اردیبهشت ۱۳۹۸ - شماره 557
درگذشتگان - جمشید مشایخی (1398-1313): کاریزمای یک «ناقهرمان»
علی شیرازی: یکی از پنجتنِ جادویی بازیگری در سینما و تلویزیونِ این ملک بود که همه از دورهی طلایی تئاتر ایران آمدند و خاطراتی سترگ بر چشم و ذهن مردم نشاندند. جمشید مشایخی در چند مقطع تاریخی، مشهورترین نام از میان این جمع بود. هرچند که انتظامی و نصیریان هم در تمامی پنج دههی اخیر شأن و اعتبار خاص خود را داشتند و به نسبت آن سه تن دیگر (رشیدی، کشاورز و مشایخی) در برهههایی گزیدهکارتر نشان میدادند. مشایخی همچنین در میان همهی بازیگران مطرح ایرانی با سه سریال و دو فیلم – مجموعاً - رکورددار بازی در بیشترین اثر از علی حاتمی بود. ضمن اینکه سال 1348 در شروع جدی موج نوی سینمای ایران این بخت را داشت که با گاو و قیصر، هر دو فیلم مهم و تاریخساز این موج، خود را به مردم و منتقدان بشناساند. هر قدر در اولی نقش او لابهلای صحنههای دو شخصیت اصلی با بازی انتظامی و نصیریان به چشم نمیآمد، در دومی نقش خاندایی یکی از نقشهای مهم فیلم بود. روز بعد از درگذشت او، مسعود کیمیایی از «امنیت چشمهایش» گفت که مهمترین دلیل برای انتخابش برای نقش خاندایی شاهنامهخوان و ترجیح او بر دیگر کاندیداهای این نقش مانند عباس جوانمرد و محمدعلی کشاورز بوده است...
شکوه بازیگری
حمیدرضا مدقق: ... از منظر رسانهای نیز مشایخی بر خلاف همکارانش خود را وابسته به یک رسانه (تلویزیون یا سینما) نکرد. البته این درست است که هر پنج هنرمند، هم آثار سینمایی و هم تلویزیونی دارند اما انتظامی بیش از تلویزیون، پایبند سینما بود و به یاد ندارم که او پس از بازی در نقش حشمت مینوی در سریال محاکمه (حسن هدایت، 78-1377) در سریال دیگری بازی کرده باشد. در مقابل، رشیدی پس از ماجراهای بیبی چلچله، خواسته یا ناخواسته به تلویزیون کوچ کرد و عمدهی شهرتش پس از آن، به دلیل حضور در برخی از مهمترین مجموعههای تلویزیونی دهههای شصت تا هشتاد (کوچک جنگلی، گرگها، امام علیع، تنهاترین سردار، ولایت عشق و مختارنامه) بود...
مهدی رییسفیروز (1397-1306): آغازگر رونق جدی گیشه
مهدی رییسفیروز کارگردان، فیلمنامهنویس، تهیهکننده و بازیگر، 24 اسفند 1397 در تورنتو درگذشت. او سال 1331 در پنجمین سال شروع جدی و مداوم سینمای حرفهای در ایران که سال 1327 از پی فترتی یازدهساله فعالیتش را از سر گرفته بود ولگرد را ساخت که نقطهی عطفی بود در ارتباط میان سینماگران ایرانی با تماشاگر و گیشه، و ناصر ملکمطیعی را در جایگاه نخستین ستارهی ایرانی به سینمادوستان معرفی کرد و عناصری از همین فیلم همچنان در دهههای بعدی نیز تکرار شد. از این نظر ولگرد و کار رییسفیروز و همراهانش در این فیلم یکی از نخستین نقاط عطف تاریخ سینمای ایران بود...
محمد مطیع (1397-1322): قدرنادیدهی رنجور
آخرین ساعتهای سال 1397 با انتشار خبر تلخ درگذشت یکی از مشهورترین و پرکارترین بازیگران دههی نخست پس از انقلاب همراه بود که در غربت رخ داد: محمد مطیع، بازیگری که همان قدر که «قدرنادیده» بود، رنجیدهخاطر هم بود و هر دو بار کوچ او از وطن - در دهههای 1360 و 1390 - در اثر تلخی برخوردها و رفتارهای برخی فعالان بیرون و درون فضاهای هنری و مدیریتی صورت گرفت. او را نخستین بار در سریال نمایش هفته دیدم. اوایل انقلاب بود و...
سیوهفتمین جشنوارهی جهانی فجر: جهان، با من برقص
رضا حسینی: سیوهفتمین جشنوارهی جهانی فیلم فجر (بیستونهم فروردین تا ششم اردیبهشت 1397 - هجدهم تا بیستوششم آوریل 2019) از روز چهارشنبه بیستوهشتم فروردین با نمایش نسخهی ترمیمشدهی دیدهبان (ابراهیم حاتمیکیا، 1367) و برپایی مراسم کوتاهی در سینما فلسطین افتتاح شد. این پنجمین دوره است که بخش جهانی جشنوارهی فجر به صورت مجزا برگزار میشود و چهارمین دورهای که رضا میرکریمی دبیر این رویداد است. گفته میشود که امسال جشنوارهی جهانی با بودجهای کمتر برپا شده و مشکلات دیگری مانند تحریمهای جهانی و تورم و افزایش نرخ ارز و... دستبهدست هم دادند تا این دوره در مقایسه با سالهای گذشته، جمعوجورتر برگزار شود. به گفتهی امیر اسفندیاری...
نگاهی به برنامههای نوروزی تلویزیون: شبهای «عصر جدید»
مازیار معاونی: با افزایش کانالهای تلویزیونی و بالا گرفتن تب مجموعهسازی و تمرکز بر سیاست رقابت کمی با تلویزیونهای آن سوی آب، برنامههای ترکیبی یا بهتدریج از کنداکتور نوروزی سیما خارج شدند و یا به دست برنامهسازان معمولی و آنتنپرکن این رسانه افتادند؛ برنامههایی همچون سین مثل سریال و نظایر آن که تأمین رضایت حداکثری مخاطبان نوروزی سیما در اهدافشان جایی نداشت و طبیعتاً به نتایج درخوری هم دست پیدا نکردند. باری، این سیاست به شکلی بیوقفه هرچند با افتوخیزهایی ادامه پیدا کرد تا اسفند گذشته که شوک درگذشت زندهیاد خشایار الوند و توقف ساخت اپیزود نوروزی پایتخت از یک سو و...
به مناسبت نمایش مجدد «جنگ بزرگ» در تلویزیون: تراژدی کمیک
فرزاد پورخوشبخت: جنگبزرگ متعلق به دورهی گذار از سینمای نئورئالیسم است. در آن زمان بسیاری عقیده داشتند که دیگر عصرِ نمایشِ صرفِ زندگی طبقهی فرودستِ جامعه، و پافشاری بر مقولهها و مشکلاتِ معاصر بهسر آمده و مثلاً سنتِ سینمای کمدی ایتالیا شاید کارسازتر باشد. اولریش گرگور و اونو پاتالاس در کتاب تاریخسینمایهنری مینویسند: «مونیچلی در جنگبزرگ با ابزار کمدی به سراغ مسألهای جدی میرود: مسألهی جنگ اول جهانی. تلاش او برای اینکه مسألهی جنگ را از دیدگاه دو سرباز، ساده و همچون قصههایی تراژیک و خندهدار نشان دهد...
نگاهی به سریالهای شبکهی نمایش خانگی: شناسایی رگ خواب مخاطب
محسن جعفریراد: فریدون جیرانی بین ساخت دو فیلم خفگی و آشفتگی، ساخت سریال نهنگ آبی را شروع کرد که برگ برندهاش غیر از ویترین جذاب بازیگران، حضور لیلا حاتمی برای اولین بار در شبکهی نمایش خانگی بود. سریال دیگر، ممنوعه، کار جدید امیر پورکیان است که در آن بیشتر بازیگران نسل جوان از جمله میلاد کیمرام حضور دارند و سومین سریال، که حدود یک ماه است پخش آن شروع شده رقص روی شیشه (مهدی گلستانه) است که این سریال هم وجوه متمایزی دارد، از جمله اینکه اولین سریالی است که بهرام رادان در آن بازی کرده است...
سینمای جهان، فیلمهای روز - استن و اٌلی (جان س. بِیرد): «وقتی دیگه نباشیم،دلم برامون تنگ میشه!»
شهرام جعفرینژاد: این محصول جمعوجور و دوستداشتنی بیبیسیفیلمز، مانند بسیاری از دیگر فیلمهای زندگینامهای (در سالی مملو از این گونه)، تمامی زندگی شخصیتهایش را در بر نمیگیرد و فقط به بخشی از آن اشاره دارد که در اینجا، تور سال 54-1953 لورل و هاردی به بریتانیا - پس از آخرین فیلمشان در سال 1952 و سالها پس از دوران اوج آنها - است، یعنی سالهای بازنشستگی و واپسین فعالیتهایشان در کنار هم در روزگاری که زوجهای جدید کمدی همچون بود آبوت و لو کاستلو، دین مارتین و جری لوییس و حتی باب هوپ و بینگ کرازبی بهمراتب محبوبیت بیشتری داشتند (در صحنهای از فیلم، لورل با حسرت به پوستر آبوت و کاستلو به مریخ میروند مینگرد) که میتواند انتخاب هوشمندانهای دانسته شود؛ چه، نه مرور کل زندگی آنها در یک فیلم، ممکن است و نه هیچگاه میتوان شیرینی فضای پشتصحنه و بازی آنها در دهها فیلم ماندگارشان را بهخوبی منتقل کرد...
سانجو (راجکومار هیرانی): خیال و واقعیت خنده و گریه، راست و دروغ
دامون قنبرزاده: فیلم سعی میکند با پرداختن به جنبههای مختلف زندگی سانجی دات، زمزمهها و اتهامهای پیرامون او را رفع کند و در این راه، به نکتههای مهمی هم اشاره میشود. از همان ابتدا، فشار رسانهها و مردم را حس میکنیم. مردمی که وقتی میکروفن را به سمتشان میگیرند، انگار درونیات زشت خود را رو میکنند. آنها هر کدام با زبان خودشان، انگی به دات میچسبانند و او را تروریست و قاتل معرفی میکنند. دست به دست دادن رسانهها و مردم برای به زیر کشیدن دات و از سویی دیگر، رفقای ناباب و مصرف مواد مخدر توهمزا، عواملی هستند که در طول داستان، زندگی سانجی را به سمت نابودی سوق میدهند. سانجی...
رسیدن به نیروانا
التفات شکریآذر: راجکومار هیرانی از جمله کارگردانان هندی است که در انتخاب موضوع و قصه و همچنین انتخاب بازیگران وسواس بسیار دارد. چنین کارگردانی نمیتواند پرکار باشد و همین دقت و وسواس باعث شده کارهایش در سینمای هند کمنظیر باشند؛ فیلمهایی که هم مردم و هم منتقدان سختگیر را راضی میکند. فیلمهایش غالباً پرفروشاند و برای مثال مونا بای با بازی سانجی دات و PK با شرکت امیرخان نام او را در جهان به عنوان کارگردانی موفق از سینمای هند مطرح کردند...
کفرناحوم (نادین لبکی)/ دلهدزدها (هیروکازوکورئیدا): فرد، خانواده، اجتماع
مهرزاد دانش: دو فیلم مهم غیرآمریکایی سال 2018، که در اسکار نودویکم هم هر دو از نامزدهای دریافت جایزهی بهترین فیلم غیرانگلیسیزبان بودند (و در نهایت با برنده شدن روما، هر دو از دریافت آن ناکام شدند)، زمینههای مشابه فراوانی با هم داشتند: کفرناحوم (نادین لبکی) و دلهدزدها (هیروکازو کورئیدا) که مهمترین وجه محوری این ماجرا، حضور پسری در ابتدای سالهای نوجوانی است؛ در چالش با گرفتاریهای معیشتی و خانوادگی. این که فیلمسازانی در دو نقطهی متفاوت از جهان، یکی ژاپن صنعتی در حاشیهی نسبتاً امن و بیسروصدای سیاسی (از پایان جنگ دوم جهانی به این سو)؛ و دیگری لبنان با سابقهای طولانی از درگیریهای نظامی/ سیاسی داخلی و...
در آستانه ابدیت (جولین اشنابل): جاودانگی سیال رنگها
شهرزاد امیرشاهکرمی: فصلی از در آستانهی ابدیت، ونگوگ را در حال کشیدن نقاشی گلهای «اولنِدر» نشان میدهد. این فصل در گفتوگوی ونگوگ و زن مستخدم بیانگر عقاید نقاش دربارهی جاودانگی است. او معتقد است گلهای موجود در نقاشی همانند گلهای طبیعت زیبا هستند اما با این تفاوت که گلهای نقاشی هیچگاه پژمرده نخواهند شد و تا ابد جاودانه و زیبا خواهند ماند. جاودانگی از منظر ونگوگ جاودانگی سرشار از زندگی است. شاید گلهای نقاشی او را نتوان بویید و در دست گرفت اما...
چهرهها مکانها (آنیس واردا): رازِ چشمانِ آنها
شاهد طاهری: چهرهها مکانها ادای دینی به مکانها، داستانها و آدمهای فراموششده است؛ آدمهایی که عادی به نظر میرسند و وقتی پای صحبتشان بشینی، داستانها دارند که برایت تعریف کنند؛ مثل ژِنین، تنها ساکن شهرکی که روزگاری به دلیل معدن زغالسنگش شکوه و جلالی داشته و امروزه متروک و خالی از سکنه شده است. او از نانی که پدر معدنچیاش با خود به معدن میبُرد میگوید؛ از اینکه عصرها پدرش به خانه بازمیگشت و کودکان با این امید به پیشواز او میرفتند که شاید تکهای از آن نان در بقچهی غذای پدر باقی مانده باشد...
گفتوگویی با آنیس واردا: من گوشتی در حال فاسدشدن نیستم
رضا حسینی: در نگاه اول پرداختن به چهرهها مکانها دیرهنگام به نظر میرسد اما واقعیت این است که هم خیلی دیرتر از سایر فیلمها به دست ما - اهالی این سرزمین - رسید و هم اینکه هنوز جمعی از منتقدان و نویسندگان سینماییمان فیلم را تماشا نکردهاند!... آنیس واردا، غول نودسالهی موج نوی سینمای فرانسه در این گفتوگو با سایمن هاتِنستون از «گاردین» (که در قالب جذابِ مقاله-گفتوگو کار شده و مروری بر کارنامه و سینمای واردا هم هست)، دربارهی آخرین فیلمش چهرهها مکانها، زندگی با ژاک دمی و «موش کثیف»ی به نام ژانلوک گدار صحبت کرده است (که البته واژهی «موش»/ Rat به معنی «رفیق نیمهراه» یا «آدم بدجنس و نابهکار» هم هست).
ایلدیکو اِنیدی در آینهی آندری وایدا: دو دنیا
فرزاد پورخوشبخت: آیا تا کنون اتفاق افتاده که دو فیلم را از دو فیلمساز به فاصلهی یک ساعت از یکدیگر تماشا کنید و فیلم دوم به شکلی کاملاً اتفاقی، ویژگیهای زیباییشناسی و ساختاری اثر اول را توضیح دهد؟ در حالی که نه فیلمها از دیدِ ساختار و درونمایه ربطی به یکدیگر دارند و نه سازندگانشان به لحاظ جهانبینی و دغدغه. به زبان سادهتر یعنی بنا به دلایلی مجبور باشید دو فیلم را پشتِ هم ببینید و در کمال تعجب شخصیت اصلی فیلمِ دوم را در حال اشارههایی غیرمستقیم به ویژگیهای فیلم اول بیابید. تماشای در باب جسم و روح ساختهی ایلدیکو اِنیدی فیلمساز خوشقریحهی مجارستانی، و سپس دیدنِ پساتصویر آخرین ساختهی آندری وایدای فقید، برای نگارنده مصداق همین تجربهی غریب و یگانه بود...
نگاه اسطورهای و کهنالگویی در سینما - قسمت اول
شهزادرحمتی: این نوشته که در چند قسمت عرضه خواهد شد تلاشی است برای تأکید بر ارزش خاص و بدون جانشین رویکرد اسطورهای و کهنالگویی در عرصهی هنر و از جمله فیلم و سریال - و البته فراتر از آن، در چارچوب زندگی فردی و جمعی ما. نوشته را با تأکید بر دو سریال آغاز کردهام به عنوان پیشدرآمدی بر این بحث، و با هدف ارائهی دو نمونهی برجسته و کاملاً بهروز از بهترتیب فقدان و حضور مقولههایی بسیار اساسی مثل روایت و نگاه اسطورهای مطابق با رویکرد کهن و آفریدن جهانی کهنالگویی. در ادامه، نکتههای مشروحتری بیان شده در ارتباط با ماهیت و معنای دقیق این مقولهها و نسبت میان آنها و نیز نسبتشان با جهان فیلم و سریال. همینطور دربارهی مهمترین نشانهها و پیامدهای حاصل از کاربرد آگاهانه و سنجیدهی این عناصر که میتواند حتی کلیتی فرازمانی و فرامکانی را پیش روی مخاطب قرار بدهد...
از یک دیدار کوتاه با امیرو در توکیو: کوهی به نام امیر نادری!
سهراب خسروی: اسفند سال گذشته برای تدوین مسافرخانهی ماه نو (تاکهفومی تسوتسویی) به توکیو سفر کرده بودم؛ فیلمی که بعد از فرش باد (کمال تبریزی) و برخی پروژههای مشابه نظیر فردا (ستسوئو ناکایاما) تازهترین تولید مشترک میان ایران و ژاپن به حساب میآید. در روزهایی که مشغول تدوین این فیلم بودم به لطف شهره گلپریان (تهیهکنندهی بخش ژاپن این پروژه) فرصتی فراهم شد تا به بهانهی نمایش فیلم کوه در جلسهی پرسش و پاسخ این فیلم که با حضور امیر نادری و رایاسوکه هاماگوچی برگزار میشد شرکت کنم...
نقد فیلم ایرانی - غلامرضا تختی (بهرام توکلی): چهرهی بیچهره و چرا مرگ قهرمان
بهزاد عشقی: آیا تختی را کشته بودند؟ پس از انقلاب بسیاری از یقینهای قبلی به زیر سؤال رفت و بسیاری از رویدادهای تاریخی، از جمله معمای مرگ تختی، با نگاه تازهای بازخوانی شدند. اکنون پروندههای ساواک در دسترس بود و در هیچجا اشارهای به قتل سیاسی تختی نشده بود. تختی هیچوقت بازداشت نشده بود و حتی پروندهای در ساواک نداشت. در همین دوران نغمههای تازهای از جانب محافل روشنفکری طرح شد. داستان قتل سیاسی تختی و صمد بهرنگی و پارهای دیگر از مخالفان سیاسی شاه، در واقع برساختهی جلال آلاحمد بود...
همچنان قهرمان
ناصر صفاریان: روایت جدید سینمای ایران از زندگی غلامرضا تختی، پس از ناکامی علی حاتمی و نیمهکاره ماندن فیلمش و فیلم بهروز افخمی که تختی بهانهای برای روایتی دیگر است و نه دربارهی تختی، بهترین اثریست که تا کنون در این زمینه ساخته شده؛ حتی در قیاس با مستند شهسوار که آن هم محصول سال گذشته است و اطلاعرسانی پروپیمانتری دارد. البته همان طور که جهانپهلوان تختی افخمی بیشتر اثری پلیسی است و از دلِ تماشای آن نمیتوان به شناختی از تختی رسید، حالا هم در ابعادی وسیعتر، غلامرضا تختی بهرام توکلی، باز شناخت متفاوت و کاملی از تختی ارائه نمیدهد. در واقع با فیلمی روبهروییم که فارغ از پرداختن به شخصیت تختی و با نگاهی بیرون از این گستره، به عنوان اثری مجرد و در الگوی قهرمانمحورانه موفق جلوه میکند...
چرا «غلامرضا تختی» نفروخت؟: باران که در لطافت طبعش خلاف نیست...
احمد طالبینژاد: میتوان چند فرضیه را مطرح کرد که شاید از لابهلایشان روشن شود قضیه از چه قرار است. نخست این که در نوروز تا اواخر فروردین، مردم سعی میکنند از هر چه تلخی و اندوه است، دوری کنند. این ربطی به امسال ندارد که با سیلهای پیدرپی در واقع عید مردم عزا شد و دلودماغی برایمان باقی نماند. هرچند این معما مطرح است که پس چرا رحمان 1400 به این میزان فروش دست یافت؟ در همهجای دنیا هم حالوهوای عید با روزهای عادی تفاوت میکند و مردم حتی اگر شده الکی سعی میکنند شاد باشند یا شاد بنمایند، مثل ما مردم ایران؛ چرا که شاعر بزرگمان دستور داده: «نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی». به هر حال...
نگاهی تاریخی و دراماتیک به «غلامرضا تختی»: محبوب ابدی تودهها
علی شاهمحمدی: نکتهای که سبب شد دربارهی این فیلم بنویسم تحقیقات هفتسالهام است دربارهی جهانپهلوان تختی است که منجر به ساخته شدن مستند شهسوار و نیز آشنایی با زاویههای پنهان از زندگی، شخصیت و مرگ او شد. به همین سبب پس از تماشای غلامرضا تختی نکاتی به ذهنم رسید که دانستنشان را برای خوانندگان ماهنامهی «فیلم»، سینمادوستان، علاقهمندان تختی و تماشاگران این فیلم خالی از فایده نمیبینم. نکاتی که سبب میشود خوانندگان درک صحیحتری از زندگی و مرگ این شخصیت ارجمند تاریخ معاصر کشورمان داشته باشند. برای بررسی غلامرضا تختی، از دو منظر به آن خواهم نگریست: 1. حقیقت تاریخی حوادث و اتفاقات زندگی تختی. 2. روند دراماتیک فیلم غلامرضا تختی.
پاسخهای بهرام توکلی به چند پرسش:پاسخگوی تردیدهای بیانتها نیستم
هوشنگ گلمکانی: واقعاً با این همه حساسیت و نکتههای ضدونقیض که دربارهی زندگی تختی وجود دارد چهجوری جرأت کردید به سراغ موضوع تختی بروید؟
توکلی: به نظر آقای ملکان و من نفس یادآوری گفتمان شیوهی زیست آقای تختی در دورهای که ما زندگی میکنیم و با فضای اخلاقیای که امروز ما در آن نفس میکشیم، کاری بود که ارزش انجام دادن داشت. برای همین سمتش رفتیم. البته طرح ساخت فیلمی دربارهی آقای تختی از سالها پیش در ذهن آقای ملکان بود.
متری شیشونیم (سعید روستایی): بازی دوسرباختِ شکار و شکارچی
جواد طوسی: سال 1364 مسعود کیمیایی تیغ و ابریشم را ساخت که موضوع محوریاش قاچاق مواد مخدر و قربانیانش بود و با وجود پارهای اشکالاتش، قصهی پرکششتری نسبت به متری شیشونیم داشت و صحنههای مستندگونهاش از محیط زندان و بند زندان و مردان معتاد (در نسخهی اصلی و سانسورنشده) و فصلهای بازجویی از برخی معتادان و عوامل قاچاق (جمشید اختری و نامزدش سوسن مکّاشی)، بهمراتب تأثیرگذارتر از فیلم مورد بحث ما بود. نمیدانم سعید روستایی تیغ و ابریشم را قبل از ساختن فیلم اخیرش دیده یا نه؟ قصدم از این مقایسه، نادیده گرفتن برخی ارزشهای متری شیشونیم نیست...
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم!
محسن جعفریراد: عنوان فیلم مجرای مناسبی است برای وارد شدن به نقد آن. از اولین پیشفرضها دربارهی عنوان متری شیشونیم میتوان به قیمت خانه رسید! مثلاً خانهای با قیمت متری شیشونیم میلیون! اما سعید روستایی در مونولوگ بهشدت شعاری ضدقهرمان فیلمش در دادگاه، دیالوگی گنجانده مبنی بر اینکه قیمت پارچه مخصوص کفن از قیمت چادر بیشتر است و متری شیشونیمهزار تومان ارزش دارد، تا با این دیالوگ مثلاً جهانبینی خودش را از زبان کسی که در طول فیلم آشکارا طرف اوست، ارائه کند و همین یکی از ضعفهای اساسی فیلم است...
اگه مأمور نبودی...
مازیار فکری ارشاد: آیا متری شیشونیم اتفاقی تازه در سینمای ایران است؟ آیا آن گونه که برخی میگویند سعید روستایی در دومین فیلمش اثر بحثانگیزی خلق کرده؟ پاسخ به پرسش اول کمی سخت است. متری شیشونیم از برخی منظرها اتفاق نویی است و مسیرهای تازهای را در سینمای رخوتزده و گرفتار تکرار ایران گشوده اما در بعضی زمینهها یا شهامت گذر از مرزهای بستهی سینمای ایران را نداشته یا موانع حاشیهای - عواملی خارج از حیطهی فیلم و کارگردان - فیلم را در همین چارچوب بسته و آشنا نگه داشته است...
شب شد! حالا مافیا چشماشون رو باز کنن!
حمیرا افشار: روستایی داستانهایش را با غافلگیری مخاطبش پیش میبرد اما این غافلگیری به موازات غافلگیری شخصیتهای داستان است؛ در بیشتر این نقاط عطف، هیچکدام از شخصیتهای داستان نیز از اینکه قرار است تا دقایقی دیگر در چه موقعیتی قرار گیرند خبر ندارند و بدین صورت دانای کلی که از همهی رویدادهایی که اتفاق افتاده باخبر باشد، از بطن داستان حذف شده و این امر نادانی و غافلگیری را جذابتر میکند. این غافلگیری در متری شیشونیم حتی بیشتر به چشم میخورد...
زندانیها (مسعود دهنمکی): در و پاشنه
شاهین شجریکهن: مسعود دهنمکی در فیلم تازهاش بههیچوجه پیشفرضها و انتظارهای قبلی را به چالش نمیکشد و دقیقاً از همان مسیری میرود که سالهاست به سمتش راهنما زده است؛ یک کمدی معمولی و سرشار از دلقکبازی و شوخیهای عامیانهی کلامی. و در این مورد خاص، تعبیر «دلقکبازی» بدون تحقیر و توهین، و بهمثابه نوعی وصف به کار رفته است. عملاً کاری که بازیگران فیلم میکنند ترجمان دقیق دلقکبازیست، فقط نوک دماغشان را قرمز نکردهاند...
نگاهی دیگر به «آشغالهای دوستداشتنی»: مادری که به دنیا نیامد
بهزاد عشقی: وقایع آشغالهای دوستداشتنی برگرفته از رویدادهای سیاسی جامعهی معاصر ایران است. زمین مادر است و فقط پذیرنده است و نقشی در باورهای فکری مردهای زندگی خود ندارد. برادرش کمونیست است و در دوران شاهنشاهی مدام شعار میداده و سرانجام اعدام میشود، شوهرش مصدقی است و بعدها با باد میرود و در نهایت به مرگ طبیعی میمیرد، یکی از پسرانش حزباللهی است و خودخواسته به جبهه میرود و سرانجام شهید میشود، پسر دیگرش لیبرال است و...
چهار انگشت (حامد محمدی): فیلمسازهای جهانگرد یا «وسطشو نفهمیدم ولی آمین»
دامون قنبرزاده: آن قدری که فیلمسازان و بازیگران ایرانی دور دنیا را چرخیدهاند، جهانگردها هم به گرد پایشان نمیرسند. فهرست کشورهایی که سازندگان فیلمهای ایرانی به آنجاها سر زدهاند، مدام بیشتر میشود و با فیلم جدید حامد محمدی، کامبوج هم به این فهرست اضافه شد تا حالا در آسیا هم جای پای محکمی داشته باشیم و رد پایمان را آن طرفها هم گذاشته باشیم. حالا برای دیدن و گشتن دور دنیا، راهحل جالبی پیش پای ماست: میتوانیم فیلمساز شویم. ترجیحاً اگر کمدیساز باشیم، به کشورهای بهتر و خوشرنگولعابتری میتوانیم سفر کنیم. هم فال است و هم تماشا...
رحمان ۱۴۰۰ (منوچهر هادی): دست بالای دست
شاهین شجریکهن: اکران نوروزی سال 98 در قبضهی کمدیهای تجاری بود. رقابت بر سر اینکه از بین چند کمدی عامهپسند، کدامیک رکوردشکن شود و از بقیه سبقت بگیرد، ویترین سراسری اکران را به عرصهی نبردی درونگروهی تبدیل کرد. در واقع چند کمدی تجاری از یک قماش، که همگی با رویکرد یکسانی ساخته شدهاند و هدفی جز فتح گیشه ندارند، توی سروکلهی هم میزنند که ثابت کنند در نوع خود بهتریناند. و نمود این رقابت عجیب و غیرطبیعی را بهوضوح میتوان در ساختار و شیوهی شوخیپردازی این فیلمها دید. یکی بازیگرش را به تقلید لهجه و شیرینکاری وامیدارد، دیگری برای اینکه از قافله عقب نیفتد صحنه را طوری میچیند که پیر و جوان به حرکات موزون مشغول شوند، و...
سقوط آزاد
امید نجوان: رحمان 1400 را میتوان محصول استراتژیک سینمایی دانست که متأسفانه با شتاب به سوی یکسانسازی در حرکت است. کافیست در ذهن خود، نام منوچهر هادی را از تیتراژ این فیلم بردارید و شخص دیگری را جایگزین آن کنید. بعید به نظر میرسد میان لحن و شاخصههای کارگردانی این فیلم با سایر محصولات مورد علاقهی تماشاگران تفاوت خاصی پیدا کنید. نمونههایش هم بسیارند. همان تیپسازیهای تکراری (مثلاً در مورد حاجآقا جالوسی و پسرش...
هتتریک (رامتین لوافی): قتل یک معجزه به دست فیلمساز
علیرضا حسنخانی: فیلمهایی مثل هتتریک مخاطبان سینما، حتی رهگذران مقابل سینما را به تماشا فرا میخوانند. جمع بازیگران فیلم برای کسی که در یک غروب یا شب پرمشغلهی اسفند دنبال لختی آرامش یا تفریحی ساده باشد، کافی است تا ترغیبش کنند برای تماشا. اما هتتریک ویژگی بارزی ندارد که باعث ماندگاری فیلم در ذهن مخاطب شود و بتوان آن را به عنوان یک دستاورد نوآورانه یا حاصل خلاقیتی دانست. فیلم این پرسش را به ذهن میآورد: «فیلمساز پیش از ساخت فیلم به کجای این اثر علاقه پیدا کرده و مفتون کدام ایدهی متن یا اجرا شده که برای ساختن این فیلم مجاب شده است؟»...
ژن خوک (سعید سهیلی): تو دستکم کمی شبیهِ خود باش!
فاضل ترکمن: نیاز به یک جامعهشناختی و روانشناختی دقیق و عمیق دارد؛ وضعیت فعلی سینمای ایران و فیلمهای اکران که بیشباهت نیست به وضعیت جامعه. اینکه کِی، چرا و چهگونه به رحمان 1400 و چهار انگشت و زندانیها رسیدیم شاید نیاز باشد مراجعه کنیم به خلقیات ما ایرانیان نوشتهی محمدعلی جمالزاده. شاید باید معانی کنایی آفتابپرست و بوقلمونصفت را دوباره مرور کنیم. هر چه هست، کوتاهی از تمام جهات است و مقصر تنها تولیدکنندهی ابتذال نیست. این ابتذال خریدار دارد. چرا خریدار دارد؟ چرا طرفدار دارد؟...
یهوا (آناهید آباد): زنی در آستانهی رهایی
مصطفی جلالیفخر: بخش مهمی از بار حسی فیلم بر عهدهی نگاه یهوا است. رنج و عشق و امید و تنهایی و توانایی او را میتوان همزمان در نگاهش حس کرد. هوشمندی مهم فیلمساز در انتخاب بازیگریست که به طرز عجیبی در حزییات چهره و رفتار و کنش و واکنش با شخصیتی که آن را زندگی کرده همسو است. او بهخوبی میتواند بدون هیچ اغراقی، حداکثر واکنش حسیاش را نسبت به وقایع اطراف خود نشان دهد. تعادل محترمانهای دارد. تنهاییاش شبیه سلوک آدمیست که در پیلهی شخصیاش به زیبایی و رهایی میرسد. تصمیم نهایی او، بیش از آن که یک پایان غمگینکننده باشد، سبکبالانه و دلنشین است...
گزارش فرار یوسفی (حسین توقیری):
رضا زمانی: گزارش فرار یوسفی فیلمیست با فرمی جسورانه که جهان خود را به شیوهای متفاوت میسازد. فیلمساز از همان آغاز با ترکیبی کلاژگونه از تصاویری شبیه به تصاویر دوربینهای مداربسته، استفاده از میاننویس، مصاحبه با افرادی که به نظر افرادی حقیقی هستند و نه شخصیتهای داستانی، و در نهایت دوربینی رها میان چند جوان، این تفاوت را نشان میدهد و سعی دارد داستان خود را شبیه به یک مستند روایت کند. گرچه مخاطبِ دقیق از همان ابتدا و با دیدن تیتراژ متوجه داستانی بودن فیلم میشود...
رضا (علیرضا معتمدی): مفهوم رضا شدن
آرامه اعتمادی: علیرضا معتمدی قصهای را نوشته و کارگردانی کرده که شاید در بدبینانهترین حالت بتوان آن را فیلمی شخصی و ساده دانست ولی بهواقع، فیلمنامه در ذهن و تصورات معتمدی خوب پخته شده و جزییاتش شکل گرفته و با طراحی ساخته شده و قصهگویی سادهاش، در کنار نوع بازی بازیگران، دکوپاژ و طراحی نور، رنگآمیزی صحنه و معماریهای مورد استفاده و بسیاری از موارد جزیی دیگر که همگی در خدمت اثر هستند دلیل مهم همراه شدن مخاطب با فیلم است. داستان برآیندی از تجربیات شخصی اوست...
آخرین بازماندهی آن تبار منقرض
علیرضا اکبری: رضا آخرین بازماندهی تباری منقرض است. او با آن سیمای مسیحوار بهراستی «موعظه بر فراز کوه» مسیح را به یاد میآورد که در آن خطاب به پیروانش گفته بود: «چون کسی بر گونهی راست تو سیلی نواخت، گونهی دیگر را به سوی او گردان؛ اگر بر آنست تا به محکمهات کشاند و پیراهنت را بگیرد، ردای خویش را نیز بر او واگذار... لیک شما را میگویم که دشمنان خویش را دوست بدارید و از برای آزارگرانتان دعا کنید». رضا چون بیمهری میبیند محبت میکند و چون تهمت میشنود سکوت پیشه میکند، چون او آخرین بازماندهی تباری منقرض است...
آندرانیک (حسین مهکام): گشایش ایده آل
محسن خادمی: آندرانیک دومین فیلم بلند حسین مهکام، در ستایش تلاش برای آزادی و آزادگی انسانهاست که میکوشد با ارائهی روایتی سینمایی از داستان ورود آندرانیک به ارومیه، رخدادها را خارج از زاویهی دید قهرمان قدیسوارش (که تا پایان فیلم او را نمیبینیم)، نمایش دهد و از زاویهای انسانی به کنشگری شخصیتهای فرعی (که در فیلم شخصیت اصلی هستند)، بر سر او (که در فیلم نماد آزادگی است) میپردازد...
در نگاهی دیگر: »همه میدانند» و «درساژ»: میدان جنگ
سعید خاموش: یک فیلم خوب به خوانشهای متفاوت راه میدهد. درساژ چنین فیلمی است و این خوانش من از آن فیلم است: در این دو هفتهی اخیر، ابتدا همه میدانند (اصغر فرهادی) را دیدم و بعد درساژ را. دربارهی همه میدانند مطالب زیادی در ایران منتشر شده اما در مورد درساژ هنوز تحلیل خوبی به زبان فارسی نخواندهام. جدا از تعدادی خبر و «معرفینامه» درفضای مجازی، نقدی هم در ماهنامهی «فیلم» منتشر شد که راضیام نکرد. و همهی اینها در حالیست که از دیدگاه من، درساژ فیلمی بهمراتب بهتر از فیلم فرهادی است...
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: