اردیبهشت 1393 - شماره 473
چشمانداز ۴۷۳
در تلویزیون -آخرین نوروز در جام جم
احسان ناظمبکایی: تلویزیون در حالی به سال ۹۳ رسید که تعطیلات شانزدهروزه، نوروز امسال را به یکی از طولانیترین تعطیلات چند سال اخیر کشور بدل کرده بود. معمولاً کانالها، نوروز را به صورت انفجاری و با برنامهی ویژهی تحویل سال آغاز میکنند اما بهمرور با سریالها و برنامههای دیگر که روز به روز از حرارت و هیجان میافتد، رو به افول میروند تا تعطیلات تمام شود. مروری بر برنامههای تلویزیون در آخرین نوروز مدیریت فعلی سازمان نشان میدهد که هرچه ریسکپذیری و خلاقیت و کیفیت در برنامهها کمرنگ بودند، گستاخی به مخاطبان پررنگ شده بود...
نگاهی به سریالهای نوروزی: بازندهها
پوریا ذوالفقاری: چند روز پیش از آغاز جشنوارهی فیلم فجر، یکی از سینماگران از احتمال نگارش فیلمنامهی یکی از سریالهای تلویزیونی نوروز خبر داده بود. جشنوارهی فجر نیمهی بهمن برگزار میشود و آن اظهار نظر نشان داد که عوامل سریالهای نوروزی تا نیمهی بهمن هنوز کارشان را آغاز نکردهاند؛ اتفاقی که تقریباً هر سال تکرار میشود و مدیران تلویزیون هم اصراری بر تکذیبش ندارند... بنا به رسم هرساله و به استناد خبرهای رسمی و غیررسمی، همهی آنچه در نوروز امسال دیدیم، حاصل تلاشهای دو یا سهماههی گروههای تولید بود. تلاشهایی که تا آخرین روزهای نوروز هم ادامه داشت...
نگاهی به «پایتخت٣»: «پدیده»ها
محسن بیگآقا: حالا دیگر میتوان نوشت که محسن تنابنده یک «پدیده» است: آن هم پدیدهی داخل گیومه یعنی از نظر ادبی با تأکید و از نظر ریاضی به توان دو! البته بازی او در نقشهای عجیب را قبلاً در فیلمهای شخصیتمحوری مثل سنگ اول (ابراهیم فروزش) و اخیراً لامپ صد (سعید آقاخانی) و سریال شاهگوش (داود میرباقری) نیز دیده بودیم. اما در پایتخت نقش او نقش یک مؤلف است...
درگذشتگان - ناصر گیتیجاه (1393-1314): رفتن در اوج
علی شیرازی: خوشبختانه گیتیجاه بر خلاف بسیاری از همنسلانش در سالهای آخر عمر احیا شد و فیلمسازانی با تکیه بر تواناییهایش علاقهمند به کار با او بودند. او هم به نسبت گذشته تا حدی در سینما فعالتر بود. در سیامین جشنوارهی فیلم فجر در خوابم میآد در نقش پدر رضا عطاران (همچون بازیگر مقابلش اکبر عبدی) خوش درخشید و برندهی دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد شد...
علی محزون(1392-1304): مرگ در غربتِ انزوا
با نمایش گاو و قیصر و آمدن بازیگران تئاتر به سینما، با توجه به تواناییهای محزون، انتظار میرفت که نام او هم به جمع بازیگران آثار فیلمسازان مطرح افزوده شود و بر خلاف گذشته در جای درستی از وی استفاده شود اما به دلایلی نامعلوم، نهتنها این اتفاق (بجز سفر سنگ کیمیایی) نیفتاد، که محزون حتی پس از بازی در فیلم تجاری بدکاران تا سالها از پردهی سینما دور بود...
یادهاوخاطرهها: حقالتحریر... مسأله این بود!
پرویز نوری: ما بر سر حقالتحریر از همان آغاز کار در «ستارهی سینما» گرفتاری داشتیم. همهمان در خانهی پدر و مادر زندگی میکردیم و از لحاظ هزینههای ضروری تأمین بودیم. درآمدی که از مجله داشتیم در واقع پولتوجیبیمان بود. به گمانم مدیر مجله مسیو گالستیان هم این را میدانست. به همین دلیل هم حقالتحریرها را زیاد جدی نمیگرفت. نه او بلکه مدیر و صاحبان دیگر نشریهها و مجلهها هم – که ما در آنها مینوشتیم – چنین تصوری داشتند...
تماشاگر - «گذشته»، اصغر فرهادی: تنگنا
ایرج کریمی: به نظر میرسد دغدغهی فرهادی در گذشته، خلق تنگناست. این را از آغاز احساس میکنیم؛ در فضای بزرگ سالنِ فرودگاه دیوار شیشهای حائل میان احمد تازه از ایران رسیده و زن سابقش مارینِ به پیشبازآمده سنگ اول تنگنا را میگذارد. به فاصلهی کوتاهی شیشههای بارانخوردهی ماشین مارین، که دارد احمد را به خانه میبرد، دید را از داخل چنان مسدود کرده که به جای مناظری از پاریس همین آجرهای اولیهی تنگنا نصیب تماشاگر میشود. و فضاهای نهچندان دلگشای خانهی مارین تنگنای حاکم بر فضای فیلم است که بیشترش در آنجا میگذرد. اما تنگنا را در جاهای دیگر هم میبینیم...
از چشم سینما - نمایش «سالگشتگی»: دو شخصیت در گریز از نویسنده
ایرج کریمی: سالگشتگی (زمستان 92) نوشته و کار هنرمند استثنایی تئاترمان امیررضا کوهستانی در ارتباط با نمایش قدیمیتری از اوست با عنوان رقص روی لیوانها (81 ـ1380) که برخی آن را بهترین کارش میدانند. با این حال کسی مثل من هم که رقص... را ندیده باشد مشکلی با این نمایش تازه پیدا نمیکند. مشکلی پیدا نمیکند اما به گمانم اگر تماشاگر آن نمایش را دیده باشد این برداشتی را که میخواهم در میان بگذارم شاید راحتتر از تماشاگری الهام بگیرد که آن را ندیده است. سالگشتگی مانند خیلی از کارها به برداشتهای گوناگونی راه میدهد که مشتاقم یکی از انواع مدرنیستیِ آنها را مطرح کنم...
فیلمهای روز سینمای جهان - کشتیربایی (توبیاس لیندهولم): روانربایی
مهرزاد دانش: همزمانی نسبی تولید فیلم دانمارکی کشتیربایی با فیلم هالیوودی معروف ناخدا فیلیپس، به عنوان دو اثر دربارهی موضوعی واحد (حملهی دزدان دریایی سومالیایی به کشتیها)، فرصت خوبی برای دریافت تفاوتهای میان الگوهای سینمایی دو رویکرد آمریکایی و اروپایی به یک ماجرای اکشن و مهیج در اختیار قرار میدهد. توبیاس لیندهولم دانمارکی که قبلاً در مقام یکی از فیلمنامهنویسان فیلم بسیار خوب شکار، شایستگیاش را نشان داده، در مقام کارگردان کشتیربایی، روندی متین و پر از تأنی را در شیوهی فیلمسازیاش در پیش گرفته؛ نکتهای که اتفاقاً در ناخدا فیلیپس با متوسل شدن به برخی از شیوههای دمدستی روایت و اجرا، موقعیتی معکوس میآفریند...
ناخدا فیلیپس (پل گرینگِرَس): تو نمیتوانی برنده باشی
آرامه اعتمادی: از وقتی خبرها دربارهی دزدی دریایی در سومالی و سایر کشورهای ساحلی آفریقا به تیتر اول رسانههای دنیا تبدیل شد و کانالهای تلویزیونی از بازگشت وحشت به دریاها خبر دادند، میشد پیشبینی کرد که هالیوود هم دیر یا زود به سراغ این سوژه خواهد رفت. عنوان جذاب «دزدان دریایی» دراماتیکتر از آن است که کمپانیهای بزرگ بتوانند از کنارش بیاعتنا عبور کنند. آن هم در شرایطی که مثل اسفنج همهی خبرها و رویدادهای جهان را جذب میکنند و در فیلمهایشان میچلانند؛ فرقی هم نمیکند که ظهور القاعده باشد یا افشاگری ژولین آسانژ...
اُلمپ سقوط کرده (آنتوان فوکوآ): یک شعارزدگی جدی
هومن داودی: مسلماً از فیلمی با چنین عنوانی و با چنین پوستری نباید انتظار تولید اندیشه یا کندوکاو در باب مسائل مهم هستی را داشت. فیلم، همان طور که از همان دقایق اولیه موضعش را مشخص میکند، ساخته شده برای اعتبار بخشیدن به جاه و جلال آمریکا در دنیا و توجیه و تببین سیاستهای خارجیاش. المپ سقوط کرده از منظر مضمونی در زمرهی فیلمهایی چون روز استقلال (1996)، 2012 (2009) و پسفردا (2004)، هر سه ساختهی رولند امریش آلمانی قرار میگیرد؛ فیلمهایی که کارکردشان در وهلهی اول این است که با تکیه بر جلوههای ویژهی خیرهکننده، پرفروش شوند و...
زندانیها (دنی وینُو): زندانهای تودرتو
رضا حسینی: تریلر پرتنش و تمامعیار زندانیها از جنبههای مختلفی حائز اهمیت و شایستهی بررسی است. یکی از این موارد، کارگردانی کاملاً حسابشده و دقیقی است که بهخوبی در میزانسنهای درخشان فیلم نمود دارد. از این رو سعی کردم با انتخاب و بررسی چند نما از اوایل فیلم، گوشهای از دنیای پیچیدهی این اثر را توضیح دهم... زندانیها رابطهی عجیبی با تماشاگرش برقرار میکند که میتوان آن را به «حبس شدن» در دنیای تیرهوتار و پرتنش فیلم هم تشبیه کرد...
عبور از هزارتوی غرور
علیرضا حسنخانی: نکتهای که در مورد کیفیت بصری زندانیها بهشدت خودنمایی میکند فضای آخرالزمانیاش است. آسمان ابری و خیابانهای بارانزده یا برفگرفته در مکانی که حضور شهر و اجتماع در آن بهشدت غریب و بعید مینماید، با خانههایی در فاصلههای دور از هم علاوه بر اینکه روابط انسانی را سرد و تیره نمایش میدهد، حس زندانی شدن و گرفتاری تکتک شخصیتها را بهخوبی به بیننده منتقل میکند...
رقص با شیطان
هومن داودی: زندانیها نفسگیر است. فضایی دارد که از ابتدا تا انتها شوم است و خردکننده. هرچه هست تنش است و جنایت و دروغ. هیچ مجرا و مجالی هم برای نفس تازه کردن و نیرو گرفتن برای تحمل این همه فشار و خفقان و آزار وجود ندارد. هر جا که به نظر میرسد نقطهی امیدی برای حل شدن معماها و بیرون زدن از گردابی که لحظه به لحظه عمیقتر میشود و بیشتر همه را در خود فرو میبرد شکل گرفته...
دیگر وقتش بود/ دربارهی زمان (ریچارد کرتیس): فرمول مخفی خوشبختی
جواد رهبر: برگ برندهی کرتیس در ساختن دیگر وقتش بود و حتی آثار دیگرش توانایی مثالزدنی او در خلق شخصیتهایی همدلیبرانگیز است که در لوکیشنهایی کاملاً بومی ولی در موقعیتهای جهانشمول قرار دارند و به همین دلیل برای تماشاگران سراسر جهان قابلباورند. دیگر وقتش بود از این نظر در اوج است...
صداهای پیرامونی (کلِبِر مندونسا فیلهو): پنهان
شاهد طاهری: صداهای پیرامونی حکایت جایگاههای اجتماعی افراد در جوامع شهری است و اینکه جایگاه و طبقهی اجتماعی هر فردی بیآنکه خود او ارادهای در این زمینه داشته باشد کاملاً معین است. فیلم از خلال موقعیتهایی بسیار ظریف، مناسبات و کشمکشهای میانطبقاتی را بین ساکنان مرفه و پاییندست جامعه به تصویر میکشد...
یک فیلم، یک ترانه - «آواز در باران»: با ترجیعبندی از سر شادی
وازریک درساهاکیان: آواز در باران طرحی بود زاییدهی خیال ترانهسرا و تهیه کنندهی باتجربهی مترو گلدوین مِیِر، آرتور فرید (1973-1894)، که همهی ترانه های فیلم را (با موسیقی ناسیو هِرب براون) سرود، جز یکی از ترانهها که شعر آن از کامدن و گرین (نویسندگان فیلمنامه) بود. ابتدا قرار بود شخصیت دان لاک وود (جین کلی) یک خوانندهی کابوی باشد و به همین دلیل هاوارد کیل برای این نقش در نظر گرفته شده بود، اما در جریان تحولات بعدی فیلمنامه، این شخصیت دچار تغییرهایی شد و به «خواننده/ رقصنده/ بازیگر نمایشهای وودویل» تبدیل و نقش به جین کلی سپرده شد...
نقد فیلم – چ (ابراهیم حاتمیکیا): «دکتر، من نمیفهممت»!
امیر پوریا: ابراهیم حاتمیکیا در کسوت سلحشور (آژانس شیشهای)، چه نیازی احساس میکند که بکوشد در برابر مخاطبانش در سینما، همان نسبت را بین اصغر وصالی (بابک حمیدیان) و نگرش سلاحمحور و جنگطلب برقرار کند؟ و چرا در مقابل، دیدگاه مثلاً صلحجویانهی مصطفی چمران (فریبرز عربنیا) را تا این حد - حد و سطحی که توضیح خواهم داد – کمرمق از کار درآورده است؟ آیا بهواقع خود میخواسته تئوری مذاکره در باور و کلام چمران، دور از آن تأثیری باشد که نگرش و تبیین نگرش سلحشور بر مخاطب میگذاشت؟ یا ...
چ بدون سه نقطه
مصطفی جلالیفخر: حاتمیکیا یک کارگردان درجهی یک است که بهاشتباه اصرار دارد همواره فیلمنامهنویس هم باشد. و به همین دلیل است که فیلمهای ناموفقش هم کارگردانی قابلدفاعی دارند. معلوم است که اهل سرهمبندی نیست و دکوپاژ برایش یک دغدغه است. قواعد کلاسیک را خوب میشناسد و هم خوب داستان میگوید و هم میتواند به وجوه تمثیلی و نمادین برسد. در چ هم که مینویسم چرا آن را دوست ندارم، در برخی سکانسها (مثل سقوط هلیکوپتر) به رغم برخی ضعفهای کوچک مثل اجرای قطع سر توسط پرهی هلیکوپتر، کارگردانیاش قابلتدریس است...
مردی برای همین فصل
مسعود ثابتی: واقعیت این است که چ بیش و پیش از آنکه چهرهای مطابق با انتظارها و پیشفرضها، یا حتی تصویری سنتشکن و متفاوت با تصورات و شنیدهها از شخصیت چمران ارائه دهد، اصولاً تصویر و دریافتی عمیق و قابلاتکا یا دستکم متفاوت از این شخصیت به دست نمیدهد تا در مرحلهی بعد قرار به بحث دربارهی کیفیت و چگونگی، و صحت و سقمش باشد؛ چرا که حاتمیکیا نتوانسته - یا شاید نخواسته - به صرف برشی دوروزه از زندگی چمران با آن دامنهی وسیع و متنوع رفتارها و کردارها، به تحلیلی جامع، یا دستکم حداقلی و قابلقبول از این شخصیت دست یابد...
صدای منو کسی میشنوه؟
جواد طوسی: در یک فلاشبک ذهنی میبینیم که ابراهیم حاتمیکیا در اولین فیلم بلندش (هویت) انسانی را از مرز بیهویتی به هویتمندی سوق میدهد و در آثار بعدی خود افرادی را در معرض دید ما قرار میدهد که واجد آن هویتمندی اولیه و متکی بر آرمانخواهی و اصولگرایی هستند. منتها این آدمها شناسنامهی دورانشان را دارند و حاتمیکیا از طریق آنها نسبت به شرایط معاصر تاریخی/ اجتماعی واکنش نشان میدهد. دو خصیصهی این شخصیتهای برگزیدهی حاتمیکیا را که از دل فیلمهای وسترن میآیند دوست دارم: مرگآگاهی و گریز از قیدوبندهای این دنیا...
گفتوگو با بابک حمیدیان به بهانهی نمایش «چ»: کسی که از پاشیدن خونش روی صحنه بترسد بازیگر نیست
شاهین شجریکهن: بابک حمیدیان همهی ویژگیهای یک بازیگر «چشمآبی» را دارد، اما به طرز متناقضی یکی از سختجانترین بازیگران امروز سینمای ماست و گزینهی اول بسیاری از کارگردانها برای بازی در نقشهای دشوار و فیزیکی. دربارهاش میگویند همیشه یک قدم از خواستهی کارگردان پیش است؛ اگر کلاه بخواهند سر میآورد و اگر انتظار داشته باشند سرش را آهسته به شیشه بکوبد، شیشه را با سر میشکند!... این گفتوگو قرار بود مدتها پیش به بهانهی بازی خوبش در فیلم هیس! دخترها فریاد نمیزنند انجام شود، اما به تعویق افتاد تا اکران عمومی چ؛ فیلمی که برای بازی در آن سیمرغ بلورین بهترین بازیگر مکمل را در یکی از موفقترین دورههای فعالیت حرفهایاش به دست آورد.
طبقهی حساس (کمال تبریزی): قبر سهطبقه
محمد شکیبی: طبقهی حساس یک کمدی در پردهبرداری از دورویی عاشفانه و عرفی در یک جامعهی مردسالار است که عشق را نیز در مفهوم و شکلی مالکانه فرض میگیرد. یعنی آنچه مال آنها و در مالکیتشان است، همیشه و در هر حال متعلق به خودشان است اما خود ایشان در این تملک محدودیتی احساس نمیکنند. فیلم گرچه در ساختارش نقشها و شخصیتهای دشوار و چالشبرانگیزی برای بازیگران ندارد اما نقشآفرینی عطاران در قالب یک شخصیت متقاعدکننده و متفاوت با نقشهای قبلی و تثبیتشدهاش از نقاط قوت فیلم است.
نگاه حداقلی و انتظار حداکثری
مازیار فکریارشاد: مشکل اصلی طبقهی حساس از آنجا ناشی میشود که هیچ کشمکش و موتور محرکی برای روایت در فیلمنامه وجود ندارد و در نتیجه هیچ گونه درامی شکل نمیگیرد. همه چیز روی گُردهی رضا عطاران به عنوان ستارهی فیلم نهاده شده تا با لحن و زبان بدن منحصربهفرد خود و از طریق تعدادی شوخی نامرتبط که انسجامی ندارند، فیلم را پیش ببرد...
واغیرتا!
هوشنگ گلمکانی: ...حاجآقا کمالی یک مرد آشنای ایرانی است. به شیوهی تعمیم دادنهای رایج این سالها نمیخواهم بگویم که او نمایندهی همهی مردان ایرانی است (چه کسی ادعا دارد که همهی مردان ایرانی را میشناسد؟). مردان ایرانی به تعدادشان جورواجورند اما عدهی قابلتوجهی از مردان ایرانی که میشناسم، شبیه همین آقای کمالی هستند (چه بسا در سرزمینهایی که ما زیاد هم نمیشناسیمشان، مردهای این جوری زیاد باشند). آدمهایی که به قول قدما اگر دست به تنبک هر کدامشان بزنی صدا میدهد، اما به وقتش بهاصطلاح جانماز آب میکشند...
گفتوگو با پیمان قاسمخانی به انگیزهی نمایش «طبقهی حساس»: الماس و کرباس
مسعود مهرابی: ...سینمای کمدی، سینماییست رادیکال. تصّور میشد که بعد از انقلاب چنین سینما و چنین موهبتی با آغوش باز به رسمیت شناخته شود و به آن میدان داده شود، ولی افتاد مشکلها. تلاطمهای سیاسی و اجتماعی ماههای اول انقلاب و بعد آغاز جنگ، به ممیزی فرصت جولان داد و راه بر گفتمان انتقادی که اساس و جوهرهی سینمای کمدیست، بست. از جواهری چون فیلم بیکلام خانهی آقای حقدوست (محمود سمیعی، 1359) و مدرسهای که میرفتیم (داریوش مهرجویی، 1359) فیلمی که چند سال در محاق ماند تا طبقهی حساس، سینمای کمدی در ایران راه طولانی و سختگذری را طی کرده؛ مسیری که یکسره از میدان مین گذشته است. با پیمان قاسمخانی به عنوان شاخصترین فیلمنامهنویس سینمای کمدی ایران؛ فیلمنامهنویسی برآمده از چنان میراث و رهرو چنین راهی، پرسهای زدهایم در حوالی این «میدان حساس».
گفتوگو با رضا عطاران دربارهی «طبقهی حساس» : کمدی خطرناک
هوشنگ گلمکانی : ...در هر نقشی، آن را بهاصطلاح «مال خود» میکند و روح و طعم خودش را در آن نقش و کل فیلم میریزد. با هر معیاری، رضا عطاران آدم خاصی در سینمای ایران است؛ سرمایهای در این سینماست که مشابهی ندارد. حواشی خاص خودش را هم دارد. امیدواریم در مورد اول، خاص بودنش را که مایهی اعتبار اوست بتواند حفظ کند و از دومی تا آنجا که میتواند بپرهیزد. طبقهی حساس نخستین حاصل همکاری او با کمال تبریزی (چه ترکیب دلپذیری!) روی پرده و بهانهی این گفتوگو است. با عطاران چند بار در مجله گفتوگوهای مفصل داشتهایم. این یکی را محدود کردیم به همین فیلم و حواشی همین روزهایش!
خط ویژه (مصطفی کیایی): یکی داره خوابامو هَک میکنه
جواد طوسی: خط ویژه به لحاظ مضمون کموبیش آشنایش (بُر خوردن چند نفر با یکدیگر در یک وضعیت مخمصهآمیز) قابلیت تبدیل شدن به نسخهی ژنریک بعضی از فیلمهای تینایجری فرزان دلجو و امیر مجاهد در دههی 50 و یا فریاد زیر آب (سیروس الوند)، جمعه (کامران قدکچیان) و بازسازی جدیدش چک (کاظم راستگفتار) را داشت، ولی آنچه باعث متفاوت شدن این فیلم و ارزشگذاریاش، از بعضی جنبهها میشود نگاه معاصر مصطفی کیایی و باورپذیر بودن مناسبات و کشمکشهای میان آدمها بر اساس طبقهبندی اجتماعی ناموزون و بیضابطهی این دوران است...
از ایده تا عشق
نیما عباسپور: ...خط ویژه پیش از هر چیز داستان عشق است. عشق آدمها به همسر، نامزد، خواهر، برادر، پدر و مادر، دوست و... فریدون، کاوه، سمیرا، شاهین، منوچهر و شهرزاد هر خطری را برای خوشبختی کسانی که بهشان عشق میورزند به جان میخرند و میپذیرند. آنها در این راه از هیچ چیزی دریغ و مضایقه نمیکنند، چون باور دارند عشق از هر چیزی والاتر است. درونمایهی خط ویژه همین عشق است.
لطفاً بین خطوط حرکت کنید!
مصطفی جلالیفخر: مهمترین امتیاز خط ویژه تناسب و اعتدال است. فیلم بین آدمهایش به اندازهی ضرورت دراماتیک، توزیع شده و مثل یک پینگپنگ همزمان چندنفره است. در حالی که سینمای تنبل ما، اغلب حوصلهی قابهای شلوغ را ندارد و مدام میترسد که خط فرضیاش شکسته شود، در اینجا و در رفتوبرگشت بازیهاست که لحن و ضرباهنگ فیلم حفظ میشود. این درهمتنیدگی چنان ظریف و مؤثر و جلوبرنده است که هیچ بخش آن را شاخص نمیکند.
گفتوگو با مصطفی کیایی، کارگردان «خط ویژه»: چهطور میشود انکارش کرد؟
مسعود ثابتی: فیلمسازهای تازهکاری که فیلم اول یا دومشان کیفیت نسبتاً قابلقبولی دارند و توجه منتقدان را جلب میکنند، همواره در معرض این خطر هستند که با نقدهای مثبت و استقبال منتقدان، در قدمهای بعدی دچار غرور و اعتمادبهنفس کاذب شوند و این هیجان و مشتبه شدن امر در همراهی با بیتجربگی و نپختگی و ظرفیت کم، باعث شود فیلمهای بعدیشان کیفیت بسیار پایینتری از اثر قبلیشان داشته باشد... اما مصطفی کیایی تا اینجای کار یکی از همین فیلمسازهای جوانِ حواسجمع نشان داده که با هر فیلمش یک گام رو به جلو برداشته، و استقبال نسبی منتقدان از فیلم قبلیاش، مانع از آن نشده که ضعفها و کاستیهای آن را به یاد نداشته باشد و با پرهیز از آنها، در خط ویژه کاری کمنقصتر و استوارتر ارائه دهد...
با دیگران (ناصر ضمیری): ازل پیشساختهی مادر میانجی و زوج جوان
آرامه اعتمادی: اید داستان با دیگران در اولین لحظه نو و تازه به نظر برسد اما در واقع با پرداخت اشتباه کارگردان داستانی تکراری و لورفته است که نمونهاش را در فیلمهای دیگری از جمله لیلا به بهترین شکل دیدهایم. در با دیگران این قصه کمرمق است و خیلی دیر شروع میشود و با پایانی بهظاهر باز اما در باطن سردرگم به اتمام میرسد...
معراجیها (مسعود دهنمکی): چنان که بوده و هست و چنان که خواهد بود
مهرزاد دانش: معراجیها بجز همقافیه بودن عنوانش با سری فیلمهای اخراجیها، در نکتههای اساسیتری هم با آن فیلمها، قافیهی مشترک دارد. حالا پس از چند فیلم در کارنامهی مسعود دهنمکی، میتوان روشنتر دریافت که ضعفهای متعدد در آثار اولیهی او، صرفاً به خامدستیهای متداول یک کارگردان تازهکار ربط نداشت و ساختار آسانگیرانه و مبتذل، جزء ثابت نگرهی سینمایی اوست...
نگاهی به «معراجیها» به مثابه پدیدهای اجتماعی: سالاد چهارفصل
شاهین شجریکهن: معراجیها هم مثل دیگر فیلمهای دهنمکی، چه موافق او باشیم و چه مخالفش، نشان میدهد که او با سلیقهی مخاطبان عام سینمای ایران آشناست و فیلم محبوبشان را میسازد. شاید بابت اینکه سطح سلیقهی عموم مخاطبان ما در حدیست که فیلمی مثل معراجیها را میپسندند و پیشتر با رسوایی و اخراجیها خوش گذراندهاند حرص بخوریم و برای انکارش تکاپو کنیم، اما واقعیت چنان آشکار است که با انکارش درک و شناخت خودمان را زیر سؤال بردهایم. فیلمهای دهنمکی، بیش از آنکه به عنوان آثاری سینمایی تحلیل شوند پدیدههایی اجتماعی هستند که باید به مثابه نشانههایی از اوضاع فرهنگی یک دوران، بررسی شوند...
برلین 7-: (رامتین لوافیپور): در سایهروشن سکوت و سکون
مصطفی جلالیفخر: برلین 7- فیلم کوچک و خوشساخت و قابلتأملیست که در هیاهوی جشنوارهی فجر، بیصدا آمد و رفت. فیلمی که در جشنوارهی فجر دو سال قبل، کاندیدای دریافت شش سیمرغ بلورین بود (از جمله در بخش بهترین فیلم) و برندهی دو سیمرغ هم شد. اما به رغم شایستگیهایش، هیچکس نگرانش نبود. نه تهیهکنندهاش که موظف به حداکثر تلاش برای بهترین عرضه بود و نه کارگردانش که اصلاً روحیهی این جور کارها را ندارد (به قول خودش). رفتارشناسی سینمای ایران با چنین فیلمهایی، قابلآسیبشناسی است...
معرفی کتاب - تهران در سینمای ایران (احمد طالبینژاد): «جوان نایینی» دربارهی تهران
اصغر یوسفینژاد: نویسندهی کتاب هرگز تمایل خود را به بحث دربارهی «کارکرد دراماتیک تصویر تهران در سینمای ایران» مخفی نمیکند و عمدتاً از این زاویه به بررسی فیلمها میپردازد. شاید سادهترین و ابتداییترین مثالها برای کاربرد دراماتیک لوکیشن این باشد که یک اسبسوار به دلیل تنگ بودن کوچهای بنبست، قادر به دور زدن و بیرون آمدن نباشد و سرنوشتش تغییر کند! و یا خانهای که در حال ویرانی است ساکنانش را با مشکلات جدی روبهرو کند...