دی 1396 - شماره 535
چشمانداز ۵۳۵
کفش نو، کفش نو، سلام!
کیومرث پوراحمد: فیلم کفشهایم کو؟ که به جشنوارهی سلامت رفت با خودم گفتم هر چه توی جشنوارهی فجر محل سگ هم به فیلم نگذاشتند، حالا توی جشنوارهی سلامت فیلم را روی سرشان میگذارند و حلوا حلوا میکنند. همینجا تکرار کنم که از نظر من بجز اسکار که حتی نامزدیاش زندگیات را بهکل زیر و رو میکند و حوض عسلی است که انگار کُن ناگهان با نشیمنگاه افتاده باشی توی آن - مثل شهره آغداشلوی خودمان که فقط کاندیدای اسکار شد و اصغرجان فرهادی... سرایدار دفتر کار دوستم عشقش این است که با من سلفی بگیرد، ولی...
نگاهی به یازدهمین جشنوارهی سینماحقیقت: گذر از دهسالگی و بلوغ یا...؟
محمدسعید محصصی: جشنوارهی سینماحقیقت بالغ شده است؟ شاید گفته شود چه سؤال بیربطی؟ مگر نشده؟ خوابی یا بیدار؟! اما وقتی جشنوارهای در دهمین سال عمرش مکان برگزاری خود را تغییر میدهد و نگاهی به هر حال بازارمحور را به فیلم و جشنواره به شیوههای گوناگون ترویج میکند، شاید خیلی هم نشود گفت جشنواره پیشتر به بلوغ رسیده است. در این مطلب نه مجال چالش با رویکردهای نوین جشنواره است و نه جای طرح چنین مطالبی اینجاست اما بدیهی است که بر اثر این رویکردها چیزهای دیگری را تجربه کنیم که تا کنون نکرده بودهایم. و...
گفتوگو با الناز شاکردوست: خیره به خویشتن واقعی
گفتوگو کننده: پوریا ذوالفقاری/ شاکردوست: بازیگری ورای ایفای نقش و تجربهی شخصیتهای مختلف بهتدریج سبب خودشناسی بهتر شما و یافتن عمق وجودی و پیچوخمهای ذهنی - که با ایفای هر نقش بخشی از آنها را پیدا میکنید - میشود. بدون شعار دادن باید بگویم این مسألهایست که در صورت توجه به آن میتواند تجربهی بسیار مفیدی برای تبدیل شدن به انسانی بهتر شود.
قطعاً برای بازی در نقش دختری بهاصطلاح ترشیده و زشت که مردی در زندگیاش نبوده و مرتکب قتل میشود، من باید جزو آخرین انتخابها باشم. ولی جیرانی این جسارت را داشت.
مرور گذرای کارنامه و «ارزش خالص» 33 چهرهی تلویزیونی
شهزاد رحمتی: سایمن کاوِل (550 میلیون دلار): چهرهای که بیشتر به خاطر مسابقههای استعدادیابی مثل بت آمریکایی (امریکن آیدل)، عامل ایکس، بریتانیا استعداد دارد، آمریکا استعداد دارد و... شهرت دارد و گرچه به عنوان داوری سختگیر که اغلب هم بدعنق به نظر میرسد مورد علاقهی همه نیست ولی قطعاً از مهمترین چهرههای ریلیتی شوهای استعدادیابی است. الن دیجنِرِس (400 میلیون دلار): او از کفر ابلیس هم معروفتر است و عملاً نیازی به معرفی ندارد. با شوی الن و به لطف استعداد کمدیاش به یکی از محبوبترین مجریان تلویزیونی تبدیل شده...
پانزده کارگردانی که پس از شروع فیلمبرداری اخراج شدند
رضا حسینی: کارگردانی در عرصهی فیلمسازی حرفهای، همیشه به این معنی نیست که فرصت میکنید کارتان را به نتیجه برسانید! همین اوایل ماه دسامبر بود که کمپانی فاکس قرن بیستم درست چند هفته مانده به پایان فیلمبرداری، برایان سینگر را از روی صندلی کارگردانی بلند کرد و با اخراجش اجازه نداد او درام زندگینامهای راپسودی بوهمی را تمام کند. اما این اولین بار نیست که چنین اتفاقی روی میدهد. به این بهانه، زک شارف، نویسندهی «ایندیوایر»، فهرستی از پانزده کارگردان تدارک دیده که پیشتر، این ناکامی بزرگ را تجربه کردهاند.
سازوکار ترجمهی اسامی فیلمهای خارجی اکرانشده در سینمای ترکیه
دامون قنبرزاده: ...لئون (لوک بسون) به شکل غریبی تبدیل شد به «قدرت عشق» و احتمالاً هم قرار است اشاره به رابطهی غریب دخترک و لئون در فیلم باشد. رستگاری در شاوشنک (فرانک دارابانت) تبدیل شد به «جزای اسارت». جالب است بدانید که مورگان فریمن، بازیگر فیلم جزو کسانی بود که با اسم فیلم مخالف بود و اعتقاد داشت وقتی تیم رابینز چند سال پس از ساخته شدن این فیلم به شهرت رسید باعث شد فیلم بیشتر دیده شود اما در زمان خودش به خاطر اسم گندهگویانهاش چندان مورد توجه قرار نگرفت. انگار ترکها هم این را زود متوجه شدند و چنان اسمی برایش انتخاب کردند که دراماتیکتر است. نوامبر شیرین (پت اوکانر) تبدیل شد به «عشق در کاسِم چیز دیگریست». کاسِم معادل ترکی ماه نوامبر است و...
هجدهمین جشنوارهی فیلمکس توکیو: جشنوارهی بدون رد کارپت و پول!
هوشنگ راستی: جشنوارههایی که از حمایت دولت برخوردارند و اسپانسرهای گردنکلفت دارند، مثل جشنوارهی توکیو، وضعشان خوب است. اما جشنوارهی کوچکی مثل فیلمکس که حمایت دولتی پشت سرش نیست و اسپانسر گردنکلفت هم ندارد، پس از چند دوره با مشکلات مالی روبهرو میشود. جشنوارهی توکیو به عنوان پنجرهای برای شناساندن سینما، انیمیشن و سرگرمی ژاپن به جهان از طرف وزارت دارایی حمایت میشود و اسپانسرهای پولداری هم از قبیل کوکاکولا و آئودی و کانن دارد. اما فیلمکس این جور حمایتها را ندارد. بنیاد هنرهای ژاپن و شورای هنری توکیو حمایتکنندگان اصلی فیلمکس هستند و...
دوازدهمین دورهی جشنوارهی رم: Every child is my child
محسن بیگآقا: مهمترین چهرهی امسال که دیدار او از نزدیک خیلیها را به ذوق آورد - و حضورش سبب شد صف ورود به سالن سینما چند برابر صف نمایش فیلمها شود! - دیوید لینچ بود؛ فیلمسازی آمریکایی که این روزها کمتر فیلم میسازد و به گونههای متفاوتی از هنر میپردازد. در این بخش جذاب از جشنواره، مهمانان در یک نشست صریح از فیلمها و علایق خود حرف میزنند و بین حرفها بخشهایی از فیلمهای خودشان یا بخشهایی از فیلمهای محبوبشان به نمایش درمیآید. دیگر چهرههای شناختهشدهی این بخش جشنوارهی رم امسال عبارت بودند از: کریستف والتز، زاویه دولان، جیک جیلنهال، نانی مورتی و...
مقایسهی روایت کنت برانا از«قتل در قطار سریعالسیر شرق» با نسخهی سیدنی لومت
شهرام جعفرینژاد: هیچگاه هدف از بازسازی فیلمهای درخشان تاریخ سینما یا اقتباسهایی دیگر از داستانها و نمایشنامههایی که پیشتر به بهترین شکل ساخته شدهاند را نفهمیدهام، مگر فیلم جدید به لحاظ بنیادهای روایی و ساخت و پرداخت (نهفقط زرقوبرق صحنهها و امکانات فنی بهتر و جلوههای بصری امروزین) از فیلم پیشین فراتر رود یا تفسیری دیگرگون از منبع اقتباس خود ارائه دهد که واقعاً در اندکشماری از نسخههای جدید، چنین است. با این دیدگاه، قتل در قطار سریعالسیر شرق (کِنِت برانا، 2017) نسبت به نسخهی مشهور و کلاسیک آن (سیدنی لومت، 1974) یکیدو امتیاز جزیی و یکیدو صحنهی خوب دارد و اما بیستسی نمرهی منفی میگیرد، بابت ندیدنِ همهی آنچه در اثر درخشان آگاتا کریستی وجود داشته و...
یک سؤال خصوصی (پائولو و ویتوریو تاویانی): سیمای هنرمند در جوانی
محسن بیگآقا: علاقهمندان سینمای برادران تاویانی میدانند که بعید است آنها اعتبار 63سالهی خود را با یک فیلم بیمایه به عرصهی قضاوت گذاشته باشند. با یک نگاه فلسفی، یک سؤال خصوصی دربارهی یک هنرمند است که با وجود پوشیدن لباس پارتیزانها و حمل اسلحه، کاملاً با فضای جنگ بیگانه است. با شروع فیلم و شک میلتون (لوکا مارینلی) به رابطهی نامزدش فولویا (والنتینا بلله) با دوست خود جورجو - با بازی لورنزو ریکلمی که در سریال مارکوپولو بازی کرده است - این بیگانگی بیشتر و بیشتر میشود. هنرمند-پارتیزان فیلم که به خاطر شاعرمسلک بودن و علاقهاش به جان میلتون شاعر، او را میلتون صدا میزنند...
یک عروسی (استفان استرِکر): زندگی بدون تواضع
مازیار فکریارشاد: سومین فیلم بلند استفان استرکر، منتقد سینما و گزارشگر مسابقههای فوتبال در تلویزیون بلژیک به سراغ موضوعی بیشوکم تازه در سرزمین خود و صدالبته تکراری برای همهی مهاجران از جهان سوم به اروپا و آمریکای شمالی رفته است. تا کمتر از یک دههی پیش بلژیک در ردیف کشورهای مهاجرپذیر اروپا به شمار نمیرفت و تنها عدهای مهاجر آفریقایی در این کشور اقامت داشتند. اما در ده سال اخیر روند گریز و پناهجویی مردم خاورمیانه و آسیا و شمال آفریقا به این کشور افزایش یافته و حالا...
ریش آبی (لی سو ئون): پروپوفول
دامون قنبرزاده: اولین بار ژیل دو ره در فیلمی نُهدقیقهای از ژرژ ملیس به نام ریشآبی (1901) ظاهر شد که در آن خودِ ملیس این نقش را بازی کرد و ریشآبی هم اولین قاتل سریالی سینما شد. هشتمین زن ریشآبی (سام وود، 1923) با شرکت گلوریا سوانسن، ریشآبی (ادگار جی. اولمر، 1944) و فیلمی دیگر به همین نام از ادوارد دمیتریک (1972) هم ساخته شدند. اما شاید بهترین و مهمترین فیلمی که با الهام از این شخصیت ساخته شده موسیو وردو (چارلی چاپلین، 1947) باشد. شخصیت وردو با بازی بینظیر چاپلین، بهنوعی یک ریشآبیست که همسرانش را سربهنیست میکند. حالا هم یک کارگردان کرهای با همان نام و بر پایهی همان شخصیت افسانهای، فیلمی ساخته و...
بوجک هورسمن (امی وینفری، جوئل ماسر، آدام پارتن و...): اسبی که میخندد...
نیوشا صدر: اگر میخواهید تماشای مجموعهی بوجک هورسمن را آغاز کنید از کنار تیتراژ آن بیتفاوت نگذرید زیرا در صورتی که قسمتهای نخست مجموعه موفق به درگیر کردن شما نشود تیتراژ آن با موسیقی منحصربهفرد پاتریک کارنی (که گرچه در ابتدا به قصد این اثر خلق نشده اما بهترین برگردان صوتی از جهان بوجک است) بهخوبی از پس این کار برمیآید. موسیقی با صداهایی آغاز میشود شبیه حبابهایی که به سطح آب میآیند. بوجک، انسان اسبنما، در پیشزمینهی قاب از خواب بیدار میشود. صدای حباب و آنچه در پسزمینه میگذرد حسی از رؤیا را به ذهن متبادر میکند...
فلاشبک - اولین شب آرامش (والریو زورلینی، 1972): نفت، سینما، عشق
هوشنگ راستی: همراه با فصل کوتاه (در ایران: جانی و لوییزا) ساختهی رناتو کاستلانی، با شرکت کریستوفر جونز و پیا دگرمارک، با آن بارانی زرد زیبا و موسیقی فراموشنشدنی انیو موریکونه، اولین شب آرامش دومین فیلمی بود که عاشقانه دوستشان دارم. آلن دلون در نقش دانیل دومینیچی با تهریش دوسهروزه که هیچوقت هم اصلاح نمیکند، آن پالتوی قهوهای و سیگار همیشه حاضر بر لب که دودش به چشم من هم میرفت، معلم جدید مدرسهای در یک شهر کوچک ساحلی در ایتالیا است. همسرش لیا ماساری...
نقد فیلم - قاتل اهلی (مسعود کیمیایی): وای از این قاتل اهلی، وای از این!
جهانبخش نورایی: قاتل اهلی یکی از بهترین انتقادهای اجتماعی مسعود کیمیاییست که نبض زمانه بهدرستی در تار و پود آن میتپد. فیلم پر از باریکبینیها و مناظرهها و خطابههاییست که زبان و ادبیات و امضای خاص کیمیایی را دارد و اگر با معیارهای نمایشی کیمیایی به آن نگاه کنیم و در بند واقعنمایی عادتشده نباشیم، مغبون نخواهیم شد... پس از دیدن قاتل اهلی در پیادهرو داشتم راه میرفتم که ناگهان متوجه شدم بیاختیار دارم زیر لب زمزمه میکنم «وای از این قاتل اهلی، وای از این». این کلام موزون وسوسهام کرد که از سر عشق و مطایبه و شاید هم تفنن بیتهایی در وزنهای کهن و آزاد و شکسته به آن اضافه کنم و نخستین نقد منظوم عمرم را بگویم...
دنیای برزخی مبصر ما
جواد طوسی: این مطلب را در یک شب سرد آخرای پاییز، در اوج تنهایی در 62سالگی دارم مینویسم. نه این روزها با مسعود کیمیایی خیلی قاطی هستم که بخواهم عاطفی شوم و در محذور قرار بگیرم و محتاطانه با فیلمش برخورد کنم و نه ضرورتی میبینم که در این جامعهی غریب و بحرانزده و روزگار ناخوشِ سپرینشده، خودم را سانسور کنم و نگاهی مصلحتاندیشانه داشته باشم و یکی به نعل بزنم و یکی به میخ. حرمت و جایگاه مسعود کیمیایی و دلبستگیام به دنیا و جهانبینی و آدمهای ناسازگار و صاحبعقیدهاش و شماری از فیلمهای هویتمند و قرص و محکمش سر جای خود محفوظ. مگر میتوان به گذشته پشت کرد و...
سایه و ساطور
مصطفی جلالیفخر: مهمترین علت ضعف پیشروندهی کارگردان پیشرو سینمای ایران در دو دههی اخیر، زندگی در همین قلعهی خیالی و بیتوجهی به نقدها و دلخوشی با اندک هوادارانیست که به هر دلیلی خود را موظف به تعبیرتراشی و کف زدن و توهین به مخالفان دانستهاند. کیمیایی زبان سینما را خوب بلد است و شاید اگر میپذیرفت که یک فیلمنامهنویس قابل و یک تهیهکنندهی حرفهای کنارش باشند و آنها را در مقابل خود نبیند، میتوانست خاطرهی گذشتههای دور خود را زنده کند. واقعاً حیف است که کسی با این تجربه و آگاهی تکنیکی، در همین حد و اندازه باقی بماند...
اُتانازی
مازیار رضایی: در نقد آثار کیمیایی، بهراستی باید گفت که جدا کردن او از فیلمهایش الکن کردن بخشی از محتوای اثر است، بهویژه آن گاه که خود مؤلف هم از دادن ارجاعهایی آشکار به آثار محبوب کارنامهاش بهره میبرد تا پیامی را سرراستتر برساند. آنجا که بهمن (پولاد کیمیایی) در پایان فیلم و در بیمارستان به ملاقات مهتاب (پگاه آهنگرانی) میرود و مَتل «گنجشگک اشیمشی» را لابهلای گفتههایش جا میدهد یا آنجا که سیاوش در گذر از آتش تهمت و تردید و قیصروار، با همان فیزیک و هیبت، به سراغ زاهدی خائن میرود تا...
کجا شد آن فیلمساز تاریخساز؟
بهزاد عشقی: قاتل اهلی اصلاً سینما نیست و انگار که کیمیایی مقالهای دربارهی اقتصاد و سیاست و هنر و اخلاق و فلسفه و فساد سیاستورزان و چه و چه نوشته و بعد آن را به تعداد بازیگرانش تقسیم کرده و در دهان اشخاص مختلف بازی گذاشته است. آدمها در این فیلم دیالوگ نمیگویند و داستان نمیآفرینند و چالشهای دراماتیک پدید نمیآورند. فقط همچون مناظرههای تلویزیونی جلوی دوربین قرار میگیرند و دربارهی نارساییهای سیاسی و اخلاقی و اجتماعی و رنگ باختن ارزشهای دینی، داد سخن میدهند. صحبتهایی که حتی در حد حرف و شعار نیز اغلب چالشی هم از کار درنمیآید...
آذر (محمد حمزهای): تمهیدهای سهبعدی
جاناتان رزنبام (اختصاصی برای ماهنامهی «فیلم»): میتوان این بحث را پیش کشید که ملودرامهای خانوادگی اغلب مبتنی بر تمهیدهایی خاص هستند. این موضوع در مورد فروشنده (اصغر فرهادی) و آذر هر دو صدق میکند؛ دو ملودرام خانوادگی ایرانی بهتری که در سالهای اخیر دیدهام. اما شیوههای متفاوتی که این دو فیلم در استفاده از این تمهیدها به کار بردهاند میتواند آموزنده باشد...
شنل (حسین کندری): گامهای بلند اما لرزان
محسن جعفریراد: شنل به معنای دقیق کلمه، یک فیلم مهجور در سینمای ایران است و توجه به قابلیتهای دیدهنشدهاش از این جهت اهمیت دارد که از معدود دفعههایی است که در چند سال اخیر، یک کارگردان و نویسنده، سراغ رئالیسم تحت تأثیر سینمای اصغر فرهادی نرفتهاند و سعی کردهاند در درجهی اول یک داستان اریژینال و پرکشش با شخصیتپردازی فکرشده و موقعیتهای دراماتیک تعریف کنند و به جای کلیشههای تقلبی و جعلی از واقعگرایی، یک تریلر جذاب بسازند که در سینمای تکژانر ما یک غنیمت است و باید بیش از اینها به آن پرداخت...
آزاد به قید شرط (حسین شهابی): قیصر بودن به قید شرط
آنتونیا شرکا: آنچه پس از هیاهوی اولیه از آزاد به قید شرط باقی میماند، یک قیصر (مسعود کیمیایی) دیگر است با غباری که گذر پنجاه سال روی آن نشانده است. مردی از زندان بیرون میآید اما در مواجهه با اتفاقهایی که در غیبتش بر سر خانوادهاش آمده، ناخواسته به واکنشی سوق داده میشود که برایش عاقبت خوبی ندارد. این داستان را البته میتوان در فیلمهای دیگر - اعم از ایرانی و خارجی - نیز یافت. آنچه در دو فیلم مذکور نمود بیشتری دارد، نقش زنان است که در واقع با «بینقشی» و انفعال، از مرد زندگی خود طلب «نقشآفرینی» و فعالیت میکنند، در حالی که...
بزم رزم (وحید حسینی): شیار 60
شهرزاد امیرشاهکرمی: بزم رزم نهتنها روایتیست از موسیقی جنگ، که به موازات آن روایتیست از جنگ موسیقی برای بقایش. انگار نوعی رزم برای بقا؛ آن هم سخت و طاقتفرسا، تا موسیقی باقی بماند و نفس بکشد. گواه این روایت موازی، بدل شدن سازها به سلاح جنگیست. در فیلم از زبان هنرمندان میشنویم که در سالهای آغاز انقلاب برای حمل ساز نیاز به مجوز بوده است. این نوعِ نگاه مسئولان وقت به موسیقی و ابزار آن یعنی ساز است. اما از سویی دیگر ساز در دست هنرمند به سلاحی جنگی میماند؛ پیکاری برای حفظ هنر موسیقی در جبههی عقاید متعصب و تندرو و...
تمارض (عبد آبست): قاعدهی تناسخ
مازیار فکریارشاد: فضاسازی صحنههای تنشآلود فیلم - بهویژه صحنهی درگیری میان حاضران در شبنشینی - ارجاعی به فضاسازی و دکوپاژ سینمایی گاسپار نوئه دارد و باور شکلگرفته مبنی بر تمایل فیلم به داگویل را هم مخدوش میسازد. تمارض در نگاهی سرسری و اولیه یک تئاتر دکوپاژشده است. شخصیتها به شیوهای گرافیکی معرفی میشوند اما حضور بازیگران در نقشها شمایل متعارف دراماتیک ندارد. یک نفر نقش سه شخصیت فرعی را بازی میکند و جوانی در قالب یک پیرمرد به مخاطب معرفی میشود. پسزمینهی آدمها...
وقتی برگشتم... (وحید موساییان): مرور رؤیاگونهی زندگی
محمد جعفری: محور پیشبرد قصه بر مبنای رؤیاست. رؤیا زندگی عادی را از نفس میاندازد و این امکان را فراهم میکند که آدمها بازگردند.این «بازگشت»، موتیف اصلی فیلم است که با گرتهبرداری آشکار از فیلمهای برگمان (بهخصوص توتفرنگیهای وحشی)رویکردی اینجایی مییابد. موساییان با شیفتگی، بهرام را به شمایل ایزاک بورگ پزشک پیر و بازیگوش توتفرنگیهای وحشی درمیآورد که در تمام عمر بیتوجه به همسرش فقط خودش را دیده و حالا که...
خانه (اصغر یوسفینژاد): امشب اشکی میریزد؟
پوریا ذوالفقاری: نماهای طولانی و سکانسهای شلوغ و میزانسنهای پیچیده هیچیک به خودی خود تضمین کیفیت یک اثر سینمایی نیستند. قرارداد نوشتن در این مرحله میتواند کار را بر فیلمساز و مخاطب دشوار کند. خانه پلانهای طولانی هم دارد اما خود را مقید به تبدیل کردنشان به مشخصه و شناسنامهی اثر نمیداند. هر جا نیاز است، نمایی طولانی قطع میشود و حتی سکانسهایی با تقطیع پیش میرود. این یعنی قصه و فضاسازی برای سازنده در اولویت بوده است...
گفتوگو با اصغر یوسفینژاد، کارگردان و محدثه حیرت و رامین ریاضی
بازیگران «خانه»: آن فاجعهی در راه
مسعود ثابتی: اصغر یوسفینژاد، حالا برای دوستداران سینما و بهخصوص خوانندگان مجلهی «فیلم»، عنوان و مقامی فراتر از مسئولیت صفحههای نقد کتاب مجله دارد: او اینک کارگردان یکی از خوشساختترین فیلمهای سالهای اخیر سینمای ایران است که در تلفیق علایق سینمایی و دغدغههای هنریاش با اصولگرایی و وفاداری قومی و سرزمینی خود از یک سو، و آهسته و پیوسته رفتن و سر به زیر و دل به کار داشتن از سوی دیگر سنگ تمام گذاشته، تا در نهایت بتوانیم به اعتبار همین گام آغاز، او را در شمار یکی از کاربلدترین کارگردانهای حال حاضر سینمای ایران بدانیم...
دو نگاه دیگر به «هجوم» (شهرام مکری): خورشید اندر چاه شد
فرزاد پورخوشبخت: به همان اندازه که در ماهی و گربه تلاش شده بود پیچیدگیها و ابهامهای اثر به سمت تماشاگر عادی تعدیل شود، در هجوم به این پیچیدگیها دامن زده شده و ارجاعها و عناصر پرشمار دیگری به آن اضافه میشود و تماشاگر عادی را از گردونهی مخاطبان فیلم خارج میکند. اینجا دیگر همانند ماهی و گربه، هر یک از آدمها داستانکهای خود را ندارند که در مجموع، یک مجموعه داستان حجیم و پُر از شخصیتهای جذاب را به مخاطب ارائه دهند. ماهیهای هجوم بهسان مجسمههایی بیروح و سنگی، همه شخصیتی واحد دارند و داستانی واحد را تعریف میکنند و بیشتر به گربه میمانند تا ماهی...
بیشک این سی مرغ آن سیمرغ بود
امیرحسین سیادت: ساختمانِ استتیک هجوم بر پایهی ایدههای بنیادینِ مجازیسازی استوار شده است. استحاله (دیگر شدن)، خروج از مختصاتِ زمانی، حضورِ همهجایی (این که پنج نفر به شکلی عملاً «ناممکن» تمامی مسیرها را پیمودهاند یا نگاهِ ناظر و «سراسربینِ» سامان)، و خاصیتِ موبیوس (دگردیسی آدمها و گذر از درون به برون و برعکس)، همگی کلیدواژگانِ دنیای شهر فرنگواری هستند که امروز به برکتِ تکنولوژیهای جدید و دیجیتالی ما را از واقعیت به مجاز میبرد تا...
صفر تا سکو (سحر مصیبی): پروانه و پولاد
ریحانه عابدنیا: صفر تا سکو، مستند ارزشمندی است. در روزگاری که اسطورهسازی و قهرمانپروری تقریباً از سینمای ما رخت بربسته و شخصیتها، بهویژه شخصیتهای زن در بسیاری از فیلمها منفعل و بیخرد و سرخورده نمایش داده میشوند، به تصویر کشیدن چهار زن قهرمان؛ شهربانو، سهیلا، الهه و مادرشان دستاوردی بزرگ و بهیادماندنی است. هم از این رو که الگوهایی امیدبخش و شادیآفریناند و هم اینکه تلاش و افتخارآفرینیشان هیچگاه در معرض تماشای هیچکس نبوده است!...
دو فیلم از دو منظرِ نظری: تاوانِ انحراف معیار
فرزاد پورخوشبخت: تابستان داغ و مالاریا به واسطهی انتخاب دو شگردِ روایی شناختهشده و انحراف از معیارهای تئوریکِ این دو شگرد، مسیر مشابهی را طی کردهاند. این مسیر بیشتر از این جهت مشابه است که به نتیجهی کموبیش همسانی منتهی شده؛ وگرنه نه در ساختار سینمایی و نه در دغدغههای فیلمسازانشان، نقطهی اشتراکی دیده نمیشود. اما مراد از نتیجهی همسان، آن روند مغفولماندهی از نظر تماشاگر پنهانیست که در نگاه اول بهزحمت خود را آشکار میکند. تماشاگرِ کمی جدیترِ سینما در پایان تابستان داغ متوجه تناقضی در رضایتمندی نسبی خود از تماشای فیلم با سردرگمیاش در درک آنچه به پیام فیلم موسوم است میشود، اما...