حالا دیگر چند سالی میشود که حتی پروپاقرصترین طرفداران نیکلاس کیج، بازیگر 54 سالهی آمریکایی و برندهی اسکار بهترین بازیگر مرد نقش اصلی با ترک لاس وگاس (1995) هم عادت کردهاند که او هر سال در سه یا چهار فیلم بازی کند و بیشتر آن فیلمها هم بدون آنکه چندان مورد توجه قرار بگیرند یا حتی دیده شوند، به فراموشی سپرده شوند. اما کیج، که در بیش از 80 فیلم نقشآفرینی کرده، بهتازگی در فیلمی بازی کرده است که به نظر خودش، یکی دیگر از فیلمهای محبوب شخصی پروندهی بازیگری اوست. نام فیلم مامان و بابا است و ماجرای آن از این قرار است که جنونی فراگیر باعث میشود برت رایان (کیج) و همسرش (سلما بلیر) قصد جان فرزندانشان را کنند و دو فرزند نوجوان آنها باید هر طور شده 24 ساعت دوام بیاورند تا به دست پدر و مادر خودشان به قتل نرسند. فیلم را برایان تیلر ساخته که پیش از این با کیج در گوست رایدر: روح انتقام (2011) همکاری کرده بود. کیج میگوید فیلم تیرهوتار و کنایهآمیز مامان و بابا «یکی از 10 فیلم برتر من طی 10 سال گذشته است.» منتقدان هم نقشآفرینی جنونآمیز او در این فیلم را تحسین کردهاند. در گفتوگوی حاضر که ترکیبی از دو گپ کوتاه است، کیج درباره این فیلم، پروندهی بازیگری و فیلمها و کارگردانان محبوبش صحبت میکند.
پس از آنکه فیلمنامهی «مامان و بابا» را خواندی، پیش خودت چه فکری کردی؟
بلافاصله به این فکر کردم که من در این فیلم بازی خواهم کرد. پیش خودم گفتم که فیلم پرفروشی خواهد شد. این فیلمنامه، اثری اریژینال، هتاکانه، تابومحور، تهدیدآمیز و خندهدار بود. همیشه دلم میخواست در فیلمی بازی کنم که تهدید را به کمدی پیوند میزند. پیش خودم به این فکر کردم که بازی در این فیلم بسیار لذتبخش خواهد بود و به همین خاطر تماشاگر هم از همراهی با آن لذت خواهد برد. این فیلم اثری کمدی در تیرهوتارترین حالت ممکن آن است.
«مامان و بابا» را یکی از فیلمهای محبوب خودت در دههی پیش به حساب آوردهای. چرا این فیلم را تا این اندازه دوست داری؟
چون از نتیجهی کار راضی هستم، چنین احساسی دارم. به نظرم ساخت این فیلم کار سختی بود چون ترکیبی از تهدید و کمدی بود. میخواستم در فیلمی اریژینال بازی کنم که شباهتی به فیلمهای دیگر نداشته باشد. خانوادهی رایان شاید روانپریشترین خانوادهای باشد که تا به حال در سینما دیدهایم. از طرف دیگر، ساخت این فیلم پرمخاطره بود. هیچ کسی دلش نمیخواست آن را بسازد چون موضوع آن تابو بود و به همین خاطر ساخت آن ریسک بالایی داشت. اما نتیجه، اثری کنایی، کمدی و هجوآمیز از کار درآمد.
دوست داری در این مقطع از دوران بازیگریات چه ویژگیهایی در نقشآفرینیهایت محسوس باشد؟ کدام ویژگی بازیگری است که تو را ترغیب میکند به این کار ادامه بدهی؟
فقط دلم میخواهد بتوانم حقیقت را بگویم، چه در فیلمی عظیم و پرزرقوبرق و ماورای دنیای طبیعی و چه در فیلمی جمعوجور و مینیمالیستی با فضاهای محدود مثل جو (دیوید گوردن گرین، 2013). اگر نقشی باشد که به نظر خودم نتوانم با بازی در آن به چنین نتیجههایی دست پیدا کنم، آن را قبول نمیکنم. باید بدانم که میتوانم به محتوای عاطفی، محتوای خیالی و تجربهی زندگی لازم برای ایفای هر نقشی دسترسی داشته باشم. امیدوارم بتوانم به تماشاگر تجربهای ارائه بدهم که او را به تفکر برانگیزد و شاید هم بتواند با آن ارتباط برقرار کند.
آیا فیلمی هست که مردم مدام درباره آن از تو سؤال بپرسند؟
مردم که بیشتر درباره گنجینهی ملی (2004) میپرسند. تا سالها هم همه، بهخصوص خانمها به فیلم ماهزده (1987) اشاره میکردند (میخندد). اما اگر بخواهم دو فیلم را بگویم که بیشتر از بقیهی فیلمهایم به آن اشاره میشود، آن دو تغییر چهره (1997) و گنجینهی ملی هستند.
آیا فیلمی در پروندهی بازیگریات هست که احساس کنی آن طور که بایدوشاید مورد توجه قرار نگرفت؟
احیای مردگان (مارتین اسکورسیزی، 1999) فیلم بزرگی است که شاید به روش نادرستی برای آن تبلیغ شد. من در آن سالها فیلمهای اکشن بسیاری بازی کردم و آن روزها حضور همزمان در فیلمهای اکشن و درامهای تفکربرانگیز چندان رایج نبود. حالا میبینیم که بازیگران بیشتر و بیشتری در هر دو حوزه فعالیت میکنند تا پروندهی متنوعی داشته باشند. وقتی من چنین کاری میکردم، این کار تابو به حساب میآمد که فیلمی مثل ترک لاس وگاس را بازی کنی و بعد بروی در صخره (1996) یا تغییر چهره بازی کنی و بعد از آنها سراغ احیای مردگان بروی. بجز احیای مردگان، میتوانم به بانکوک خطرناک (برادران پانگ، 2008) اشاره کنم که بهتازگی در آستینِ تگزاس دوباره آن را دیدم. فیلم هنوز سرپا بود. به نظرم فیلم جسورانه و تفکربرانگیزی است که در زمان اکرانش به اندازهی کافی به آن توجه نشد. اگر تماشاگران فرصتی پیدا کنند و دوباره آن را ببینند، متوجه میشوند که این فیلم حرفهایی برای گفتن دارد.
به نظر میرسد سال 2018 هم برنامهی فشردهای داری. چهطور به خودت استراحت میدهی؟
کار اصلی این است که وقتت را با خانوادهات بگذرانی. من سراغ آرشیو فیلمهای سینمایی هم میروم و فیلمهای متنوعی را تماشا میکنم و از آنها یاد میگیرم. وقتی هم که سرم خلوت است، سراغ کارگردانان محبوبم میروم و سری هم به سینمای دنیا میزنم. فیلمهایی از سینمای ژاپن و فیلمهای نوآر تماشا میکنم یا نگاهی به فیلمهای کلاسیکی میاندازم که در نوجوانی دیدهام تا همچنان از آنها الهام بگیرم و به سینما علاقهمند باقی بمانم.
آیا در حال حاضر سرگرم دورهی پروندهی فیلمسازی کارگردان خاصی هستی؟
دارم دوباره از تماشای فیلمهای عمویم (فرانسیس فورد کوپولا) لذت میبرم. مدتها بود که اینک آخرالزمان (1979) را ندیده بودم و بعد هم نشستم و پدرخوانده 1 و 2 (1972-1974) را پشت سر هم دیدم. دارم سعی میکنم نسخهای از مکالمه (1974) پیدا کنم اما انگار کار سختی است.
«مکالمه» فیلم شگفتانگیزی است.
وای، آره! چهاردهساله بودم که فیلم را دیدم و بعد از آن هم موفق نشدم دوباره تماشایش کنم. همچنین دارم سعی میکنم فیلمهای اورسن ولز را دوباره ببینم. وقتی نه سالم بود، بابایم من را به تماشای همشهری کین (1941) برد. فیلم را دوباره چند هفته پیش دیدم و نمیدانم چهطور بگویم که چهقدر برایم الهامبخش بود. به نظرم هنوز هیچ فیلمی در سینما نتوانسته است از نظر حرکت دوربین و شیوهی فیلمبرداری به پای این فیلم برسد. همشهری کین را پنجشنبه شب دیدم و بعد صبح جمعه دوباره به تماشایش نشستم.