یکی از دریافتکنندگان اسکار افتخاری امسال جینا رولندز، بازیگر آمریکایی و همسر و همکار جان کاساوتیس است. رولندز 85ساله در مراسمی در نوامبر 2015 همراه با اسپایک لی، برندهی دیگر اسکار افتخاری امسال، جایزهاش را دریافت کرد. تا پیش از این او فقط دو بار نامزد اسکار شده بود و هیچوقت مجسمهی طلایی را به خانه نبرده بود. او اولین بار به خاطر بازی در زنی تحت تأثیر (1974) و بار دوم برای گلوریا (1980) نامزد اسکار شد. هر دو فیلم را هم جان کاساوتیس ساخته است. رولندز و کاساوتیس نهم آوریل 1954 با هم ازدواج کردند و زندگی مشترکشان تا سوم فوریه 1989 (روز درگذشت کاساوتیس) ادامه داشت. آنها سه فرزند به نامهای نیک، الکساندرا و زویی دارند که هر سه مشغول فعالیتهای سینماییاند. رولندز علاوه بر سینما، روی صحنه هم دوران بسیار موفقیتآمیزی داشت و چهار جایزهی امی دریافت کرد. این گفتوگو ترکیبی از دو گپ کوتاه با رولندز است که به مناسبت بزرگداشت او توسط آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا انجام شده است.
چهطور شد به بازیگری علاقهمند شدید؟
در دوران کودکی چند سال مریض بودم و کارم این بود که فقط بخوانم و بخوانم و بخوانم. به نظرم یکی از ویژگیهای شگفتانگیز بازیگری این است که فرصت پیدا میکنی زندگیهای بسیاری را تجربه کنی و خواندن هم همین حالت را دارد. بدون شک آن تجربهی مطالعهی پیوسته من را تحت تأثیر قرار داد. هیچوقت دلم نمیخواست کاری بجز بازیگری داشته باشم.
آشنایی شما و جان کاساوتیس چهطور اتفاق افتاد؟
من به نیویورک رفتم تا در تالار کارنگی برای آکادمی هنرهای دراماتیک آمریکا تست بدهم. یادم میآید که آن زمان تصمیم گرفته بودم عاشق نشوم، ازدواج نکنم و بچهدار هم نشوم. حالوهوای تستها این طور بود که هنرجوهای دیگر هر وقت که دلشان میخواست میتوانستند بیایند و کار بازیگران تازهکار را تماشا کنند. وقتی نوبت من شد، جان، که یک سال جلوتر از من بود در سالن بود. او من را دید و به دوست کنار دستیاش گفت: «من با او ازدواج خواهم کرد.» لباس قرمز قشنگی هم پوشیده بودم که چشم او را گرفته بود. بعد به پشت صحنه آمد و رفتارش بسیار دلنشین بود و پیش خودم گفتم: «نباید وارد این ماجرا شوم.» به همین خاطر مدتی بین ما دوستیای شکل نگرفت. هر از گاهی همدیگر را میدیدیم و قهوهای میخوردیم و هر وقت هم که او پیشنهاد میداد با هم بیرون برویم، میگفتم: «نه، من دلم نمیخواهد با کسی بیرون بروم. میخواهم بازیگر شوم.» تا زمان فارغالتحصیلیام وضعیتمان این طوری بود.
اولین نقشی که در برادوی بازی کردید در مقابل ادوارد جی. رابینسن و در نمایش نصف شب بود.
در بازیگری روی صحنه برای خودم آیندهای متصور شده بودم. اجرای نمایش بیشتر از آنچه انتظارش را داشتیم طول کشید. جان روزها کار میکرد و من شبها اجرا داشتم و به همین خاطر خیلی کم همدیگر را میدیدیم. آن روزها خیلی از بازیگرها تجربهی حضور در برنامهی زندهی تلویزیونی را نداشتند و به همین خاطر به جان گفتم: «لطف میکنی بیایی و درباره تجربههایت برایمان صحبت کنی؟» باب فاسی، کارگردان نمایش اتاقی خالی داشت که شبهای اجرا از آن استفادهای نمیشد و به همین خاطر به من گفت: «چرا دوستانت را دعوت نمیکنی؟» این طور شد که وقتی من روی صحنه با ادی سرگرم اجرای نمایش بودم، جان در آن اتاق با بازیگران دیگر درباره تجربههایش از حضور در برنامههای زندهی تلویزیونی حرف میزد. در نهایت جان هرچه اطلاعات درباره کار تلویزیونی داشت به آنها منتقل کرد و به همین خاطر آنها شروع به بداههپردازی کردند و طولی نکشید که از این کار خوششان آمد. همین تجربه شروع ساخت فیلم سایهها (1959) را رقم زد و بعد از این بود که جان بیشتر از بازیگری به کارگردانی علاقهمند شد.
بعد از اینکه او بیشتر از بازیگری سراغ کارگردانی رفت، زندگیتان چهقدر دستخوش تغییر شد؟
خانهمان همیشه در گرو بانک بود. در هر صنعتی هر کسی که پول با خودش بیاورد میخواهد به شما هم بگوید که چه کار باید بکنید و چه کار نباید بکنید اما جان میخواست همه چیز را آن طور که واقعاً خودش میدید در فیلمهایش منعکس کند و به همین خاطر پول ساخت فیلمهایش را میدادیم. برای ساخت بسیاری از آن فیلمها از خانهی خودمان استفاده کردیم؛ دیوارها را برمیداشتیم و دیوارهای کاذب کار میگذاشتیم. همیشه در خانهمان چهل نفری بودند. هیچ کسی هم پولدار نشد اما دوران خاطرهانگیز و دوستداشتنی بود.
وقتی شما و جان شروع به ساخت فیلم کردید، وضعیت سینمای مستقل چهطور بود؟
کسی نبود که این طور کار کند. همه چیز از طریق استودیوها انجام میشد. اما ما روی پای خودمان ایستادیم و فیلمها را ساختیم. تلاشی جالبی بود.
خیلیها نقشآفرینی شما در فیلم زنی تحت تأثیر (1974) را بهترین بازیتان میدانند.
وقتی جان اولین بار متن این فیلم را به من نشان داد، یک نمایشنامه بود. آن را خواندم و گفتم: «خیلی عالیه اما من نمیتوانم یک هفته پشتسرهم این نقش را بازی کنم. از نظر فیزیکی آن قدر قوی نیستم.» او گفت: «معلومه. من هم به فکر روی صحنه بردن آن نیستم.» هفتهی بعد با نسخهی دوم متن برگشت ولی هنوز باید کارهای سختی انجام میدادم و به همین خاطر به او گفتم: «به نظرم متوجه منظورم نشدی.» چند هفته بعد برگشت و گفت: «حالا این را بخوان. نمایشنامه، فیلمنامه شد.» و من آن را خواندم و پیش خودم فکر کردم که چه متن تأثیرگذاری شده است. او گفت: «حالا از این متن خوشت میآید؟» و گفتم: «اگر این نقش را به بازیگر دیگری بدهی، میکشمت!»
در مجموع در ده فیلم همسرتان بازی کردید.
او عاشق بازیگرها بود و به مسائل مربوط به زنان علاقهی خاصی داشت. به جایگاه زنان در جامعه و مشکلاتی که پیش روی آنها بود توجه ویژهای نشان میداد. او نقشهای فوقالعادهای به من پیشنهاد میکرد.
شما رسماً اعلام بازنشستگی کردهاید. اگر استیون اسپیلبرگ از شما بخواهد در فیلم بعدیاش بازی کنید، چه میگویید؟
میگویم: «خُب، من بازنشسته شدهام... اما فیلمنامه را میخوانم!»
[منبع: اسکات فاینبرگ، هالیوود ریپورتر]