سریال گونه (The Strain) که حاصل همکاری گیرمو دل تورو (فیلمساز مطرح) و کارلتن کیوز (برنامهساز موفق تلویزیون) است، داستان نبردی حماسی برای بقا را میان انسانها و خونآشامها روایت میکند. وقتی دکتر افرایم گودوِدِر (کوری استول)، رییس مرکز کنترل بیماریها در نیویورک سیتی، و تیمش مأموریت پیدا میکنند تا درباره شیوع ویروسی مرموز تحقیق کنند که شباهت عجیبی به یک گونهی خونآشامی کهن و اهریمنی دارد، بهسرعت متوجه میشوند که دارند برای سرنوشت بشر مصاف میدهند. گفتوگویی که پیش رو دارید توسط کریستینا رادیش برای سایت «کولایدر» انجام شده است.
شما چند سال قبل با کارلتن کیوز دربارهی ساختن این برنامهی تلویزیونی حرف زدید اما هیچ فکر میکردید که آن پروژه را در سروشکل و ابعاد یک فیلم ارائه بدهید؟
نه. در سالهای 2005 یا 2006 با وسواس سریال میکروفن مخفی (دیوید سایمن) را تماشا میکردم و شیوهی نشان دادن قهرمانان و شخصیتهای متزلزل را در آن دوست داشتم. آنها هرگز بهراستی اخلاق یا غیراخلاقی نبودند. هرگز مطابق کلیشههای یک سریال جنایی رفتار نمیکردند و من این را خیلی دوست داشتم. دوست داشتم یک سریال خونآشامی ببینم که در آن به سوی چند خونآشام جذب شویم و رفتار قهرمانان انسانی برایمان چندان موجه نباشد. این فکر به این صورت در من شکل گرفت. میخواستم این ایده را به شکلی پیاده کنم که پیشتر در هیچ فیلم گونهی وحشت به کار نرفته باشد. بچه که بودم سریالهای ترسناک سرگرمکننده بودند. کولچاک به یک جای دربوداغان میرفت و با زامبی روبهرو میشد، کاملاً تنها در نیمهی شب، و من میپرسیدم: «چرا تنها رفتی، آن هم نصفشبی که یک کیسه نمک در دهان زامبی بگذاری؟ چرا کسی را همراه خودت نیاوردی یا به پلیس زنگ نزدی؟» دوست داشتم آن حس سرگرمکننده را در فیلم وحشت داشته باشم و در عین حال قصه را به جاهای نامعمول ببرم.
و واقعاً هم از همان آغاز این خونآشامها را ترسناک ترسیم کردهاید.
این ایده که خونآشامها گونههای درندهخویی هستند یعنی آنها باید بیرحم و ظالم باشند. به همین دلیل در آغاز سریال این شکلی هستند. من خونآشامی را در حال نوشیدن خون یک انسان نشان دادم طوری که گویی آبمیوه مینوشد و بعد آن را طوری دور میاندازد که انگار لیوان آبمیوه را دور انداخته. او به کسی توهین نمیکند و کار غیراخلاقی نمیکند. وقتی شما آبمیوهتان تمام میشود لیوانش را زیر پا له میکنید! من هم میخواستم خونآشام آن آدم را لگد کند و برود. این لحظهی خیلی مهمی است که شما پیش خودتان فکر میکنید: «خب این یارو برای کسی تره خرد نمیکند.» شما با کاغذ دور همبرگر چه میکنید؟ دور میاندازیدش.
برایتان مهم بود که کارگردان «قسمت آزمایشی» باشید تا چیزهایی را برای ادامهی کار پایهریزی کنید؟
من چشمانداز شب و صحنههای داخلی را پیریزی کردم. نمیتوانستم برای صحنههای مربوط به روز کاری بکنم چون اساساً چیزی در کار نبود. تا امروز، من بر همه جلوههای تصویری سریال، تصحیح رنگ هر اپیزود و همهی گریمها و دکورهای اصلی نظارت داشتهام. بسیاری از دکورهای اصلی برای همان قسمت آزمایشی طراحی شدند و تقریباً همهی چهرهپردازیها زیر نظر خودم شکل گرفته است. در چند مورد دوست داشتم به عقب برگردم و چند برداشت اضافی داشته باشم و چند بار هم این کار را کردم؛ مثل جایی که ایکهورست خودش را در آینه آرایش میکند. مهم بود که تصویر چنان جلوهای داشته باشد.
چالش شما برای پیدا کردن بازیگر مناسب برای نقش ستراکیان چه بود و چهطور شد که دیوید برادلی را انتخاب کردید؟
برای ستراکیان به بازیگری نیاز داشتیم که بیان خوبی داشته باشد تا بتواند شخصیت و کیفیت محزونش را ارائه کند اما در عین حال برای خودش گولاخی باشد! ستراکیان در آن واحد هم بیحال است و هم از نظر جسمانی بیشفعال. دیوید آخر هفته با گروه به رقص سالسا میرود. در اوقات فراغتش اسکیبازی میکند. توان بدنیاش در چنین حدی است. ستراکیان شخصیت محبوب من در کتاب است. او شخصیت محوری این افسانه است چون او و «استاد» بیشترین رابطه را با هم دارند تا زمانی که آقای کیو (خونآشامکش کلاهپوش) ظاهر میشود. قصهی او با استاد پیشینهی طولانیتری دارد. شخصیت بزرگی است. هرچه پیش میرویم این شخصیت مهمتر میشود.
قصه در اپیزود هشتم به کدام سمت خواهد رفت.
نشان میدهم که گروه چهطور قوام پیدا میکند. واسیلی فِت در حد ستراکیان بیرحم است. ستراکیان یک شخصیت بسیار چغر است. در سریال او خیلی بیشتر از کتاب، رفتارهای ضداجتماعی دارد؛ مثلاً میگوید: «سر بچرخانی ناکارت میکنم» و در ادامه، فت تقریباً نوچهی او میشود. اف شخصیت مشکلداری است چون هرگز مثل یک قهرمان سگچانه رفتار نمیکند. گاهی شاید ادایش را دربیاورد ولی واقعیتش این نیست. همسرش به او میگوید: «تو در هر چیزی پنج دقیقه تأخیر داری.» اگر ادارهی امور را به اف بسپاریم فاجعه رخ خواهد داد. فت وارد میشود و همه چیز را بهسرعت رفعورجوع میکند.
هنوز هم سه تا پنج فصل را برای این سریال در نظر دارید؟
بله. چون کتابهای دوم و سوم خیلی فشرده بودند. اگر آنها را خوانده باشید میدانید که مدام فلاشبک میزنند. در فصل اول قصهی ستراکیان را تا چهلسالگی دنبال میکنیم. در فصل دوم قصهی کودکی او را مرور میکنیم و میبینیم چهطور نخستین بار در محضر استاد حاضر شده است؛ و بعد، ریشهی خود استاد را جستوجو میکنیم و تا هزاران سال قبل به عقب برمیگردیم. هرچه قصه پیش میرود این افسانه از نظر زمانی به عقب برمیگردد. جایی از ستراکیان دربارهی ایکهورست سؤال میشود و او میگوید: «او را از مدتها پیش میشناختم، زمانی که انسان بود اما از نوع هیولاوارش.» و نیز جایی هست که ایکهورست در حال مستی حرف میزند و میگوید: «ما همه تابع یک ارادهی برتر هستیم.» سریال در چنین مسیری پیش خواهد رفت. قصهی خیلی سیاهی است دربارهی اینکه چه آسان فریب میخوریم و ارادهمان را به غیر واگذار میکنیم.
از فصل اول چه درسی گرفتید که بتواند فصل دوم را تجربهای متفاوت کند؟
خیلی زیاد. مثل شیب منحنی یادگیری است. وقت بسیار زیادی داریم و در عین حال وقتمان تنگ است. تعداد ماههای مشخصی را برای فیلمبرداری در اختیار داریم و در عین حال با مشکلات برقآسا و سرسامآوری دستوپنجه نرم میکنیم. شراکت و همکاری با کارلتن کیوز مهمترین چیز است. چاک هوگان، کارلتن و من یاد گرفتیم که چهطور بهترین همکاری را داشته باشیم و نقاط ضعف هر کداممان چیست. واقعاً برای ساختن فصل دوم فوقالعاده هیجانزدهام. تقویم کاریام را برای این منظور خالی گذاشتهام. البته یک فیلم جمعوجور را دارم فیلمبرداری میکنم اما سر وقت در خدمت سریال خواهم بود چون عاشقش هستم. برایم مهم است که کار کردن با یک رسانهی جدید را یاد بگیرم. پنج سال پیش، برای خودم اهدافی تعریف کردم: انتشار کتابهای مصور، ساختن برنامهی تلویزیونی، ساختن بازی ویدئو و فیلم ساختن و یادگیری اینکه آیندهی قصهگویی به چه سمتوسویی خواهد رفت. تا حالا چهارتایش را به سرانجام رساندهام.