یکی از لذتهای اصلی جشنواره بینالمللی فیلم گوتهبورگ، جدا از سوئدی بودن همه چیزش، مدت زمانی بود که میتوانستیم با مصاحبهشوندهها سپری کنیم. شاید لذتبخشترین گفتوگوی امسال با استیون نایت، فیلمنامهنویس انگلیسی (که فیلمهای قولهای شرقی (2007) و چیزهای زیبای کثیف (2002) را در کارنامه دارد) انجام شد که دومین تجربهی کارگردانیاش با عنوان لاک در جشنواره به نمایش درآمد. در این فیلم تام هاردی نقش یک مرد ظاهراً عادی را بازی کرده که سرکارگر یک گروه بتنریزی در یک پروژهی ساختمانی بزرگ است. او مجبور میشود سایت ساختمانی و بزرگترین پروژهی زندگیاش را رها کند تا زندگی دیگری از ابتدا «درست» آغاز شود. از این رو با ماشینش به جاده میزند و ما به صورت زمان واقعی او را در ماشینی که در بزرگراه پیش میرود میبینیم و بهواسطهی تماسهایی که با او برقرار میشود به چگونگی زندگی و وضعیت فعلی او پی میبریم. گفتوگویی که در پیش رو دارید توسط جسیکا کیانگ از نشریهی «دِ پلیلیست» انجام شده است.
در چه مرحلهای از کار نگارش فیلمنامه متوجه شدید که لاک را خودتان کارگردانی خواهید کرد؟
تازه فیلم جیسن استاتم را تمام کرده بودم (مرغ مگس محصول 2013 که در آمریکا با عنوان رستگاری نمایش داده شد و اولین تجربهی کارگردانی نایت را رقم زد) که یک فیلم کاملاً قراردادی و متعارف بود. فرایند ساخت این فیلم باعث شد تا یک بار دیگر همه چیز را با خودم مرور کنم و ببینم چهطور میشود بدون همهی این ترفندها فیلمی ساخت و برای نود دقیقه تماشاگران را در سالن تاریک سینما سرگرم کرد. هنگام تدوین رستگاری بود که زیبایی راشهایمان از فضای شهری در شب، نظرم را جلب کرد و فکر کردم میتوانیم از فضای یک سالن تئاتر استفاده کنیم و نمایشنامهای را به فیلم سینمایی برگردانیم. به این نتیجه رسیدم که میتوانم از یک بازیگر استفاده کنم و بلافاصله به یاد تام هاردی افتادم چون او بهترین گزینهی ما بود. وقتی هاردی ابراز تمایل کرد فیلمنامه را بر اساس شخصیتی نوشتم که او قرار بود نقشش را بازی کند. پروژهی خیلی عجیبوغریبی بود و خیلی سریع اتفاق افتاد. ما در نوامبر ملاقات کردیم، در ایام کریسمس فیلمنامه را نوشتم و در فوریه آن را فیلمبرداری کردیم.
با این حساب تجربهی ساخت مرغ مگس/ رستگاری باعث شد تا رویکرد پرهیزکارانهتری را در پیش بگیرید؟
فقط باعث شد فکر کنم «چهقدر از این کارها و ترفندها برای ساخت یک فیلم ضروری است؟» بارها و بارها سر صحنهی فیلمهای مختلف حضور داشتم اما هرگز کارگردانی را تجربه نکرده بودم. برای بازیگران تأسف میخوردم چون کارشان خیلی سخت بود و هرگز نمیتوانستند آن طور که باید بازی کنند و این در حالی است که آنها عاشق بازی کردن هستند. میدانید منظورم کاتها و برداشتهای متعدد و این جور چیزهاست. از این رو بود که فکر کردم حتماً راهی برای فیلمبرداری یک نمایشنامه وجود دارد.
چهطور از پس مکالمههای تلفنی برآمدید؟ دیالوگهای افراد آن سوی خط را از قبل ضبط...
پیشنهادهای زیادی برای انجام این کار داشتیم اما موضوع جالب و بامزه این بود که همیشه دلیل معقولی برای انجام کاری وجود دارد که بدیهی و واضح به نظر میرسد!
من یاد شوخی سیمپسنها درباره این موضوع افتادم که چهطور سر صحنه اسبها را به گونهای میکِشند و رنگ میکنند که مثل گاو به نظر برسند و وقتی به اسب نیاز داشتند چهطور چند گربه را به هم...
دقیقاً همین طور است! اما من روی انجام کار بدیهی پافشاری کردم. همهی بازیگران را به اتاق کنفرانس یک هتل بردم و برایشان نوشیدنی و خوراکی تهیه کردم. همه فیلمنامه را همراه داشتند. بعد من و تام و گروهی با سه دوربین، و خط تلفنی که به ماشین وصل بود، راه افتادیم و زدیم به جاده. همهی تماسها یکبهیک با ماشین برقرار شدند و ما به ترتیب آنها را ضبط کردیم. ما پیش از آن، طی پنج روز فیلمنامه را دورخوانی کرده بودیم و من هر نکته و ایدهای که داشتم را با سایر بازیگران در میان گذاشته بودم. از این رو وقتی در جاده بودیم همهی بازیگران بهخوبی میدانستند باید چه کار کنند و چهطور پیش بروند. آنها فقط باید نمایشنامهشان را درست میخواندند و من در این مورد به آنها گفتم: «همان کاری را بکنید که اگر روی صحنه میرفتید انجام میدادید.»
جالب است که شما این نقشها را به بازیگران توانمندی از جمله اولیویا کولمن، روث ویلسن و اندرو اسکات سپردید ولی آنها را حتی نشان هم نمیدهید.
نمیتوانستم باور کنم که آنها پیشنهاد مرا پذیرفتند و این نقشها را ایفا کردند چون کارشان فقط صداپیشگی بود. آنها هفت شب از ساعت نه تا چهار صبح کار کردند. ظاهراً وقتی ما در سرمای جاده پیش میرفتیم آنها حسابی دور هم خوش بودند و از حضور در کنار یکدیگر لذت میبردند.
شباهت بازی تام هاردی به ریچارد برتن، ایدهی او بود یا شما؟
در واقع او صدای ضبطشدهی برتن از نمایشنامهی رادیویی «زیر جنگل شیری» اثر دیلن تامس را گوش کرد. اما واقعاً لازم بود که لاک یکی از معمولیترین مردان انگلیسی باشد. میخواستم این شخصیت یک شغل عادی داشته باشد اما از سوی دیگر، در کاری که برای لاک در نظر گرفتیم نیز درامهای بزرگی روی میدهد. وقتی جوانتر بودم در چنین سایتهای ساختمانی بزرگی کار میکردم و میدانم که رسیدن کامیونهای بتن چهطور برای فردی که مسئول پروژه است، حکم زندگیاش را دارد و باید بهدقت همه چیز را زیر نظر بگیرد تا خللی در کار به وجود نیاید. پای جعل اسناد، موادفروشی یا بمبگذاری در میان نیست ولی یک اشتباه میتواند زندگی او را دستخوش تغییر کند؛ این همان چیزی است که در زندگی مردم عادی روی میدهد.
او یک شغل عادی دارد و با یک مشکل معمولی هم طرف است اما فکر میکنم فیلم به ما نشان میدهد که او یک آدم کاملاً فوقالعاده و استثنایی است.
بله، نکته همین است که او قهرمان آن شب است. وقتی ما در پایان فیلم از کنار ماشینهای دیگری عبور میکنیم که آدمهای دیگری در آنها دیده میشوند، به نوعی میخواستم به این موضوع اشاره کنم که در هر یک از این ماشینها فردی هست که کاری انجام میدهد، چه قهرمانانه و چه غیرقهرمانانه.
با کارنامهتان به عنوان یک فیلمنامهنویس نشان دادهاید که واقعاً میتوانید تماشاگر را وارد هر دنیایی کنید و او را در هر خردهفرهنگی غوطهور کنید، از تبهکاران روسی گرفته تا بیخانمانها یا مهاجران. در اینجا هم تماشاگر بهخوبی با شخصیت اصلی داستان همراه میشود و او را به عنوان سرکارگر یک پروژهی ساختمانی بزرگ میپذیرد. در این مورد تحقیق و پژوهش چهقدر اهمیت دارد؟
برای این فیلم با یک مهندس ساختمانی باتجربه همصحبت شدم و مدتی را با او گذراندم؛ کسی که کار ساخت یک ساختمان و بنای عظیم را از مرحلهی نقشه آغاز میکند و همین طور مرحله به مرحله پیش میرود. همکاری با او فوقالعاده بود و واژهها و عبارتهای فنی و تخصصی زیادی را یاد گرفتم که به طور طبیعی آنها را کاملاً نمیفهمیدم. از این پروژه خیلی خوشم آمد و به نظرم جالبتر آمد چون با دنیای واقعی طرف بودم. تحقیق و پژوهش برای این فیلم بهمراتب سادهتر (و امنتر!) از برخی پروژههای قبلیام بود.
در پروژههای خیلی زیادی درگیر شدهاید و ظاهراً صف کاری طولانی دارید. پروژهی بعدیتان چیست؟
خب، حرفها و طرحهای متعددی مطرح شدهاند ولی باید ببینیم کدامشان به سرانجام میرسد. پروژهی سرآشپز با حضور بردلی کوپر آمادهی فیلمبرداری است که فکر میکنم جان ولز در تابستان آن را بگیرد. سفر صدپایی با بازی هلن میرن تمام شده است و الان که صحبت میکنیم در حال تدوین است و...
این طور که شنیدهام در حال نگارش نسخهی بازسازی ربکا هم هستید. چهطور سراغ چنین کار بزرگ و به نوعی پرریسکی رفتید و با آن مواجه شدید؟
در واقع کار نوشتن فیلمنامه تمام شده است. خب بالأخره با داستان بزرگ و فوقالعادهای مواجه بودم و بهخوبی به این موضوع واقف بودم. برای نگارش فیلمنامه سراغ کتاب دافنه دوموریه رفتم و به این نتیجه رسیدم که چه آدم منحصربهفردی است. ربکا واقعاً کتاب مدرنی است دربارهی زنان. به طور طبیعی بازسازی فیلمی که ترکیب هیچکاک/ الیویر را دارد کار هراسانگیزی است.
بهروزرسانی یا تغییری در فیلمنامهی این نسخهی بازسازی دادهاید؟
نه، بههیچوجه. داستان در همان دورهی تاریخی روی میدهد.
خودم دربارهی پروژهی قولهای شرقی2 خیلی کنجکاوم که حرفوحدیثهای زیادی دربارهاش مطرح شده است و وجود دارد ولی به نظر میرسد در نهایت به جایی نخواهد رسید.
بله، میدانم. دارم تلاش خودم را میکنم تا کار به جایی برسد. فیلمنامه نوشته شده است.
ممکن است کراننبرگ دوباره روی صندلی کارگردانی بنشیند یا فرد دیگری آن را کارگردانی خواهد کرد؟
هنوز مشخص نیست اما میتوانم بگویم که فیلمنامهی قسمت دوم بهمراتب بهتر از قسمت اول است. واقعاً یکی از فیلمنامههایی است که در کارنامهام خیلی دوست دارم و مرا خیلی به هیجان میآورد. پس باید کاری کنم که ساخته شود.
ممکن است خودتان آن را کارگردانی کنید؟
امیدوارم.