خانواده کوپولا بیهمتاست. اگر نسب آنها را در گوگل جستوجو کنید، خیلی زود با شجرهنامهی بزرگی از هنرمندان برجسته مواجه میشوید، از جمله فرانسیس فورد کوپولا، نیکلاس کیج، جیسن شوارتزمن، سوفیا کوپولا، رومن کوپولا و بسیاری دیگر. البته اینها فقط بستگان درجه یک هستند. اکنون جیا کوپولا با نخستین تجربهی کارگردانیاش با عنوان «پالو آلتو» به این گروه هنرمند پیوسته و ظاهراً چنین پیشینهی پرافتخار و بیهمتایی نتوانسته است جیا بیستوهفت سالهی خوشبیان را تحت تأثیر قرار دهد یا او را دستپاچه کند. از همان آغاز گفتوگو دریافتم که با هنرمندی منحصربهفرد و مستقل مواجهم که هنگام کار یا در زندگی شخصی، دیدگاهش به مسائل چندان تحکمآمیز و آمرانه نبوده و بسیار محسوس و قابلدرک است.
در یک خانوادهی کاملاً سینمایی بزرگ شدهای. از چه زمانی تصمیم گرفتی که فیلمساز شوی؟
جیمز فرانکو کتابی به من نشان داد که میخواست از آن یک فیلم بلند بسازد. وقتی فیلمهایی را دید که گرفته بودم، احساس کرد که من از پس این کار برمیآیم. من شیفتهی سینما هستم و همواره درصدد این بودم که بهنوعی در این کار دست داشته باشم. البته حواشیای را نمیخواستم که فیلمسازی با خودش به همراه میآورد.
و از این حواشی خبر داشتی؟
تا حدودی. تنها به این دلیل که وقتی جوانتر بودم همه از من میپرسیدند: «تو هم قصد داری کارگردان بشوی؟» ابتدا فیلمبرداری آموختم و فیلمسازی بعدها پیش آمد. هر آنچه در این حین برایم اتفاق افتاد، جذاب و لذتبخش بود. نمیتوانم ساز بزنم اما موسیقی را خیلی دوست دارم. به مد هم علاقهمندم.
بنابراین فیلمسازی بهنوعی آمیزهای از تمام این علایق است.
بله، من در این محیط احساس راحتی میکردم چرا که از کودکی با شرایطی مانند اینها غریبه نبودهام. دیگر قصد نداشتم با آن مقابله کنم. جیمز شرایطی را فراهم کرده بود که من در آن کاملاً احساس آرامش میکردم و در شروع هیچ رعب و وحشتی نداشتم. همکاران من در این پروژه افرادی مثل خودم بودند. این فیلم برایم حرکت کوچکی بود و تمام فشاری را که مدام از آن بیم داشتم، کمکم تقلیل یافت و کار آغاز شد.
واقعیت این است که مردم نامخانوادگی تو را میبینند و زود میگویند پارتیبازی. اما افراد گروه تو، مانند فیلمبردار، تدوینگر و بقیه، همه اسامی نسبتاً ناآشنایی هستند. میتوان گفت کسانی را انتخاب کردهای که از قبل میشناختی و با آنها راحتتر کار میکنی.
خیلی عالی بود چون کسی برای دستمزد کار نمیکرد و همه راغب بودند که دست به دست هم بدهند تا اولین فیلممان را بسازیم. چنین فرصتی بهسهولت به دست نمیآید. مدتی طول کشید تا توانستیم شرایط مالی را سروسامانی بدهیم. میخواستم افرادی را برای همکاری انتخاب کنم که قبلاً در پروژههای کوچکتر کار کرده بودند و با آنها راحت بودم.
هشت سال پیش از دبیرستان فارغالتحصیل شدی؟
(با خنده) بله تصور میکنم هشت سال پیش بود.
از آن دوران چیزی در داستانهای کوتاه جیمز فرانکو (منبع اقتباس فیلمنامه) پیدا کردی؟
بله. حس میکردم مدرسه دیگر تمام شده و دیگر آن دانشآموز خام و بیتجربه نیستم و از آن داستانها کمی بهتر سر درمیآورم و میتوانم از آنها لذت ببرم. چون آن روزها احساس میکردم این داستانها بیان شمرده و صریحی دارند، مجذوبشان شده بودم و برایم حکم یک تصویر صادقانه را داشتند. در حالی که امروز برخی محتویات آنها را چندان مطابق واقعیت نمیبینم.
پس کتاب چندان شباهتی به تجربههایت از دبیرستان ندارد؟
بله. لحظههایی بود که نمیتوانستم ارتباط برقرار کنم اما چون داستان مهمی داشت پیدا کردن یک روش خلاقانه برای روایتش برایم خیلی هیجانانگیز شده بود. دیالوگها و شخصیت اپریل را خیلی دوست دارم. با او بهخوبی ارتباط برقرار میکنم. یک مرد سیوپنج ساله چهطور میتواند چنین داستان با اصالتی بنویسد. جیمز نویسندهی خارقالعادهای است.
از داستانهای کوتاه او چهقدر اقتباس کردی؟
در آغاز جیمز به من پیشنهاد همکاری داد چون میخواست شخص دیگری برداشتش را از اثر او ارائه دهد. از این رو، دستم خیلی باز بود. اقتباس همین است. شما باید از آن اثر محصولی مناسب برای یک رسانهی جدید و پردهی سینما به عمل بیاورید. باید از آنها فرم بدیعی خلق میکردم.
علاوه بر منابعی که داشتی چه چیزهای دیگری الهامبخش تو در این کار بود؟
از کار کردن با جیمز خیلی هیجانزده بودم و احساس میکردم تا به حال کسی دبیرستان را به این شکل تصویر نکرده است.
در صحنهای از فیلم بخشی از فیلم «Fast Times at Ridgemont High» (محصول 1982، با بازی شان پن و جنیفر جیسن لی) در پسزمینه پخش میشود.
این مورد در کتاب هم وجود دارد. من آن فیلم را خیلی دوست دارم چون مثال بسیار خوبی از داستانهای شخصیتمحور است و به گونهای همان پالو آلتوست. بنابراین مثل آخرین نمایش فیلم (پیتر باگدانوویچ، 1971) و حتی آثاری همچون رستوران کوچک (بری لوینسن، 1982) و دیوارنوشتههای آمریکایی (جرج لوکاس، 1973) و فیلمهای شخصیتمحوری از این دست، میتوان آن را مرجع خوبی به شمار آورد. نوجوانهای فیلمهای امروزی زیادی مؤدباند؛ لباسهای گرانقیمت به تن میکنند و نقششان را بازیگرانی بیستوپنج ساله بازی میکنند. اینها بههیچوجه واقعیت ندارند. به عقیدهی من نوجوانان سوژههای خیلی جالبی هستند.
البته گاهی وقتها...
آنها با فراغبال زندگی میکنند؛ برایشان مهم نیست بعداً چه پیش میآید و به همین دلیل زندگیشان سرشار از رهایی و آزادی و مخاطره است؛ چرا که هنوز با پیامدهای اعمالشان به طور کامل مواجه نشدهاند. از این رو هر چیزی در ارتباط با آنها دیگر به قولی آخرش است. ممکن است دو بسته سیگار در روز بکشند تنها به این دلیل که به نظرشان باحال است.
در فیلم صحنههای سیگار کشیدن خیلی زیاد است.
بله. وقتی دیدم بازیگران چهقدر پشت سر هم سیگار میکشند خیلی غافلگیر شدم. آن صحنهها را بهخوبی به یاد میآورم. من را یاد دوران دبیرستان خودم میاندازد. گاهی وقتها وقتی با آدمهای همنسل شما صحبت میکنم احساس میکنم از آن روزها دور شدهام.
البته ما آن قدرها هم از هم فاصله نداریم.
حدود هفتهشت سال. فکر میکنم میتوانم جوانها را درک کنم اما دلیل انجام بعضی کارهایشان را نمیفهمم.
در ساختن این فیلم اعضای خانوادهات چهقدر سهیم بودند؟
خانوادهام... من از تماشای آنها و حضور در کنارشان خیلی چیزها آموختهام. آنها میخواستند فضای کافی در اختیارم باشد تا اشتباه کنم و خودم از اشتباههایم درس بگیرم؛ خواستهی خودم هم همین بود. حضور جیمز برای من یک خوشاقبالی بود چون میتوانستم به او مراجعه کنم؛ حتی وقتی سر صحنه نبود از اوضاع کارمان برایش عکس میگرفتم و میفرستادم و نظرش را میپرسیدم. زمانی هم که خودش حضور داشت به بازیگران توضیح میداد که چه چیزهایی را میتوانند از شخصیتها الهام بگیرند و اینکه شخصیت پالو چهطور بزرگ میشود.
پس داستانهای کوتاه جیمز بهنوعی روایت همان دوران نوجوانیاش است.
بله، فکر میکنم از بخشهایی از تجربههای شخصی خودش استفاده کرده است. این که مردم فکر میکنند مانند بخشی از زندگی توست، زیاد خوشایند نیست. البته شاید این طور باشد اما تفاوتهایی هم وجود دارد.
البته، داستانپردازی هم بخشی از کار است.
هرگز نمیتوان بهراحتی گفت چه قسمتهایی واقعی و چه بخشهایی غیرواقعی است. تنها زمانی که خانوادهام فیلم را میدیدند مجبور بودم به آنها توضیح دهم که مثلاً ناچار بودم فلان کار را بکنم.
[سام فراگوسو، راجرایبرتداتکام]