زنی که رفت به کارگردانی لاو دیاز با وجود زبان سنگین و داستان خاص خود، مورد توجه تماشاگران فیلیپینی قرار گرفت. فروش بالای فیلم در گیشه آن را به یکی از آثار موفق تجاری سال 2016 سینمای این کشور آسیایی تبدیل کرد. این در حالی است که درام اجتماعی دیاز، فیلمساز مستقل فیلیپینی، در زمره کارهای تجاری قرار نمیگیرد. منتقدان سینمایی آن را خیلی دوست دارند و جشنواره ونیز هم در ماه سپتامبر گذشته، شیر طلای بهترین فیلم را به زنی که رفت اهدا کرد.
چارو سانتوس کونسیو چهره معروف رسانهای فیلیپین (که شاید بتوان شهرتش را با اوپرا وینفری مقایسه کرد) نقش اصلی فیلم را بازی کرده است. این بازیگر، تهیهکننده، مدیر رسانهای و مجری تلویزیون، در داستان فیلم در قالب زنی به نام هوراشیا ظاهر میشود. آزادی او از زندان در سال 1997 در حالی است که فیلیپین دستخوش تحولات زیادی است. هوراشیا که به دلیل جنایتی مرتکبنشده زندانی شده، خیلی زود میفهمد معشوق ثروتمند و بیوفایش برای او پاپوش دوخته است. او اگرچه رابطهای صمیمی با دخترش برقرار میکند، اما متوجه میشود پسرش ناپدید و همسرش مرده است. در چنین اوضاع و احوالی هوراشیا فقط در فکر انتقام گرفتن از کسی است که زندگیاش را تباه کرده است.
لاو دیاز 58ساله از دهه 1990 فیلمسازی را آغاز کرد اما در سال 2013 و پس از نمایش شمال، پایان تاریخ در یکی از بخشهای جشنواره کن، به تماشاگران غیرفیلیپینی معرفی شد. او از چهرههای کلیدی سینمای کُند (اِسلو) است. فیلمهای او طولانی هستند اما سه فیلم آخرش در سه سال اخیر، با موفقیتهای زیادی روبهرو شده و جوایزی از جشنوارههای لوکارنو و برلین گرفتهاند. در ایران او را بیشتر با لالایی برای راز غمانگیز میشناسند.
زمستان گذشته «زنی که رفت» را در یک جزیره ساختید. این فیلم انگار بهنوعی ادامهی نقشهبرداری شما از فیلیپین است.
از نقشهبرداری خوشم میآید و دقیقاً همان کاری است که انجام میدهم. تعدادی از فیلمسازان فیلیپینی تنها به فیلمبرداری فیلمهایشان در مناطقی مثل مانیل، مرکز کشور، میپردازند. عدهای هم مثل من دوست دارند در اطراف بچرخند و مکانهای تازه را پیدا کنند.
فقط مکانهایی را انتخاب میکنید که از قبل آنها را میشناختید؟
نه کاملاً. بعضی وقتها به دنبال مکانهای مناسب داستان میگردم یا داستانهایم را در مکانهایی پیدا میکنم که آنها را دیدهام. بارها بر اساس یک فیلمنامه یا حتی طرح به شکار لوکیشنهای مناسب رفتم. اگر مکانی پیدا کنم که مناسب داستانم است، برای مدتی آنجا چادر میزنم.
بعضی وقتها هم لوکیشن است که به شما طرحی برای یک فیلم را ارائه میکند؟
بله، گاهی وقتها که حتی داستانی برای فیلم ندارم، راهی یک جزیره میشوم و مدتی آنجا میمانم تا بالأخره داستان و طرحی پیدا کنم.
برای این فیلم سال خاصی را انتخاب کردید و داستان پسزمینهای تاریخی دارد؛ سال 1997 وقتی که هنگکنگ دوباره به چین پیوست.
1997 سال بسیار پیچیدهای برای فیلیپینیها بود؛ سال پرخشونتی که آدمرباییهای زیادی در آن رخ داد. بعضی از چینیفیلیپینیها به وطن خود برگشتند و گردشگران زیادی مفقود شدند.
تمام این اتفاقها به خاطر پیوستن هنگکنگ به چین بود؟
بله، به این دلیل که یک هجرت دستهجمعی عظیم چینیفیلیپینی به وجود آمد. سالی سرشار از حوادث تلخ بود: هم پرنسس دایانا مرد و هم جیانی ورساکه فیلیپینیتبار (طراح معروف دنیای مد). مادر ترزا هم همان سال مرد. او در کشور ما محبوبیت بسیار زیادی داشت. فیلیپینیها عاشقش بودند! یکی از پرسروصدا و هیجانانگیزترین داستانهای آن سال درباره دو دختر جوان چینیفیلیپینی بود که وسط روز توسط دو فیلیپینی ثروتمند مورد حمله و تجاوز قرار گرفتند.
داستان زندگی شخصیت مرکزی فیلم، هوراشیا، برگرفته از یک ماجرای واقعی است؟
نه، آن را از داستان کوتاه «خدا حقیقت را میبیند، اما صبر میکند» لئو تولستوی الهام گرفتم.
چرا داستان تولستوی؟
خب، داستان درباره کشتن و بخشیدن است؛ داستانی بسیار معنوی درباره آدمی که درد بسیار زیادی میکشد و هنوز هم میخواهد کار خوبی به خاطر انسانیت انجام دهد. شخصیت هوراشیا شبیه اوست.
یکی از شخصیتهای نمونهای دوره آخر کاری تولستوی.
دقیقاً. او خیلی مذهبی میشود. اما من این داستان را به خاطر پرسشهای دیالکتیکی دوست دارم که به شکلهای مختلف مطرح میکند؛ ما نیازمند درد کشیدن هستیم تا بتوانیم روشنایی را ببینیم. این خیلی انسانی است؛ بخشش با درد و رنج میآید. ما هنوز مجبور به بخشش هستیم و آن را باید اکنون انجام دهیم.
منظورتان این است که به انسانیت بیشتری نیاز داریم؟
بله. اتفاقهای بسیار زیادی در حال وقوع هستند. یک روز قبل از آن که فیلیپین را به مقصد جشنواره ونیز ترک کنم، انفجاری در بازار داوائو سیتی رخ داد و چند نفر مردند.
واقعاً؟
بله. دولت خودخوانده اسلامی مسئولیت آن را به عهده گرفت. آنها حالا همه جا هستند.
وقتی فیلم میسازید، خودتان را فیلمسازی میبینید که ایدهای درباره سینما دارد یا فیلمسازی که ایدهای درباره واقعیت؟
صادقانه بگویم، واقعاً سینما را نمیفهمم. از آن فقط به عنوان وسیلهای برای پرسشگری و فهمیدن زندگی استفاده میکنم. میدانم چهگونه باید از دوربین استفاده کنم، منبع نور را کجا قرار دهم و با بازیگرانم چهگونه کار کنم و داستانم را چهطور بگویم. تمام این کارها را هم خیلی جدی انجام میدهم، اما هنوز نمیتوانم سینما را درک کنم و بفهمم.
نویسنده و آهنگساز هم هستید. نویسندگی را بهتر از سینما میشناسید؟
بله، حتماً. برای من سینما هنوز یک عالم بزرگ است که باید در آن مکاشفه کنم. هر پیشرفتی در سینما، قدمی به جلو برای درک بهتر طبیعت آن است. این موضوع بسیار پیچیده و مهم است. این احساس کلی را دارم که هنوز باید فیلم بسازم و خودم را به جلو هل بدهم.
به همین دلیل هر سال یک یا دو فیلم میسازید؟ نمیتوانید بدون فیلمسازی زندگی کنید؟
وقتی ایدهای به ذهنم میرسد، دوربینم را برمیدارم. با آدمهای مختلف صحبت و به مکانهای متفاوت سرکشی میکنم. به کسانی که ملاقات میکنم، ایدهام را میگویم. کار به همین صورت جلو میرود. منتظر یک بودجه بزرگ نمیمانم و به دنبال فراهم کردن آن میروم.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم:
https://telegram.me/filmmagazine