تابستان هر سال شاهد موجی از بلاکباسترها هستیم که روانه اکران در سینماها میشوند و مردم صرفاً برای سرگرم شدن (و نه لزوماً تعمق در آنها) به دیدنشان میروند. آخرین ساختهی داگ لیمن لبهی فردا یکی از خلاقانهترین فیلمهای اکشن تابستان بود. لیمن که فیلم تحسینشدهی هویت بورن را نیز در کارنامه دارد، لبهی فردا را از رمان ژاپنی به نام تمام نیازتان کشتن است نوشتهی هیروشی ساکورازاکا اقتباس کرده است. در این فیلم سرگرد ویلیام کیج (تام کروز) ضدقهرمان بزدلی است که رغبتی برای جنگیدن در نبرد علیه موجودات فضاییای با نام میمیک ندارد. وقتی او را به طور نامنتظرهای به میدان جنگ میفرستند قهرمان ناآماده بهسرعت کشته میشود ولی ناگهان دوباره چشم میگشاید و خودش را یک روز قبل از مرگش میبیند. به عبارت دیگر او احیا میشود اما در یک لوپ زمانی به دام میافتد. او همچون بازیهای ویدئویی باید از ابتدا شروع کند و راهش را تا مرحلهی آخر ادامه دهد. در گپی که در ادامه میخوانید و توسط گارین پیرنیا به سفارش «اسکوایر» انجام شده، لیمندرباره نامتعارف بودن، شور و اشتیاق تام کروز و اینکه «چرا فیلمسازی شبیه باغبانی است» صحبت کرده است.
خیلی از منتقدان بر این باورند که لبهی فردا فیلمی متفاوت از دیگر بلاکباسترهاست. اگر بخواهید چند نکته درباره ساختن یک بلاکباستر خلاقانه ذکر کنید چه میگویید؟
همه چیز با یک منبع خلاقانه شروع میشود. وقتی رمان را خواندم بهسرعت شیفتهی آن شدم. چون در کنار خلاقانه بودنش سرگرمکننده هم بود و این دو عامل بهندرت با هم همراه میشوند. پیدا کردن یک منبع اریژینال و خلاقانه راحت نیست، ولی وقتی موردی خاص مثل لبهی فردا به وجود میآید همه آن را تأیید میکنند. به همین صورت کمپانی برادران وارنر سریع از آن حمایت کرد و تام کروز و امیلی بلانت هم بلافاصله به فیلم ملحق شدند.
چهطور با این منبع خلاقانه آشنا شدید؟
در واقع این کمپانی وارنر بود که منبع اصلی را به من داد و گفت: «تو فیلمهای خلاقانهای در کارنامه داری و ما میخواهیم که این فیلم هم خلاقانه باشد.» آنها من را تشویق به بازآفرینی اثر کردند. طوری که لحن منحصربهفرد خودش را داشته باشد و شبیه اثر دیگری نباشد. فرصت خوبی داشتم که تام کروز رو جذب کنم و از بازی او در نقش یک سرباز واقعاً بد استفاده کنم. سربازی که به حدی نالایق هست که خودش را در ده دقیقهی اول فیلم به کشتن میدهد. این ایدهی تازهای است چون کمتر تام کروز را در چنین نقشهایی میبینیم. امیلی بلانت هم هرگز در نقش یک قهرمان اکشن ظاهر نشده بود و استفاده از او هم ایدهی بکری بود.
به نظر شما استودیوها از فیلمهای کلیشهای رویگردان شدهاند؟
نه، به نظرم این فقط وارنر است که فیلمسازان را به سمت خلاقیت و نوآوری تشویق میکند. همان طور که در تلقین و جاذبه هم شاهدش بودیم. استودیوهای دیگر این طور نیستند.
نظرتان راجع به بلاکباسترهای فعلی چیست؟
بعضی از آنها خیلی خوب هستند ولی اکثراً ناامیدکنندهاند. البته به این دلیل نیست که آنها سعی خودشان را نمیکنند. فکر میکنم ساختن یک فیلم اکشن تراز اول کار بسیار سختی است.
راجع به فیلمهای ابرقهرمانی چه نظری دارید؟
به نظرم لبهی فردا یک فیلم ابرقهرمانی است چون تام کروز یک قدرت ماورایی دارد. قدرتش نامیرایی است. ولی من دوست دارم طور دیگری از این اصطلاح «ابرقهرمانی» استفاده کنم. خیلی وقتها شخصیتهایی پیدا میشوند که قدرت خارقالعادهای دارند ولی اعمال قهرمانانه انجام نمیدهند. چون طبیعت انسان همیشه این طور نیست. به طور مثال جیسن بورن افراد زیادی را در گذشته به قتل رسانده یا در آقا و خانم اسمیت براد و انجی هرگز برای افرادی که کشتهاند تأسف نمیخورند. در لبهی فردا هم تام کروز با وجود قدرت ماوراییاش قهرمان نیست. در واقع امیلی بلانت قهرمان است. ایدهای که در ذهن داشتم این بود که فیلم ابرقهرمانیای بسازم که قهرمان آن قدرت خارقالعادهای ندارد. قهرمان ما یک سرباز ترسو و نالایق است. در این شرایط این سؤال در طول راه مطرح میشوند: آیا امیلی بلانت میتواند با استفاده از قدرت شخص دیگری به نجات دنیا برود؟ این تعریف من از یک فیلم ابرقهرمانی است که به نظرم کاملاً خلاقانه است.
شما وقفهای در فیلمسازی داشتید، چه چیزی باعث شد دوباره برگردید؟
همه چیز به منبع برمیگردد. تا قبل از اینکه با این داستان آشنا بشوم از کار خاصی صحبت به میان نیامده بود. در واقع به دلیل ویژگیهای داستانی و خاصیت قصهپردازی اثر تصمیم به ساختن این فیلم گرفتم. این کار مثل باغبانی است. همیشه بعضی چیزها زودتر از بقیه میرسند. پروژههای مختلفی را در ذهن داشتم که از بین آنها فعلاً لبهی فردا به بار نشسته است.
فکر میکنید با موفقیت این فیلم، راه برای فیلمهای خلاقانهی بیشتری هموار میشود؟
دوست دارم ورای خودم به مسأله نگاه کنم. خوشحالم که یکی از دستاوردهای خوشگذرانها (Swingers) در کنار اینکه باعث مطرح شدن من و دوستانم شد، به فیلمسازهای تازهکار دیگری هم کمک کرد تا اعتماد سرمایهگذاران خودشان را جلب کنند و فیلمهایشان را بسازند. به همین خاطر امیدوارم لبهی فردا هم در بین فیلمسازها و استودیوها تأثیرگذار باشد و آنها را به سمت ساختن آثار خلاقه هدایت کند. البته باید درک کرد که این کار برای استودیوها ریسک بالایی دارد. ساختن یک هویت بورن5 تضمینشدهتر از ساختن یک فیلم جدید است. من در هر دو روی سکه قرار داشتم و از هر دو بهره بردم. یونیورسال تصمیم دارد هر دو سال قسمت جدیدی از بورن را روانهی سینماها بکند چون سرمایهگذاری مطمئنی است. ولی اعتقاد دارم اگر روال کار بر این اساس باشد مخاطب را از دست میدهیم. بنابراین فکر میکنم در کنار سرمایهگذاری برای تولیدات مطمئن باید از منابع خلاقانه هم حمایت شود.
فیلم دیگرتان با عنوان «Go»، که در زمان خودش فیلمی انقلابی بود، اکنون پانزدهساله شده است. امروز نظرتان راجع به آن چیست؟
انگار همین دیروز بود. در واقع دو خاصیت خلاقیت و سرگرمکنندگی که راجع به آن صحبت کردیم اولین بار در این فیلم به دست آمد. به این فیلم افتخار میکنم چون من را به عنوان یک فیلمساز نامتعارف معرفی میکرد. سیستم مایل نبود که آن را بسازم اما در نهایت آن قدر پافشاری کردم تا موفق شدم فیلمی را بسازم که میخواستم. این اتفاق در هویت بورن و حتی لبهی فردا هم رخ داد و ما دست از جنگیدن برنداشتیم ولی در اصل همه چیز با «Go» شروع شد. این فیلم بود که من را مطرح کرد.