اگر شما هم از آن خورههای اساسی فیلم هستید که استنلی کوبریک کارگردان محبوب عمرتان است، دیگر یان هارلن برایتان نیازی به معرفی ندارد. او از پرتقال کوکی تا ناپلئون (که البته هرگز به سرانجام نرسید) و دستآخر چشمان بازِ بسته تهیهکنندهی آثار کوبریک بود. هارلن برادرزن کوبریک بود؛ خواهر بزرگترش- کریستین- همسر کوبریک بود. گفتوگویی که از نظر میگذرانید توسط لورن ویسوت از مجلهی Filmmaker انجام شده است (و البته بهنوعی در ادامهی گفتوگوی «سایتاندساند» قرار میگیرد که اسفند ماه سال گذشته ترجمه و در سایت منتشر کردیم).
کوبریک اغلب برای انتخاب موسیقی، مشتاق شنیدن نظر و پیشنهادهای شما بود. میدانم که سرسختانه مانع از این میشوید که چیزی از وجوه هنری فیلمهای کوبریک به نام شما ثبت شود. به خودم اجازه میدهم که بگویم شما به عنوان یک موسیقیدان از چنان دانشی دربارهی موسیقی کلاسیک برخوردارید که کوبریک دربارهی سینما از آن برخوردار بود. میتوانید از بحثهایی بگویید که اغلب با هم داشتید؛ بهویژه در طول ساخت پرتقال کوکی و ادیسهی فضایی 2001؟
موضوع پیچیدهای نیست. کوبریک هنرمند و فیلمسازی توانا و باهوش بود. من نقش خودم را دوست داشتم که تبادل نظر، طراحی و سازماندهی بر اساس تمایلات و نیازهای او بود. پیشنهاد برای انتخاب موسیقی یک موضوع فرعی بود. اشاره کردید که سرسختانه مانع از این میشوم که چیزی از وجوه هنری فیلمهای کوبریک به نام من ثبت شود؛ خودم هرگز بهتر از این نمیتوانستم بیانش کنم. درست میگویید. این موضوع را به این حساب نگذارید که دارم بابت نقش خودم فروتنی به خرج میدهم. در نقش خودم خیلی هم خوب بودم. همان طور که اینجا و آنجا گفتهام، من یک شخص شمارهی دو خوب بودم ولی اگر شخص اول میبودم، چندان تعریفی نداشتم. اینکه پیش از آغاز همکاری با او، موسیقی ریچارد اشتراوس را به او پیشنهاد کردم، یک اتفاق بود. آن نوع موسیقی را میشناختم و او نمیشناخت- خب که چی؟ من خیلی زیاد دربارهی موسیقی میدانم و او میلیونها بار بیشتر از من دربارهی چیزهای دیگری میدانست که هرگز دربارهشان چیزی نشنیده بودم.
خطر میکنم و با توجه به اینکه میدانم واقعاً عصبانی میشوید، این پرسش را مطرح میکنم که چرا فکر میکنید واکنش کوبریک به اتاق 237 (مستندی محصول 2012 ساختهی رودنی آشر که قصدش واکاوی مفاهیم پنهان در فیلم تلألؤ کوبریک است) تند و تیز بود؟ و مهمتر از آن، چرا فکر میکنید آن را صرفاً به عنوان موضوعی احمقانه که ارزش واکنش ندارد، نگاه نمیکرد و با شوخی و خنده از آن نمیگذشت؟
اگر کوبریک زنده بود این، بهاصطلاح، مستند احتمالاً ساخته نمیشد و این خود گویای همه چیز است. موضوعی نبود که کوبریک با شوخی و سرسری از آن عبور کند. اینکه در این مستند گفته میشود حضور مردم در حال انتظار با چمدانهایشان در لابی هتل ارجاعی به هولوکاست بوده، هم اهانت به کوبریک است و هم به قربانیان این رویداد تلخ. طراحیهای بیپایان برای اینکه ثابت کنیم هتل، وقتی از بیرون نگاه میکنیم، هرگز نمیتوانسته آن اتاقهای بزرگ را داشته باشد، نیاز به نبوغ دارد؟! این شبحی از یک فیلم است که تقریباً همه چیزش بیمعنیست!
میتوانید قدری دربارهی پرورش خودتان (بهویژه به عنوان یک آلمانی که در دههی سی متولد شده است) و این موضوع حرف بزنید که چنین پرورشی چه تأثیری روی دیدگاه شما و حساسیتتان نسبت به موضوعها و فیلمهای مشخص داشته است؟
ما همگی بهتدریج با شیوهی پرورشمان شکل میگیریم، اما هرگز به عنوان یک آلمانی متولد سال 1937 دست به تجزیه و تحلیل خودم نزدهام. من همان چیزیام که هستم. به همان اندازه هم که باید آلمانیام؛ هرچند آلمان را ترک کردم تا به حرفهی اولیهام در زوریخ و وین سامانی بدهم. در سال 1962 از امتیاز «گرینکارت«ام استفاده کردم و روانهی ایالات متحده شدم (البته پس از اینکه در سفارت آمریکا قسم خوردم که کمونیست و همجنسباز نیستم و هرگز نبودهام!). عاشق نیویورک شدم. چهار هفتهی تمام با چشمها و دهان باز خیابانها را گَز کردم – واقعاً وارد یک دنیای جدید، متفاوت و هیجانانگیز شده بودم. با دیدارم از اپرای قدیمی متروپولیتن و انبوهی از آثار هنری اروپایی در موزهی متروپولیتن به سالهای دور و حضورم در وین بازگشتم. کار پیدا کردن با توجه به حوزهی تخصصام چندان سخت نبود. اما گاهی وقتها به دلیل لهجهام مرا از فروشگاه بیرون میکردند. با این موضوع مشکلی نداشتم چون با قربانیان جنایتهای نازیها همدردی میکردم.
شما آدمهای شگفتانگیزی را ملاقات کردهاید و به دلیل اینکه سی سال تهیهکنندهی کوبریک بودهاید، تجربههای شگفتی هم داشتهاید؛ به عنوان مثال تجربهی هیجانانگیز دیدار با چاپلین در مراسم اسکار. از نظر خودتان به یادماندنیترینشان کدام بوده است؛ چیزی که با تغییر نگرش شما به زندگی، دیدگاهتان را متحول کرده و دنیای شما را به لرزه درآورده باشد؟
آدمهای شگفتانگیزی که میگویید، فقط همین بودند: شگفتانگیز! از آدمهای کمتر شگفتانگیز، بسیار بیشتر آموختم. البته این آدمها هم بسیار باهوش بودند؛ از مدیران اجرایی برادران وارنر و وکلایی که با آنها در لسآنجلس سروکار داشتم. در طول فعالیتم آدمهای متفاوتی را ملاقات کردم چون هر فیلم موضوع متفاوتی داشت. برای فیلم غلاف تمام فلزی به سراغ یک افسر ارتش بلژیک رفتم که مسئول سه تانک بازمانده از جنگ ویتنام (و البته کاملاً از رده خارج) بود. او را خوب به یاد دارم. میخواستیم تانکها را کرایه کنیم ولی این موضوع مغایر آییننامههایشان بود. دستآخر پس از کلی گپ زدن، افسر درمانده بهسادگی گفت: «باشه... فقط برشون گردونید!» او در آن مقطع از زندگیام انسان شگفتانگیزی بود. آن تانکها خیلی به دردمان خوردند و آنها را مثل لیموتُرش چنان به هم چلاندیم تا بتوانیم ویتنام را در انگلستان بازسازی کنیم!
در جایی اشاره کردید که کوبریک بزرگترین هراس را از پیشپاافتادگی داشت. مانولا دارگیس، منتقد نیویورک تایمز، گفته است که انبوه فیلمهای پیشپاافتادهی موجود در بازار واقعاً به ضرر جواهرها تمام میشوند و کار منتقدها هر روز سختتر و سختتر میشود؛ انگار آنها باید از مرداب، مروارید صید کنند. با توجه به این همه فیلم که امروزه در دسترس است، به گمان شما آثار اولیهی کوبریک همچنان این شایستگی را داشتند تا در نگاه اول موفق به جلب توجه برادران وارنر شوند؟
از بسیاری نوشتهها اثری به جا نمیماند، بسیاری از موسیقیها، نقاشیها و آثار معماران هم پس از چند دهه از بین میروند. اما واقعاً چه چیزی ارزش باقی ماندن برای نسلهای آینده را دارد. فیلم یک بیان هنری جدید است؛ تنها صد سال دارد. بسیاری از فیلمها بهسرعت محو میشوند، اما شاهکارهای بزرگ از آثار ایزنشتین، اورسن ولز، اینگمار برگمان، استنلی کوبریک و خیلی از دیگر بزرگان باقی خواهند ماند و به آیندگان خدمت خواهند کرد. هر نسلی واجد آثار هنری و هنرمندان بزرگ خودش است. کوبریک دلش نمیخواست فیلمی بسازد که از یادها برود و بسیار خوشحالم که موفق شد. آدمهایی که با او کار کردند میدانستند که این اقبال را دارند تا در ساخت فیلمی مشارکت داشته باشند که ماندگار خواهد شد؛ به پشت سر نگاه کنید، به راههای افتخار، لولیتا، دکتر استرنجلاو، ادیسهی فضایی 2001 و... پیشبینی میکنم که چشمان بازِ بسته رنسانس بزرگی خواهد بود برای کسانی که هنوز متولد نشدهاند. تنها میتوانم بگویم که با توجه به سازوکارهای سیستم استودیویی، این شرکت برادران وارنر بود که از سال 1970 کاملاً از کوبریک حمایت کرد. استنلی در درون سیستم استودیویی کار کرد. مدیران اجرایی مثل تِری سِمِل، آدمهای معرکهای بودند که دربارهی استنلی درست فکر کردند، خطر کردند و در نهایت برنده شدند.