اردیبهشت 1392 - شماره 457
فیلمهایی برای هیچ: پیش به سوی فیلمهای انتخاباتی در دقیقهی نود!
شاهرخ دولکو: فیلمسازی برای سینما با فیلمسازی برای تبلیغات دو کار متفاوت است. دو تخصص جداگانه و کاملاً دور از هم. اغلب فیلمسازان سینما، تبلیغاتیسازهای بدی هستند. همان طور که معلوم نیست فیلمساز تبلیغاتی، سینماگر خوبی باشد و فیلمهای خوب و جذابی بسازد. فیلمسازان خوبی همچون وودی آلن، مارتین اسکورسیزی، آلن رنه و... فیلمهای تبلیغاتی ضعیفی در کارنامهشان دارند و...
دیدهبان: تویی که نمیشناختمت
شاهین شجریکهن: هنوز نقدهای مثبت و نوشتههای تحسینآمیز دربارهی جیببر... به تعداد انگشتان دو دست نرسیده بود که ناگهان رگبار متوقف شد؛ خبر رسید که فیلم تازهی سیاوش اسعدی کپی نما به نمای یک فیلم کمتر شناختهشدهی اسپانیایی است به نام دزدان. حتی بعضی از سایتها ویدئوی کوتاهی تهیه کردند که در آن نماهای مشابه دو فیلم به یکدیگر وصل شده بود و نوعی تدوین موازی افشاگرانه را به نمایش میگذاشت...
نگاهی به برنامههای تلویزیون در نوروزی که گذشت
احسان ناظمبکایی: ...نوروز طولانی ۹۲ تمام شد اما بعید است از جمع برنامههای نوروزی تلویزیون خاطرهی مشخص و روشنی در حافظهی طولانیمدت مخاطبان باقی مانده باشد که البته با توجه به رویکرد فعلی رسانهی ملی که تلاش برای دیده نشدن است، این دستاورد با سیاستهای صداوسیما کاملاً همخوانی دارد.
گفتوگو با محسن تنابنده: داستان یک نقی «معمولی» و «هما»ی سعادتش
گفتوگو کننده: پوریا ذوالفقاری - تنابنده: خدا شاهد است احترام به مردم و مخاطب برای من و سیروس مقدم در درجهی اول اهمیت بود. خیلی سعی کردیم «گداگرافی» نشود! اگر تصمیم گرفتیم در سرمای شیرگاه کار کنیم که نتیجهاش بستری شدن بیستروزهی من به دلیل عفونت ریه بود، تنها یک دلیل داشتیم؛ اینکه آن منطقه زیبا بود. در پایتخت2 در جنوب و شمالْ زیبایی میبینید. خودتان میدانید ساختن چنین سریالی در طول سه ماه چهقدر دشوار است. اما واقعاً کم نگذاشتیم که امروز نگویند چهارتا شهرستانی را نشان دادید که حتی بلد نیستند درِ اتومبیل را باز کنند و روی صندلی چهارزانو مینشینند.
گفتوگو با علیرضا خمسه: خالی از حرف و سرشار از حضور
خمسه: اصلاً بعضیها فیلمنامه را ورق میزنند و فقط دیالوگهای نقش پیشنهادی خودشان را میخوانند. وقتی ببینند دیالوگ کم است، نمیآیند. چه برسد به اینکه اصلاً دیالوگی در کار نباشد! در پایتخت2 گاهی وقتی متن را میخواندم و میرسیدم به جایی که نوشته بود بابا پنجعلی میگوید فلان، خودم خطش میزدم. احساس میکردم بهتر است بابا پنجعلی چیزی نگوید. نویسندگان فیلمنامه هم به من میگفتند: «ببخشید این اواخر برایتان چیزی ننوشتیم. شما را فراموش نکرده بودیم، ولی دیدیم خودتان نمیخواهید.»
جشنواره کوچک من: اینجا ایران است
احمد طالبینژاد: پس از چند سال قهر با تلویزیون، بالاخره امسال توبه شکستم و پای یکی از برنامههای تلویزیون نشستم و سریال پایتخت2 را دیدم. علتش هم این بود که اواخر سال گذشته چند قسمت از سری نخست این مجموعه را روی دیویدی دیدم و خوشم آمد. پایتخت2 اگرچه از نظر فیلمنامه و داستانپردازی لنگیهای فراوانی دارد و فاقد انسجام لازم است اما از لحاظ کارگردانی از مجموعهی نخست بهتر است. اصلاً اینکه کسی بتواند بدون وجود فیلمنامهی منسجم یک مجموعهی دشوار، پرماجرا و جذاب بسازد، کارستان است.
مرد آهنین: دکتر هوشنگ کاوسی (1392-1301)
مجموعهمطالبی که در این شماره میخوانید ادای دینی کوچک به مردیست که حتی اگر کسانی با دیدگاههایش هم مخالف باشند نمیتوانند نادیدهاش بگیرند، و اهمیت و بزرگی و تأثیرش را انکار کنند. کسی که از نگاه دوستدارانش یک انسان کامل و تمام بود. مردی که بسیار بیشتر از اینها میشود دربارهاش نوشت.
این چه رازیست که هر بار بهار با عزای دل ما میآید
عباس بهارلو: امیرهوشنگ کاوسی در خرداد 1325 حدود یک سال بود که دیپلم متوسطه را از دبیرستان نظام گرفته و برای ادامهی تحصیل در رشتهی حقوق آمادهی سفر به فرانسه بود. او با دوسه تن دیگر جزو نخستین محصلانی بود که پس از جنگ جهانی دوم برای تحصیل به خارج از کشور اعزام شدند. در سالهای پس از جنگ دریافت ویزا دشوار بود، و کاوسی بهناچار در کنکور دانشکدهی حقوق شرکت کرده و پذیرفته شده بود...
در رثای یک مرد رشید
بهروز دانشفر: دوازده روز اول سال 1392 برای جامعهی فرهنگی و هنری این مرز و بوم ضایعهبار و اسفانگیز بود و در این چند روز آغاز سال تنی چند از کمشمار هنرمندان و فرهیختگان تأثیرگذارمان را از دست دادیم. یکی از آنان دکتر هوشنگ کاوسی بود که اگر حب و بغض همیشگی حاکم بر جامعهی سینماییمان را کنار بگذاریم، بیش از هر چیز بر ارتقا و تحول نقد فیلم تأثیر گذاشت. او در تمام عمر کوشید تا سلیقهی فیلم خوب دیدن را به ما بیاموزد؛...
زندگیوقف عشق به سینما
کیومرث وجدانی: قدیمیترین خاطرهی من از هوشنگ کاوسی، دیدن او از مسافتی نسبتاً دور است در حالی که مقابل پردهی سینما ایستاده بود و داشت فیلمی را معرفی میکرد. من در یکی از ردیفهای انتهای سالن نشسته بودم. یکی از همان جلسههای معمول هفتگیاش در سینهکلوب بود. آن موقع من دانشآموز دبیرستان بودم و مثل خیلی از دوستان و همشاگردیهایم میکوشیدم چیزهای بیشتری در مورد جنبههای جدیتر سینما کشف کنم. همهی ما کاوسی را به مثابه رهبر خود میدیدیم و...
مردی که بود!
احمد امینی: بالای قبر ایستاده بودم و دو تن خاک بر پیکر او میریختند. دقایقی گذشته بود و من در این زمان به سالهای دور رفته و بازگشته بودم. تل کوچکی از خاک برپا شد و گلهایی بر آن پرپر کردند. بعد همه نشستند تا فاتحهای بخوانند. بهزودی همگی سوار اتومبیلهایشان خواهند شد و قطعهی هنرمندان را ترک خواهند کرد. مردی را جا میگذاشتیم که آینهی علم و فرهنگ و ادب و اخلاق بود...
یاران موافق همه از دست شدند
ایرج صابری: خوب به یاد دارم نیمهی دوم دههی 30 را که دکتر هوشنگ کاوسی مدام با ما بود. شبی در رم با ویلیام وایلر، در کلیسایی با هیچکاک هنگام اعتراف به گناه مردی قاتل نزد مونتگمری کلیفت کشیش، حتی در آن شب تاریخی شب 28 دسامبر 1895 در پاریس که برادران لومیر اولین سالن سینما را گشودند... خلاصه او در همهی تنهاییها و ملاقاتهای من و دوستانم فرید حسینپور، ارسلان ساسانی و دیگران که خود را اعضای سینهکلوب رشت میپنداشتیم، با ما بود...
فاخر و آرام
احسان خوشبخت: من زندگی دکتر کاوسی را همیشه چنین دیدهام: دعوت به بیداری تاریخی، اخلاقی و حرفهای، تمرکز بر تاریخِ فرهنگ و شجاعت در بیان آنچه که درست است، حتی اگر میلیونها خلاف آن را بگویند. و در نهایت دکتر هوشنگ کاوسی همهی اینها را با چنان امضای شخصی و سَبْکداری انجام داد که بهسختی بتوان آن را با دیگری جایگزین کرد...
منتقد فیلم به عنوان سوپراستار
محسن بیگآقا: با اینکه کار اصلی خود را نویسندگی میدانست، با حضور فعال در سینهکلوبها باعث جذب نسل جوان به سینما میشد. جلسههای پرسش و پاسخی که اداره میکرد، خود کلاس درسی بود برای آموختن جزییات مهم سینما و رسیدن به سینمای متعالی...
حرفه: سینما
مصطفی جلالیفخر: میگویند حافظهی شگرفی در مرور گذشته و تاریخ سینما داشته و احتمالاً این توانایی در مجموعهی مطالب صد سالگی سینما که برای «فیلم» نوشت مشهود بوده. سزاوار احترام بود و این به خاطر سلامت نگاهش بود؛ هرچند که برخی، از جمله خودم، نوشتههایش را به عنوان «نقد فیلم» نمیپسندیدند و...
من کاوسیام... دکتر هوشنگ کاوسی
امید نجوان: ...اما اکنون که صاحب آن قلم و دیدگاه آهنین برای همیشه از میان ما رفته احساس میکنم حالا نوبت من و ما (نسل روزنامهنگاران پس از ایشان) است که از مواضع و دیدگاههای خیرخواهانهی دکتر کاوسی حفاظت کنیم...
مردی که مرغش یک پا داشت
هوشنگ گلمکانی: فارغ از اینکه نوع سینمایی که دکتر کاوسی دوست داشت و ترویج میکرد بپسندیم یا نپسندیم، او حتی فقط به دلیل مخالفتش با جریان رایج سینمای تجارتی روزگارش و ساختن آن اصطلاح معروف و کوبندهی «فیلمفارسی» نقشی تاریخی در سینمای ایران دارد. او مظهر مبارزه با ابتذال و سرهمبندی و سخافت و سهلانگاری در سینمای ایران بود؛ هرچند که سینمای مورد علاقهاش و اصلاً الگوی مورد پسندش از سینمای مطلوب، تناسبی با جامعه و فرهنگ ایرانی نداشت...
به سوی سینمای جدی: مجلهای که منتشر کرد
حسین گیتی: غیر از وجوه مختلف کار و زندگی، دکتر کاوسی در طول کارنامهاش نشریهای به نام «هنر و سینما» هم منتشر کرده است. اولین نوشتههایش پس از بازگشت از فرانسه در مجلهی هفتگی «روشنفکر» چاپ شد. اما خیلی زود از آن جدا شدد و به مجلهی «فردوسی» رفت. این مجله از سال 1332 ستونی برای معرفی فیلمهای هفته داشت و نقد برنج تلخ اولین نوشتهاش در مجلهی «فردوسی» است...
کارنامهای جمعوجور و یک مرگ زیبا: یادی از عسل بدیعی (1392-1356)
علی شیرازی: عسل بدیعی تا پیش از مرگش گرچه در حافظهی جمعی سینمادوستان و بینندگان تلویزیون بازیگری به نظر میرسید که فقط در ایفای یکیدو نقشْ خوب و موفق ظاهر شده بود، ولی این دومین مرگ و فقدان تلخ یکی از همراهان سینمای ایران در سال جدید (پس از فقدان دکتر هوشنگ کاوسی) در اندازههایی بیش از شهرتِ برآمده از دو فیلم برتر کارنامهی عسل بدیعی (بودن یا نبودن و شیرین) انعکاس و اهمیت یافت...
بودن یا همیشه بودن؟
مسعود پورمحمد: از شنیدن درگذشت ناگهانی عسل بدیعی غمگین شدم. گریه نکردم. در موارد دیگر هم گریه نمیکنم. این بار گریهام ماند برای وقتی که متوجه شدم در روزهای گذشته چند هزار نفر رفتهاند تا فرم اهدای عضو را پر کنند. سینما تو را در هرچه بخواهی ضرب میکند. عسل بدیعی از سالها قبل، شاید از زمان بودن یا نبودن، «همیشه بودن» را انتخاب کرده بود.
سینمای جهان: در جاده (والتر سالس): زندانیان آزادی
احسان خوشبخت: والتر سالس از اهمیت نمادین مراحل مختلف سفر غفلت میکند و به بعد فیزیکی سفر را مبنای کار قرار میدهد که البته در رمان هم مهم است و کرواک با تأکید روی نام شهرها و ایالات به گونهای نقشهی راه را ترسیم میکند. اما بدون آن نمادها، حتی خود سفر فیزیکی قهرمانان داستان هم معنایش را از دست میدهد. به عبارت دیگر فلسفهی سفر در اقتباس سالس غایب است...
ناممکن (خوان آنتونیو بایونا): کلیپ دیدنی سونامی
مهرزاد دانش: خوان آنتونیو بایونا در ناممکن، هر دو جنبهی دنیای ظرفیتهای سینمایی سونامی را مد نظر داشته است. این رویکردی است که سال گذشته کلینت ایستوود نیز در یکی از داستانهای فیلم آخرت، نسبت به پدیدهی سونامی در پیش گرفت. اما بایونا در قیاس با ایستوود راه سادهتری را برگزیده است...
استودیو صدای بربریان (پیتر استریکلند): صداگذار در گرداب
بهداد آوند امینی: استودیو صدای بربریان (مانند بهترین فیلمهای ترسناک ایتالیایی، از جمله آثار داریو آرجنتو) مملو از نماهای نزدیک و اینسرتهای خیلی درشت از اشیا است: نماهای رنگارنگ بیشمار از انواع سبزیجات و صیفیجات (تازه و گندیده) که برای خلق مرگ و خونریزی به کار میروند، و نماهای فراوان از اقسام دستگاههای قدیمی ضبط و پخش و...
جنگوی زنجیرگسسته (کوئنتین تارانتینو): پروای زخمهای جسمانی و تاریخ
شهزاد رحمتی: جذابیت داستان و شخصیتهایش و ریتم بینقص فیلم که تکتک عوامل تکنیکی در آن در حد کمال هستند باعث میشود اصلاً گذشت زمان 165 دقیقهای فیلم را متوجه نشویم. شوخی نیست؛ زمانی معادل دو فیلم است. جنگو... کمتر از هر فیلم دیگر تارانتینو دارای برداشتهای بلند است و تدوینی پرشتابتر از اغلب فیلمهای دیگر او دارد...
کشته شدن کلوین کندی وحشی به دست دکتر شولتز زیرک
آرمین ابراهیمی: جنگوی زنجیرگسسته، کاملترین ساختهی تارانتینو است. ثمرهی 25 سال تجربه کردن و در صحنه بودن. برونریزی فکرهای نظمیافتهای که با مراقبت ویژهای کنار هم نشستهاند و چنان یکدستی آراستهی ظریفی به هم پیوندشان داده که درک توالی شکلگیریشان (بهخصوص با توجه به حجم زمانی نهچندان کوتاه اثر) کار زمانبری است...
قرص خارداری که بدون آب قورتش میدهید!: گفتوگو با کوئنتین تارانتینو
خب وقتی میخواهید فیلمی دربارهی بردهداری بسازید مجبورید با چیزهای زشتی مواجه شوید. جز این نمیشود با این قصه و این سرزمین روراست بود. شخصاً این انتقادها را مسخره میدانم. مثل این است که عدهای بگویند شما در فیلمتان نسبت به آنچه ما در سال 1858 در میسیسیپی دیدهایم اغراق کردهاید. یعنی اینکه من باید دروغ بگویم و قصه را رقیق کنم تا آسانتر هضم شود. اما من نمیخواهم هضم قصهام آسان باشد. من دوست دارم قصهام نخراشیده و زمخت یا مثل یک قرص خاردار باشد که موقع خوردنش آب هم دم دستتان نباشد!
در جستوجوی استعلای همگانی: راجر ایبرت (2013-1942)
یاشار نورایی: نامش در ایران در میان نویسندههایی که تازه شروع به نوشتن کرده بودند بیتردید بزرگ بود. نوشتههایش شاید برای ترجمه راحت بودند اما برای تحلیل جامع ناکافی به نظر میآمدند. اشتباه گرفتن نقد و ریویو که نهتنها در ایران بلکه در بسیاری از کشورها هم اتفاق میافتد در مورد خود ایبرت هم صدق میکرد. غیر از فیلمهای بسیار محبوبش مثل همشهری کین که برای نسخهی دیویدی آن، تفسیر شفاهی ضبط کرد، ریویوهایش خواندنیتر از تحلیلهایش بودند، شاید چون حد اعلای ریویونویسی را خودش به دست آورده بود...
دوستی نشسته بر صندلی بغلی: از نگاه یک دوست و همکار
ای. اُ. اسکات: بلافاصله پس از درگذشت ایبرت، عالم مجازی پر شد از واکنشهای سوگوارانش. پیامهای تسلیت، توییتر را آکنده بود. هر وبلاگنویس سینمایی، ژورنالیست سینمایی، منتقد و سینمادوستی که راهش با ایبرت تلاقی یافته یا تحت نفوذ و تأثیر او قرار گرفته بود – یعنی تقریباً همهی ما – مرثیه یا یادبودی برایش نوشت. علاوه بر آن، فیلمسازان نیز یادش را گرامی داشتند و حتی کاخ سفید هم بیانیهای پس از مرگ او صادر کرد...
به روایت فرم: نکتهای از فیلم «پسر» ساختهی برادران داردن
ایرج کریمی: پسر (برادران داردن، 2002) نمونهی قابلتوجهی برای مبحث قدیمی و همیشگی «فرم و محتوا» است. روشن است که فرم و محتوا در همهی فیلمهای خوب پیوندی ناگسستنی دارند اما در برخی نمونهها، مانند همین فیلم، این پیوند جلوهی آشکارتری دارد...
خیابانهای سرد و سالنهای گرم: گزارش سیویکمین جشنوارهی برلین
محسن بیگآقا: خیابان منتهی به کاخ جشنواره را با چراغهای سفیدی تزیین کردهاند که با حرکت از بالا به پایین، بارش برف را القا میکنند. ویژگی مهم جشنوارهی برلین همین است: برگزاری در برف و زمستان. دستاندرکاران جشنواره مشکلات کار در این زمان را به جان خریدهاند، تا سرمای زمستان را با گرمی سالنهای سینما کمرنگ کنند...
مثل حس یک شعر بینام: نخستین جشنوارهی بینالمللی فیلم زنان «هرات»
مرضیه ریاحی: «نخستین جشنوارهی بینالمللی فیلم زنان هرات» به همت «خانهی فیلم رؤیا» و «بنیاد آرمانشهر» و با همکاری و حمایت خبری «پایگاه خبری فیلم کوتاه» به مناسبت هشتم مارس روز جهانی زن در ارگ تاریخی «قلعهی اختیارالدین» هرات برگزار شد. شهر باستانی هرات قطب صنعتی و از مهمترین کانونهای فرهنگی و هنری افغانستان است...
قاعدهی تصادف: طعم خوش پرسه زدن
مصطفی جلالیفخر: قاعدهی تصادف تصویر قابلقبول (و نه ستایشآمیز) در نمایش زندگی ارائه داده است. ارتباط معنادار و البته ناقصمانده این است که «نمایش»، نقطهی عزیمت و مبنای نقطهگذاری روایت در کل اثر است و آرامآرام به نمایش برتر زندگی میرسد؛ که اتفاقاً ملزم نیست از قواعد درام پیروی کند...
چراغهای تاریک رابطه:
مکانها و شخصیتهای «قاعدهی تصادف»
محسن جعفریراد: شخصیت و هویت تازهای که بهزادی به مکانهای شخصی مثل خانه، و عمومی مثل محل کار و خیابان بخشیده میتواند کلید ارتباطی مناسبی برای درک ابعاد اجتماعی قاعدهی تصادف باشد. بهزادی به کمک مکانهایی که فراتر از نگاه ابزاری و قراردادی، در جایگاه یک شخصیت ظاهر شدهاند، توانسته از رابطهی یک نمایش فرضی و بازیگرانش که نسل جوان جامعهاند به یک نمایش بنیادین به نام زندگی روزمره که بازیگرانش پدرها و مادرها هستند دست یابد...
حال همهی ما خوب شد: گفتوگو با بازیگران جوان «قاعدهیتصادف»
پوریا ذوالفقاری: قاعدهی تصادف یک فیلم «جوانانه» است و شاید بهترین صفت برای گفتوگو با بازیگران فیلم نیز همین باشد. حضور بازیگران جوان دومین فیلم بهنام بهزادی در دفتر مجله، فرصت مناسبی بود که علاوه بر طرح پرسش از آنها، با رابطههای گرم و دوستانهی این گروه دوستداشتنی که در طول ساخت این فیلم شکل گرفته و بر کیفیت نهایی اثر هم تأثیری انکارنشدنی گذاشته، از نزدیک آشنا شویم. جوانان قاعدهی تصادف، جدا از تفاوتهایشان در چند ویژگی مشترکاند. شاید مهمترین آنها، تعصبیست که روی این فیلم و شیوهی کار بهنام بهزادی دارند. حتی بازیگر باتجربهتر این جمع یعنی اشکان خطیبی از تازگی روش کارگردانی بهزادی یاد میکند و به تکرار چنین اتفاقی در فیلمهای بعدیاش امید بسته است. احساس راحتی این گروه بهاصطلاح نسل چهارمی در کنار هم، به خلق تصویرهای جالبی منجر شد. مثل قدم زدن در اتاق مصاحبه و باز کردن پنجرهها برای احساس راحتی بیشتر. دلمان نیامد با حذف شوخیها و بهاصطلاح «گیر»هایی که این تیم جوان به یکدیگر و حتی به ما میدادند، فضایی خشک و جدی به مصاحبه بدهیم. این رفتارهای جذاب و غافلگیرکننده باعث شد احساس کنیم اگر قرار بود علاوه بر صدای آنها، تصویرشان را هم ضبط کنیم، واقعاً راهی جز متوسل شدن به پلانسکانس برایمان وجود نداشت!
رسوایی: شروعی در همان مسیر
ناصر صفاریان: حالا دهنمکی، بیش از هر چیز، یک سینماگر است و به سینما میاندیشد. درست مثل فیلمساز مشهور نسل ابتدای انقلاب که در توصیف خود در گذر زمان گفته بود: «بهمرور هنرمندتر شدم.» حالا او فیلم میبیند و با ادبیات داستانی دمخور میشود، و دانستههای جدیدش را با داشتههای قدیمش پیوند میزند. طبیعی هم هست که حجم انبوه یافتهها و دلمشغولیها، دنیای فیلم را متشتت و آشفته کند. برای همین است که رسوایی، هم بینوایان دارد هم مالنا، هم سیدمهدی قوام هم حاجآقا دولابی. ترکیب همهی اینها هم شده مدلی از فیلمفارسی که به شکلی اغراقآمیز، در کنار کلمات قصار تقسیمشده میان شخصیتها، منابع مذهبی هم مورد توجه قرار گرفته...
حوض نقاشی: زندهباد ملودرام!
جواد طوسی: از قطعهی ناتمام تا حوض نقاشی به طور مداوم با دغدغههای فرهنگی و انسانی یک فیلمساز اینجایی روبهرو هستیم و این در روزگاری که بسیاری افراد انفعال و هویتباختگی خود را توجیه میکنند، حس و نگا ه شریفی است. چنین استنباط میشود که مازیار میری در این مسیر ترجیح داده که مناسبات انسانیاش را در طبقات مختلف جستوجو کند، به همین دلیل، بعد از نگاه آسیبشناسانهی او در سعادتآباد نسبت به خصایص و جایگاه متزلزل طبقهی متوسط جامعهی شهری، متمایل شدن او در حوض نقاشی به یک ملودرام اجتماعی عاشقانه نباید سؤالبرانگیز باشد...
دزدان خیابان جردن: تکرار کمدیهای تکراری
نیکان نصاریان: در فیلمهایی مثل دزدان خیابان جردن شوخیهای سطحی و تکراری، پیامهای اخلاقی و شعارهای اغراقآمیز به جای اینکه در لفافه یا در تار و پود شوخیهای شخصیتها بیان شود کاملاً مستقیم بیان میشود و با تکرار بیشترش تنها باعث دلزدگی مخاطب میشود. نکته این است که اگر این مفاهیم به طور مستقیم، مؤثر بودند دیگر احتیاجی به مطرح شدنشان در یک فیلم کمدی نبود...