نیما عباسپور: نارنجیپوش حاصل تمام دغدغهها و تفکرات و جهانبینی داریوش مهرجویی در این روزهاست. هیچ فیلمی در جشنواره، منهای پلهی آخر علی مصفا، چنین تحت تأثیر روحیهی خالقش نیست و نگاه فیلمساز به پیرامونش را در آن نمیبینیم.
یکی میخواد باهات حرف بزنه (منوچهر هادی): تا بعد...
شاهین شجریکهن: یکی میخواد... جزو معدود فیلمهای امسال است که داستان پروپیمانی دارد و هنگام تماشایش حس نمیشود که قصهاش برای ساخت فیلمی سینمایی کم است.
گزارشهای سیامین جشنوارهی فیلم فجر | از یادداشتها
خوش گذشت... مرسی!
محسن سیف: هیچ فیلمی در هیچ جشنوارهای شایستهی توهین و تحقیر با یک صفر کلهگنده نیست. حتی اگر عدهی انگشتشماری از عوامل فیلم تنها طرفداران آن باشند. به احترام سلیقه و دیدگاه مورد علاقهی ایشان حق نداریم از بالکن یک خودشیفتگی ابلهانه و توهم خودبرترانگاری برخورد وهنانگیزی با جهان ذهنی دیگران داشته باشیم. تنها آدمهای حقیر از تحقیر دیگران به احساس برتری میرسند...
تیک
تهماسب صلحجو: این آنفلوانزای بیپیر بد جور حالم را گرفت. خانهنشینم کرد. نگذاشت در جشنواره مثل هر سال فیلم ببینم و با دوستان دیرین معاشرت سینمایی داشته باشم. ناچار این بار جشنواره را از رادیو و تلویزیون دنبال کردم و کلی فیض بردم. رادیو ایران، رادیو تهران، رادیو گفتوگو، رادیو فرهنگ، رادیو نمایش و... شبکهی خبر، شبکهی شما (شبکهی مراکز استانها) و... پروپیمانتر از همه، برنامهی هفت شبکهی سه، شنیدنی و دیدنی بودند و حالوهوای جشنواره را بازتاب میدادند.
خاطرههایی از جشنواره: دوسه چیزی که به یاد دارم...
پرویز نوری: جشنوارهی اول (1361): گمان نمیرفت که این جشنواره بتواند دوام بیاورد. گفتیم یکیدو سالی راه میافتد و بعد تعطیل میشود. فیلم خط قرمز را که دیدیم معلوم بود با آن موضوع قابلنمایش نیست. بحث کردیم اگر کیمیایی یک کم کوتاه بیاید و راضی به جرحوتعدیل بعضی صحنههایش بشود احتمال دارد پروانهی نمایش بگیرد (که نشد البته). مرگ یزدگرد بیضایی خوب ساخته شده بود و من که از فیلمهای بیضایی زیاد خوشم نمیآمد دیدم این یکی گیرا و اثرگذار بود، خاصه صحنهی پایانیاش. اما حاجیواشنگتن علی حاتمی غوغا به پا کرد.
قصهی شور و ملال
سعید قطبیزاده: ور رفتن با موبایل در زمان نمایش فیلم، اصلاً کار درستی نیست؛ نه به لحاظ اخلاقی، نه به لحاظ حرفهای. این کار اخلاقاً صحیح نیست چون بینوایی که آن پشت یا بغل نشسته، خواهناخواه حواسش پرتِ صفحهی روشن گوشی شما میشود و برای لحظههایی ممکن است فیلم را از دست بدهد و شاید از روی فضولی یا کنجکاوی، زیرچشمی بخواهد ببیند شما از کی اساماس گرفتهاید و چی دارید جواب میدهید. بنابراین این کار خودش نوعی به گناه انداختن دیگران است. ممکن است بغلدست شما منتقد معروفی نشسته باشد و باید چند ساعت دیگر دربارهی همین فیلم در برنامهی هفت جواب پس بدهد.
در کوی نیکنامان ما را گذر ندادند
جواد طوسی: در سینما آزادی داشتیم با چند نفر از دوستان نارنجیپوش را میدیدیم که پیامکی از نمایش فیلم قلادههای طلا در ساعت دوازده و نیم شب در سالن برج میلاد خبر داد. محسن سیف نگاهم کرد و گفت: «بریم؟» گفتم: «حتی اگر شاهکار پنجستاره هم باشد حاضر نیستم جور هندوستان را این وقت شب بکشم. کسی هم که فتوا نداده دیدن این فیلم واجب عینی است، صبر میکنیم تا فیلم اکران بشود...»
خیلی خیلی متأسفم،
ولی هرچه به خودم فشار میآورم باز هم نمیتوانم شما را ببینم...
شاهرخ دولکو: عقلا معمولاً نصیحت میکنند که بهتر است هیچوقت در کار هیأت محترم داوری مداخلهای صورت ندهیم و آرای آنها را همان گونه که هست، با گردنی از مو باریکتر، بپذیریم زیرا داوری امریست اغلب سلیقهای و بهتر است که آدم عاقل بالغ از سلیقهی مردم ایراد نگیرد. اما از آنجا که من نه آن قدرها عاقل هستم و نه اصولاً آدم نصیحتپذیری به شمار میروم، قصد کردهام پایم را در کفش محترم هیأت داوران (یا نه، خدایا چه میگویم؟) در کفش هیأت محترم داوران بکنم و از آنها پرسش کنم و پاسخ بخواهم. چیزی در حد یک مدعیالعموم، مثلاً.
اینجا بدون آنها
محمد محمدیان: باز به جشنواره که میرسیم خیلیها میخواهند بدانند کی هست و کی نیست. کدام فیلمساز صاحبنام فیلم دارد و کدام غایب است. آخرین کسی که روز پیش از جشنواره از من سراغ آنها را میگیرد آرایشگر سلمانی همیشگیام است: «آخه جشنواره بدون کیمیایی، حاتمیکیا، میرکریمی، فرهادی، بنیاعتماد و پوراحمد که جشنواره نیست!» و البته خودم سالهاست که به امید تماشای آثار فیلمسازان جوان، آنها که در ابتدای راهند، جشنواره را آغاز میکنم که حضورشان در جشنواره مثل حضور فوتبالیستهای جوان گمنام در یک تورنمنت مهم است که وقتی گل میکنند، لذتی دارد آن مسابقه و کشف آنها!
مسابقهی فیلمهای بلند مستند: جای خالی مستندهای اجتماعی
محمد جعفری: از بیست فیلم بلند مستند ایرانی جشنواره که از بین نود فیلم انتخاب شده بود، بیشترین سهم یعنی هشت فیلم به مستندهای بومنگار و حیات وحش، پنج فیلم بر محور یک شخصیت، دو فیلم در مورد رخدادهای سیاسی لبنان و تونس، دو فیلم در ارتباط با جنگ ایران و عراق و یک فیلم به مستند اجتماعی اختصاص داشت. از آنجا که شرط پذیرش فیلمهای مستند، داشتن حداقل زمان هفتاد دقیقه بود، درها عملاً به روی بخش مهمی از مستندهای ساختهشده که اغلب کوتاه و میانمدت هستند بسته شد.
نگاهی به موسیقی فیلمها: موسیقی روی پلهی آخر
سمیه قاضیزاده: شاید باید عادت کنیم به اینکه وقتی نامزدها را اعلام میکنند، شوکه نشویم و دلمان را به انتخابهای خودمان در نظرسنجیهای مختلف خوش کنیم؛ اما راستش وقتی بعضی چیزها نادیده گرفته میشود حیرت میکند؛ مثل موسیقی بینظیر برف روی کاجها. ظاهراً باید عادت کنیم و خودمان را با این ترازوی همیشگی جشنواره میزان کنیم که دلش نمیآید دو سال پشتسرهم مثلاً به کارن همایونفر یا مهناز افشار جایزه بدهد.
نگاهی به موسیقیهای «خوابم میآد» و «بیخود و بیجهت»: دو نقطۀ روشن...
نیما قهرمانی: در روزهای پرتبوتاب جشنواره و در گیرودار فیلم دیدنهای پیدرپی که گاه حتی باعث فراموش شدن تکههایی از داستان هر فیلم میشود، بررسی جدی یک فیلم، آن هم در نگاهی جزیینگرانه از دریچهی موسیقی فیلم، کار بسیار پرمخاطره و حساسی است و بارها دیدهایم که نظرهای شتابزدهی یک منتقد دربارهی فیلمی در زمان جشنواره، بعداً و در زمان نمایش عمومی همان فیلم، از جانب خود منتقد، مورد انتقاد و بازنگری قرار میگیرد.
سرد و گرم این روزها
فرزاد پورخوشبخت: ...حالا دیگر شاید سردی این روزها کمی تعدیل شده باشد. روزهای پایانی جشنواره به لحاظ نمایش فیلمهای بهتر، گرمی بیشتری را تجربه کرد. سرمایی اگر ماند، سوز سوءتفاهمهای سادهانگارانه و سلبی بود که به فراخور نگاه و نیت آدمها، در گذر زمان قضاوت خواهد شد.
تیتراژها: جشنوارهی بیتیتراژ
علیرضا حسنخانی: سال گذشته که نوشتن دربارهی تیتراژ فیلمهای جشنواره را شروع کردیم هدفمان این بود که نشان دهیم این بخش به عنوان نقطهی ورود به دنیای فیلمها چهقدر اهمیت دارد و تا چه اندازه میتواند به برقراری ارتباط مؤثر بیننده با فیلم کمک کند. پس یادداشت پارسال توقع داشتیم که امسال تیتراژهای بهتری ببینیم، اما افسوس...