«عاشقان» پس از شش سال و فیلم دیدنی سال 2011 آزازل جیکوبز با نام «تری»، بازگشت این فیلمساز جوان را با موفقیتی دوباره رقم زده است؛ کارگردانی که واقعاً در پرداخت برشهایی از زندگی که ساده اما غیرسانتیمانتال هستند و حس امید را بدون خیانت به واقعیت شرایط شخصیتها منتقل میکنند، بااستعداد نشان داده است. این فیلم کمدیرمانتیک متفاوت و درجهیک، داستان زوج سنوسالداری به نامهای مری (دبرا وینگر) و مایکل (تریسی لتس) را روایت میکند که سالهای ناخوشایندی را در زندگیشان پشت سر گذاشتهاند و حالا در آستانهی جدایی قرار دارند؛ اما یک لحظه و اتفاق ظاهراً معمولی همه چیز را تغییر میدهد. گفتوگوی کوتاهی که در پیش رو دارید توسط مت فِیگِرهولم انجام شده و در سایت «راجر ایبرت داتکام» منتشر شده است.
نقد راجر ایبرت بر فیلم قبلیتان «تری» را دوباره خواندم. او در جایی از مطلبش نوشته است: «کل فیلم با ضرباهنگی انسانی پیش میرود.» این توصیف نشان میدهد که سینما چهطور میتواند ما را درگیر زندگی انسانها کند، به جای اینکه آن را دست بیندازد. این تعریف درباره فیلم جدیدتان «عاشقان» هم صدق میکند.
من پس از خواندن نقد راجر ایبرت، این جمله را به خاطر سپردم و از آن بهره بردم چون همیشه به من میگفتند فیلمهایم کند هستند؛ موضوعی که آن را باور نداشتم. به نظر خودم هم ضرباهنگ فیلمهایم مثل زندگی است و برای من، زندگی اصلاً کُند نیست. من هرگز بهعمد از سرعت اتفاقها و موقعیتها نمیکاهم و تلاشم این است که چهگونه احساس شدن آنها را به نمایش بگذارم. شاید کسی درباره صحنهای که صبح یک روز نشان میدهد مری و مایکل روی لبهی تخت نشستهاند، بگوید آنها بهآهستگی جذب یکدیگر میشوند اما برای من، در هر لحظه اتفاق تازهای در حال رخ دادن است. میخواهم همان طور که اتفاقها را تجربه میکنیم آنها را به تصویر بکشم و در عین حال شخصیتهایم را در دنیاهایی شبیه به دنیای خودمان قرار بدهم.
میان موسیقی متن مندی هافمن که وامدار اِلمر برنستین است و صحنههای ناخوشایند و دردناکتر فیلم، گسستگی وجود دارد؛ صحنههایی که گسستگیای را بازتاب میدهند که فناوری برای زندگی شخصیتهای داستان به همراه آورده است و آنها را از لحظه جدا و مشغول آن چیزهایی میکند که پشت سر گذاشتهاند.
من واقعاً شیفتهی همین تضاد هستم که به نظرم فراتر از گسستگی است. میخواستم سرگذشت و داستان این شخصیتها را با موسیقی منتقل کنم و موسیقیای داشته باشم که آنچه را که آنها نمیتوانند خودشان بیان کنند به تماشاگر انتقال دهد. در ابتدای فیلم با آدمهایی - چه عاشقان و چه زوجی که با هم زندگی میکنند - برخورد میکنید که نمیتوانند دقیقاً آنچه را که باید به یکدیگر بگویند. من در مرحلهای از کار، موسیقیمتنهای قدیمیتری از آهنگسازانی مانند ژرژ دلرو را هم روی تصاویر اولیه گوش کردم که واقعاً حس گسستگی و انفصال را ایجاد میکرد و بهنوعی توأمان بیزمان و زماندار احساس میشد. خودم تا حالا چنین ترکیبی را ندیده بودم که بیشتر مثل دیدن یک فیلم تاریخی با حاشیهی صوتی راکاندرول بود.
البته گاهی وقتها موسیقی با صحنهها جور میشود و تضادی ایجاد نمیکند.
دقیقاً همین طور است. وقتی موسیقی با وقایع جور میشود، تقریباً بهگونهای است که انگار تصادفی این اتفاق رخ داده است. آنچه شخصیتها انتظار وقوعش را ندارند، موسیقی هم توقعش را ندارد. وقتی یک قطعهی رمانتیک همین طور پخش میشود و شما دیگر از احساس رمانتیکتان فاصله گرفتهاید چه اتفاقی میافتد؟ ما همیشه این موقعیت را تجربه میکنیم. ترانهای از رادیو پخش میشود (شاید آهنگی که اصلاً دوستش نداشتهایم) و بیدرنگ احساس ما را در زمانی تداعی میکند که برای اولین بار آن را گوش دادهایم. هرچه سنم بالاتر میرود بیشتر کنجکاو این موضوع میشوم. به عنوان مثال از آهنگی متنفرم اما صدایش را بلند میکنم چون من را به یاد اتفاقی میاندازد که در غیر این صورت آن را فراموش کرده بودم.
شما در یک نشست پرسشوپاسخ به رویکرد بصریتان اشاره کردید و گفتید که بازیگرانتان آن را به شما دیکته کردند. این وضعیت چهطور به خلق صحنههای فوقالعادهی فیلم انجامید؟
در زمان نگارش فیلمنامه دبرا وینگر را در ذهن داشتم ولی نمیدانستم که او در فیلم بازی خواهد کرد یا نه. در زمان نوشتن فیلمنامه به چشمان دبرا فکر میکردم و شیوهای که میتواند دیگران را نظاره کند، بهخصوص بعد از تماشای فیلمهای قبلی او یا زمانی که با او دیدار کردم. از این رو صحنهها را با چنین جزییاتی در فیلمنامه آوردم تا طولانی شوند و در زمان فیلمبرداری روی صحنهای که میتوانست در یک پاراگراف نوشته شود به اندازهی همان چهار صفحهای که با جزییات در فیلمنامه آمده بود، وقت بگذاریم. این طوری بهتر به مدت زمان مناسب برای هر صحنه رسیدیم. دبرا و تریسی هم در شکلگیری حسوحال صحنههای فیلم نقش چشمگیری داشتند.
شما در صحنهای که به آن اشاره شد و در ادامه، در مدت زمان کوتاه چرخیدن مایکل به سمت مری، به پیچیدگیهای شگفتانگیزی در لحن دست یافتهاید.
این صحنه نزدیکترین حالتی است که توانستم به آن فیلمی نزدیک شوم که اگر ارنست لوبیچ پشت دوربین قرار میگرفت خلق میشد. در این صحنه توازن غریبی میان کلی بودن و خاص بودن به دست آمده است.
از نظر دراماتیک کاملاً بامعنی و درست به نظر میرسد که تصمیم گرفتید صحنههای شخصیتهای اصلی و عاشقان آنها را پیش از بازگشت دوباره مایکل و مری به زندگی یکدیگر فیلمبرداری کنید.
همهی این اتفاقها به خاطر زمانبندی فیلمبرداری پیش آمد. قصد همیشگی من این است که وقایع را به ترتیب فیلمبرداری کنم اما وقتی امکان این کار نیست باید به طرح جدیدی بیاندیشید تا با برنامهتان جور شود. بنابراین مجبور شدیم با داستان بهگونهای کاملاً متفاوت از ساختار فیلم مواجه شویم و صحنههای مختلف را بر خلاف ترتیب مورد نظر اولیهمان فیلمبرداری کنیم. در این مواقع هرگز نباید با شرایط درگیر شوید و پیکار کنید چون در آن صورت هرگز برنده نخواهید بود. فقط باید از همه چیز به نفع خودتان استفاده کنید و خلاصه اینکه تهدیدها را به فرصت بدل کنید.