پل گرینگِرَس (متولد سیزده اوت 1955) فیلمنامهنویس و کارگردان انگلیسی است که کارش را به عنوان ژورنالیست آغاز کرد و بعد به تلویزیون رفت. او که با تخصصاش در دراماتیزه کردن وقایع زندگی واقعی و استفادهاش از دوربین روی دست شناخته میشود، با فیلم یکشنبه خونین (2002) خودش را مطرح کرد و با کارگردانی برتری بورن (2004) جایگاهی در هالیوود پیدا کرد و مسیر حرفهایاش هموار شد (او سه سال بعد قسمت سوم از سهگانهی بورن با عنوان اولتیماتوم بورن را ساخت که باز هم مورد توجه تماشاگران و منتقدان قرار گرفت). او سپس با یونایتد 93 (2006) جایزهی «بفتا»ی بهترین کارگردانی (که به نام دیوید لین بزرگ اهدا میشود) را به دست آورد و در همین رشته نامزد دریافت اسکار هم شد. گرینگرس سال گذشته با فیلم ناخدا فیلیپس در فصل جوایز حضور داشت و گرچه خودش دست خالی ماند ولی فیلمش در شش رشته از جمله بهترین فیلم و بهترین فیلمنامهی اقتباسی نامزد دریافت تندیس طلایی شد. او در گفتوگوی اخیرش با اندرو پالور از نشریهی «گاردین» از فیلمسازان جوان هموطناش حمایت کرده و به مسئولان صنعت فیلمسازی انگلیس هشدار داده است. در ادامه برگردان این گزارش/گفتوگو را میخوانیم:
پل گرینگِرَس کارگردان ناخدا فیلیپس به صنعت فیلمسازی انگلیس هشدار داد که اگر از کارگردانهای نوظهور حمایت نکند و به آنها فرصت پیشرفت و گسترش فعالیتهایشان در طول زمان را ندهد، در آینده جایگاه درخور توجه و ارزندهای که در سینمای جهان دارد را از دست خواهد داد. گرینگِرَس به «گاردین» گفت: «تردیدی نیست که در حال حاضر فرصت فوقالعادهای داریم. بریتانیا از نظر بهرهمندی از استعدادهای مختلف، هرگز قویتر از این دوره و روزگاری که در آن به سر میبریم نبوده است. اما نکته اینجاست که این امر محصول حجم کار بالایی است که در یک دورة زمانی طولانی انجام شده و ما باید بهدقت درباره حرکت روبهجلو و آیندهای پربار فکر کنیم. دشواریها و موانعی که کارگردانهای جوان با آنها روبهرو هستند یک معضل واقعی و کاملاً جدی است.»
گرینگِرَس در حالی این موضوع را گوشزد میکند که قرار است «نطق سالانة دیوید لین» را در مراسم اهدای جوایز «بفتا» ایراد کند؛ افتخاری که در سالهای گذشته نصیب کسانی چون پدرو آلمادوار، دیوید لینچ و کن لوچ شد. گرینگِرَس در ادامهی صحبتهایش به نقش پررنگ و چشمگیر انگلیسیها در فیلمهایی اشاره میکند که امسال نامزد دریافت جایزهی اسکار «بهترین فیلم» بودند (تندیسی که در نهایت به خاطر فیلم تحسینشدة دوازده سال بردگی در دستان استیو مککوئین قرار گرفت) و از این موضوع به عنوان شاهدی بر توان و قدرت فیلمسازی در انگلیس امروز یاد میکند. او همچنین به مشوقهای مالیاتی اشاره میکند که برای کمپانیهای خارجی و تولیداتشان در خاک بریتانیا در نظر گرفته شده و از آن به عنوان دومین حرکت حمایتی تأثیرگذار نام میبرد. گرینگِرَس اضافه میکند که «در طول یک بازهی زمانی طولانی و در طول فعالیتهای سه دولت، برنامهی بلندمدتی برای تخصیص درست حمایتهای دولتی اجرا شد تا به شرایط کنونی برسیم. البته در آغاز کار سرمایهگذاریهای بیبرنامه فاجعه به بار آورد و منجر به اضافهتولید فیلمهایی شد که هیچکس نمیخواست آنها را تماشا کند. اما تونی بلر و گوردن براون جا نزدند و با قبول شکست، دست به اصلاح نقاط ضعف کارشان زدند. آنها این برنامه را به طور جدی دنبال کردند و سرانجام آن را در مسیر درستی به حرکت درآوردند. البته اگر منصفانه نگاه کنیم نباید جرج آزبورن را فراموش کنیم که این طرح را با اجرای طرحهای تلویزیونی که تأثیر بهسزایی به دنبال داشتند، گسترش داد.»
با این حال گرینگِرَس، بهخصوص با توجه به شیوهای که صنعت تلویزیون انگلیس در برخورد با کارگردانها در پیش گرفته است، ترس خودش از آینده را ابراز میکند. از نظر او پیوندی که میان تهیهکنندهها و مجریان طرح قدرتمند و نویسندههای توانمند در تلویزیون ایجاد شده، به طور روزافزونی بر نقش کارگردانها تأثیر منفی میگذارد و شرایط کاری آنها را سختتر میکند. گرینگِرَس میگوید که کارگردانها دیگر نقش چندانی در تلویزیون ندارند و این موضوع میتواند پیامدهای ناگواری را برای صنعت فیلمسازی در پی داشته باشد: «امروز برای ساختن مجموعههای تلویزیونی فقط یک متصدی دوربین که راشها را بگیرد و یک (بهاصطلاح) تدوینگر/تهیهکننده که آنها را در اتاق تدوین به هم بچسباند، کافی است. بدیهی است که در این شرایط عواقب نامطلوبی در انتظار درام و جایگاه کارگردان است.» او در ادامه بیشتر توضیح میدهد و دست به مقایسه میزند: «اگر کارگردانی در آمریکا قسمت اول سریال داونتن ابی را کارگردانی کند و علاوه بر آن در شکلگیری حالوهوای داستان، انتخاب بازیگران اصلی و رویهمرفته کل مجموعه نقش چشمگیری داشته باشد، بهحق در موفقیت مالی سریال سهیم میشود و از آن سود میبرد. در این شرایط بهدرستی از کارگردانهای مؤثر حمایت میشود و به آنها انگیزهی لازم داده میشود. اما در انگلیس واقعیت چیز دیگری است. به عنوان مثال وقتی «بیبیسی» در سال 2005 دست به تولید سری جدید سریال Doctor Who زد، دستمزد سرپرست بدلکاران مجموعه به مراتب بیشتر از کارگردان قسمت اول بود! این مثال نشان میدهد که شما نمیتوانید با کارگردانی به جایی برسید!»
گرینگِرَس پیش از اینکه با فیلم برتری بورن (2004) موفقیت بزرگ کارنامهاش را در هالیوود تجربه کند، در تلویزیون حضور چشمگیری داشت. او در دههی 1980 مجموعهی مستند جهان فعال (World in Action) را برای تلویزیون مستقل ساخت و دههی بعد از آن و درست پیش از آن که ساختن فیلمهای بلند را آغاز کند، داستانگویی و درام را در تلویزیون هم تجربه کرد. از اینرو تحلیل امروز پل گرینگِرَس از چگونگی تکامل و وضعیت فعلی صنایع تلویزیون و سینما از اعتبار و اهمیت ویژهای برخوردار است. او به جایگاه تلویزیون، در کنار تئاتر، به عنوان بستر مناسبی برای رشد فیلمسازان آینده اشاره میکند و رهنمودش این است که باید «راهها را باز و هموار کرد. ما در فرصت دادن به کارگردانهای فیلماولی خیلی خوب عمل میکنیم ولی در یافتن راههایی برای کمک و حمایت از آنها برای ادامهی مسیر حرفهایشان چندان خوب نیستیم.» او در پایان تأکید میکند: «اگر تلویزیون به مکانی تبدیل شود که کارگردانهای جوان نتوانند در آن پرورش پیدا کنند، اتفاق ناخوشایندی افتاده است. آنوقت است که به جای تربیت و پرورش فیلمسازان ماهر و کاربلد، نیروهای ناکارآمد و دنبالهرو میسازیم.»