«من آدمها را بر پردهی نقرهای دیدم و شور و اشتیاقشان را احساس کردم؛ و به یکباره فهمیدم که این همان شور و اشتیاق خود من است. این آدمها فقط شخصیتهای فیلم نبودند، آنها آدمهای من بودند؛ و درست از آنجا و در آن هنگام بود که پی بردم به چیز دیگری نیاز ندارم. چون این همان بود؛ همانی که سرگردانش بودم و در این سو و آن سو جستوجویش میکردم. این همه چیز بود.»
اوئن گلیبرمن (منتقد مطرح سینما) از همین بخش ابتدایی کتابِ شیفتهی سینما: زندگیام در تماشای فیلمها (Movie Freak: My Life Watching Movies) که خاطرات بهشدت جذاب و واضح او درباره زندگیای است که با عشق به سینما سپری شده است، احساس زیبا و خلسهانگیزی از تسلیم و رهایی را برمیانگیزد. سینما برای گلیبرمن حکم یک جهان را داشته است، یک زندگی پر از احتمالها و شگفتیها؛ از همان تجربهی قدرت نهان و تقریباً تخطیگر سینما از نقطه نظر کودکی نشسته داخل یک ماشین در سینمای «درایواین»، تا شور و اشتیاقی که بهتدریج خودآگاهی او را با هیجان، خوشترکیبی و زیبایی رژهی تصاویر، صداها و واژگان شکل داد و بهشدت متأثر کرد.
او نوشته است: «مهم نیست هر فیلم خاصی در نهایت چهطور از کار دربیاید، شور و سرمستی همیشه در انتظارست.» آنچه به این کتاب گیرایی و قدرت شهودی بخشیده است، جزییات فراوان و همین احساس زندگی است که در اثر جاری است و نشانهای از یک منتقد فیلم واقعبین. گلیبرمن در اینجا با ظرافت، موشکافی و طنزی تندوتیز به حماقتها و فرازونشیبهای این صنعت هم پرداخته است و از چگونگی دوستیاش با پالین کیل گفته که به هموار شدن مسیر او کمک کرد و اینکه در نهایت سرپیچی او از قرار گرفتن زیر سایهی کیل به دوستی آنها خاتمه داد.
اوئن گلیبرمن که نزدیک به یک ربع قرن در مقام منتقد ارشد و بنیانگذار نقدنویسی نشریهی «اینترتینمنت ویکلی» فعالیت کرد، در این گفتوگو درباره کتاب، زندگیاش و هنر، پالین کیل و آیندهی نقد فیلم صحبت کرده است.
کتابتان در خصوص زندگی و رابطهی شما با والدینتان، کاملاً صریح و بیپرده است. کنجکاو شدم چهقدر سخت بود که این تضاد میان زندگی شخصی و حرفهای را به تعادل و پیوندگاهی برسانید.
از همان اوایل کار تصمیم گرفتم درباره زندگی شخصیام صحبت کنم، اما نه با انگیزهای اعترافی، خودنمایانه یا نامربوط به سینما. سعی کردم این داستان را تعریف کنم که «یک خوره فیلم» و «یک منتقد سینما» بودن به چه معنایی است. احساس کردم اول باید به خودم یک فردیت و شخصیت ببخشم و برای روایت این داستان لازم است که بگویم چه کسی بودم تا بهنوعی این کلیت را مشخص کرده باشم؛ که بگویم چه مواردی میتوانند کسی را به یک خورهی سینما بدل کنند و او را به زندگی در جهانی از فیلمها بکشانند. هرچه بیشتر در این مورد فکر کردم، بیشتر به این نتیجه رسیدم که نمیتوانم بدون پرداختن به جنبههایی از زندگی شخصیام به این سؤال پاسخ بدهم. در نهایت همان طوری درباره خودم نوشتم که همیشه سعی میکنم درباره فیلمها بنویسم، به همان اندازه ژرف و صادقانه، البته تا جای ممکن.
چهطور ساختار را گسترش دادید؟
خیلی طبیعی و بهتدریج خودش را نشان داد. ناگهان خودم را در خیابان یافتم که داشتم صدایم را در گوشی همراهم ضبط میکردم و همهی ایدهها همین طور جاری شده بودند، درباره مضامین کتاب، داستانهایی که میتوانستم نقل کنم و ایدههایی درباره ساختار. هرچه بیشتر درباره اینها فکر کردم زندگیام بهتر در قالب یک داستان جای گرفت. کار واقعاً جالب و سرگرمکنندهای بود. در همهی سالهای فعالیتم به عنوان نویسنده، هرگز چنان مطلب بلندی ننوشته بودم که واقعاً مرا مجبور به مواجهه با مسألهی روایت و ساختار آن کند. فکر میکنم این موضوع در کتابهای خاطرات و سرگذشتنامهها بسیار مهم است. به هر حال برای من تازگی داشت. البته از سوی دیگر سالها به عنوان منتقد فیلم با مسائل مربوط به روایت و ساختارهای روایی دستوپنجه نرم کردهام؛ و درست مثل خیلی از منتقدان دیگر، روایت به نوعی فکر و ذکرم را مشغول کرده است. این یکی از دلایلی است که باعث میشود من در مقایسه با برخی همکارانم صبر و حوصلهی کمتری در تماشای بعضی فیلمهای اروپایی داشته باشم. متوجه ویژگیهای مثبت و هنری آنها هستم ولی اغلب فاقد یک ساختار روایی پرمایه هستند. من نوعی دیانای روایت هالیوودی و آمریکایی را درونم احساس میکنم.
لحظهای را به خاطر دارید که برای اولین بار تأثیرپذیریتان از تصاویر و ایدهها، به قالب زبان و واژگان راه یافت؟
فکر میکنم تصاویر ذهنیام هرگز به یک اثر ادبی بدل نشدهاند چون به نوعی واقعاً از لحاظ هنری، تأثیرپذیری ویژهای از ادبیات در خودم نمیبینم. من زیاد درباره مطالعه حرف نمیزنم و احتمالاً به همین خاطر کمی بیش از آنچه تصورش میرود اهل مطالعه و کتابخوانی هستم. ادیث وارتن را خیلی دوست دارم و نورمن میلر و پالین کیل دو نویسندهی بزرگی هستند که بیشترین تأثیر را روی تفکرم درباره زبان گذاشتهاند. این اتفاق زمانی افتاد که در دانشکده بودم. در اصل، فیلم و موسیقی پاپ بیشترین تأثیر را بر زندگی من داشتهاند.
پالین کیل نقش ویژهای در زندگی و حرفهی شما داشت. در کتاب زندگینامهای براین کلو درباره کیل، جملهای به نقل از شما آمده است که فکر میکنم روشنگرترین بخش کتاب است: «برای اثبات پایبندی و وفاداری به آنچه پالین به ما آموخت، باید به رابطهتان با او خاتمه دهید.»
در کتاب به این موضوع هم اشاره کردهام. این بخشی از پارادوکس بزرگی است که درباره پالین کیل وجود داشت. فکر میکنم کسانی که او را دوره کرده بودند و وردست او به شمار میرفتند، نظرهای او را بازتاب میدادند، حتی بهمراتب بیشتر از آن مقداری که خودشان به آن معترفاند. بدل شدن به یکی از متملقان پیرامون او و انتشار عقایدش برای من حکم تخطی از همان روحیهی مستقلی را داشت که او نمایندهاش بود و در وهلهی نخست، همهی ما را مجذوب او کرده بود. پالین کیل ویژگیهای بسیاری داشت که او را به یک منتقد و نویسندهی ممتاز بدل کرده بود. یکی از آنها همین مستقل و غیرقابلپیشبینی بودن او بود. هر هفته «نیویورکر» منتشر میشد و هیچ کس نمیدانست که او چه خواهد گفت. در واقع یک غافلگیری تمامعیار در انتظار همه بود.
جالب و غافلگیرکننده است که شما 24 سال در «اینترتینمنت ویکلی» دوام آوردید؟
حالا که به گذشته نگاه میکنم شاید کمی غافلگیرکننده به نظر برسد اما فقط به این خاطر که 24 عدد بزرگی به نظر میرسد. احساس میکنم به بخشی از آن چیزی بدل شدم که «اینترتینمنت ویکلی» بود. موضوعی که پس از مدتی متوجه آن شدم این بود که شما نمیتوانید بدون زحمت کاری را برای یک مدت طولانی حفظ کنید. من خودم را به این روش و گرایش عادت دادم که هر نقدم، آزمونی باشد برای حفظ شغلم؛ و با خودم به این نتیجه رسیدم که تو به اندازهی آخرین نقدی که نوشتهای خوب هستی. این راهی بود برای اینکه تازهنفس، جوان و باطراوت باقی بمانم؛ و به نوعی از دایناسور تبدیل نشوم.
درباره آیندهِی نقد فیلم خوشبین هستید؟
بخشی از من درباره آیندهی نقد فیلم خوشبین است؛ فکر میکنم آدمهایی خواهند بود که بخواهند این کار را انجام دهند و همچنین آدمهایی نیز خواهند بود که مطالب نوشتهشده را بخوانند. برای من نقد، نتیجه و حاصل طبیعی سینما و فیلمهاست. تا زمانی که یک فرهنگ فیلم شکوفا داریم، یک فرهنگ نقد شکوفا هم میتوانیم داشته باشیم. از برخی جهات بزرگترین تهدید برای نقد فیلم مؤسسههای رسانهای هستند که در عین حال بهترین جا برای آن به شمار میروند. فکر میکنم منتقدان برای انجام این کار باید مرکز و پایگاهی داشته باشند. آنها به مراکز و بنیادهای پشتیبان نیاز دارند که امیدوارم از بین نروند. در واقع امیدوارم سردبیران این قدر دستوپای منتقدان را در انجام کارشان نبندند چون هرچه جلوتر میرویم انگار بیشتر این تصور در آنها قوت میگیرد که منتقدان نوعی سیستم تحویل اطلاعات درباره فیلمها هستند تا صداهایی هویتمند. فکر میکنم نقد باید به صدای دیدگاههای مختلف و مستقل بدل شود و به آدمهایی برسد که واقعاً درباره عمیقترین افکار و احساساتشان صحبت میکنند. اصلاً در این شرایط است که نقد شکوفا میشود. به نظرم خوانندگان هم این موضوع را درک میکنند و به طور غریزی در جستوجوی نقد هستند.
[پاتریک زد. مکگاوین، راجر ایبرت داتکام]