سینمای افغانستان با وجود جنگ و بمبگذاری و نابهسامانیهای سیاسی و اجتماعی به فعالیت خود ادامه میدهد و فیلمسازان افغان هم به طور طبیعی تحت تأثیر همین مسائل هستند. البته سینمای افغانستان با آغاز قرن بیستم پا به حیات گذاشت و تغییرهای سیاسی در سالیان متمادی اجازه نداد سینمای این کشور رشد طبیعی خودش را داشته باشد. سینمای افغانستان در سال 2001 و همزمان با تغییرهای وسیع سیاسی داخلی و بینالمللی، شکل جدیدی به خود گرفت و حیات اصلیاش را آغاز کرد. این ظهور با اسامه (صدیق برمک، 2003) کامل شد و در سطح بینالمللی موفقیتهایی را برای سینمای این کشور به دست آورد. با این حال طبق روال همه جا، فیلمهایی که تماشاگران افغان را درگیر میکنند، آثاری تجاری یا درجه دو هستند که مختص بینندگان داخلی تولید میشوند و به طور طبیعی در خارج از افغانستان تماشاچی ندارند.
افغانستان در سالهای طولانی جنگ، لوکیشن مناسبی برای فیلمهای بالیوودی بود. خداگواه آمیتاب بچن در اوایل دههی 1990 در مناطقی از این کشور فیلمبرداری شد که محل درگیری مجاهدان با نیروهای دولتی بود. برای کشوری که در دوران حاکمیت طالبان، زنان باید پوشش کاملی میداشتند و برقع میزدند، حضور یک فیلمساز زن میتواند اتفاق جالبی باشد.
شهربانو سادات اولین فیلمساز زن سینمای افغانستان مستقل و جنگزده است. او در اولین ساختهی سینماییاش درامی با عنوان گرگ و گوسفند را خلق کرده است که منتقدان بومی از آن به عنوان داستانی ساده و زیبا اسم میبرند که ساده و زیبا هم تصویر شده است. البته گروه تولید با چالشهای سخت و متفاوتی روبهرو بوده که ظاهراً یکی از آنها تازهکاری اغلب اعضای گروه از جمله کارگردانش بوده است. شهربانو سادات با الهام از واقعیتهای پیرامونش، دهکدهای دورافتاده و تقریباً متروک در مرکز افغانستان را تصویر کرده که همان محیط رشد خودش بوده است. او داستان دخترها و پسرهایی را تعریف میکند که به جای کودکی کردن، در نقش چوپانهایی حرفهای ظاهر میشوند و امورات خود را در یک جامعهی روستایی میگذرانند.
دختر یازدهسالهای با مشکل بینایی، بهانهی رئالیسم جادویی داستان را در فیلم مهیا کرده است و در دل این رئالیسم جادویی است که سنتهای مردمی و فولکلور یک جامعهی کوچک مورد استفادهی فیلمساز قرار میگیرد تا تماشاچی به درک و شناخت بیشتر و البته تازهتری از زندگی ساده این مردم برسد. سادات تأکید دارد که «این داستان درباره همین منطقه است و اینکه مردم آن، زندگی را چهگونه میبینند. متأسفانه بیشتر فیلمها چشم خود را روی واقعیتها بستهاند و نسبت به اینکه واقعاً این کشور چهگونه جایی است، کور هستند.» این حرفهای هنرمند 26سالهای است که این روزها بین کابل و کپنهاک در رفتوآمد است و افغانستان دیگر محل اصلی زندگیاش نیست. او در ادامه میگوید: «من خودم منتقدترین فرد به فیلمهای صادراتی افغانستان هستم چون تمام آنها یک تصویر از کشور را به مردم جهان ارائه و مخابره میکنند.»
فیلمبرداری گرگ و گوسفند به دلیل مسائل امنیتی در مرکز افغانستان غیرممکن بود. شاید یکی از دلایل اصلی عدم امنیت گروه سازنده، حضور تعداد زیاد بازیگران زن در آن بود. در حقیقت، تمام بازیگران اصلی و محوری فیلم زن هستند. همین مسأله گروه سازنده را مجاب کرد تا برای فیلمبرداری به کشور همسایه، تاجیکستان برود. کاتیا آدومیت تهیهکنندهی فیلم که شرکت فیلمسازی آدومیتفیلم را اداره میکند، میگوید: «ما دهکدهای را به صورت کامل ساختیم و آن را با روستاییان افغان پر کردیم.»
38 روستایی افغان، گروه نابازیگران فیلم را تشکیل میدادند. حضور آنها سر صحنهی فیلمبرداری هم برای خودش میتواند سوژهی یک فیلم باشد! آنها با عبور از منطقهی تحت سلطهی طالبان، خودشان را به کابل رساندند و از آنجا به تاجیکستان پرواز کردند. بسیاری از آنها، تا قبل از آن حتی دهکدهشان را ترک نکرده بودند. هیچیک از آنها هم تجربهی بازیگری و حضور جلوی دوربین را نداشت. کار فیلمبرداری هم دشواریهای خودش را داشت. یک هفته بعد، وسایل فیلمبرداری از فرانسه رسید. گروه 37نفرهی تولید، پس از نوشیدن آب کثیف در یک محدودهی دورافتاده مریض شدند. در این میان سادات به مشکلهای خودش هم اشاره میکند: «کار خیلی مشکل و انجام هر کار کوچکی بسیار سخت بود. مجبور بودم تمام خلاقیتم را به کار گیرم تا آنجا شبیه افغانستان به نظر برسد.»
شهربانو سادات متولد سال 1990 در تهران از والدینی افغان است. آنها وقتی سادات یازدهساله بود از تهران به دهکدهای دورافتاده در افغانستان نقل مکان کردند؛ جایی که در آن خبری از برق و مدرسه و تلفن نبود. او که دوست داشت درس بخواند، بالأخره مکتبخانهای پیدا میکند و هر روز با سه ساعت پیادهروی به آنجا میرسد. این جابهجایی که با تفاوت وضعیت اجتماعی همراه بود، برای شهربانوی کوچولو حکم یک شوک قوی را داشت: «آنجا دهکده نبود، یک صحرای خشک بود. هیچی نداشت. تا چشم کار میکرد فقط کوههای بلند بود و گرد و خاک و مردمی که نمیشناختمشان. کاملاً دیوانهکننده بود.» چالشهای فیلمساز به همینجا خاتمه نمییابد. او مجبور شد لباسهای کاملاً پوشیدهای را به تن کند. به هر حال وی پس از هفت سال زندگی در دهکده به کابل نقل مکان کرد تا مدرسه را تمام کند. بعد از آن به کلاسهای فرانسوی مستندسازی اتلیهی واران رفت و در آنجا بود که اولین فیلم کوتاهش یکی برعکس را ساخت که در سال 2011 در یکی از بخشهای جشنواره کن به نمایش درآمد. این در حالی بود که او یک سال قبل از آن و در بیستسالگی برای حضور در سینهفونداسیون کن انتخاب شد. سادات میگوید: «با حضور در این مکانها بود که اصول و پایههای سینما را یاد گرفتم و تماشای فیلمهای خوب را شروع کردم. تا پیش از آن، چنین شانس و فرصتی نداشتم.»
در همین دوران بود که کاتیا آدومیت تهیهکنندهی آلمانی مقیم کپنهاگ به سادات معرفی شد. او پس از شنیدن داستان سادات، تحت تأثیر قرار گرفت و سرمایهگذاری روی فیلم او را پذیرفت. به گفتهی آدومیت: «سادات میتواند به روشی کاملاً رئال بنویسد و بچهها را به شکلی رئال کارگردانی کند.» سادات برای اینکه از بازیگرانش یک بازی طبیعی بگیرد، هیچوقت فیلمنامهای به دستشان نداد و به جای آن، هر صحنه را به مدت پنج دقیقه برایشان توضیح میداد و بعد فیلمبرداری شروع میشد. بعضی وقتها سادات اجازه میداد دوربین برای یک ساعت به کارش ادامه دهد تا فقط یک صحنه را فیلمبرداری کند. او در توضیح این موضوع میگوید: «بازیگران خیلی خودشان را درگیر کار میکردند و از خودشان مایه میگذاشتند. آنها به چشم یک بازی به کارشان نگاه میکردند. دو قانون ما این بود که آنها نباید با من حرف میزدند و به دوربین هم نباید نگاه میکردند.»
انگار چالش با هشتاد رأس گاو و گوسفند و خر بس نبود که سادات و آدومیت باید با 21 سرمایهگذار بینالمللی هم سروکله میزدند! اما نتیجه آن قدر مثبت و لذتبخش بود که این دو دارند خودشان را آمادهی تولید فیلم دیگری میکنند. این فیلم که در سال آینده جلوی دوربین میرود، بر اساس خاطرات صمیمیترین دوست سادات ساخته میشود که از یک دهکدهی کوچک در افغانستان به یتیمخانهای روسی در کابل فرستاده شد. سادات خوشحال از نمایش فیلمی افغانی در جشنواره کن میگوید: «شاید این فیلم چشمانداز دیگری از سینمای افغانستان به دست بدهد و الهامبخش دیگر فیلمسازان آنجا شود.»