ژانپیر و لوک داردن راه و شیوهی برگردان ضعف نفس و احساسات انسانی به هنر را یافتهاند. آنها این کار را در فیلم درخشان جدیدشان دو روز، یک شب هم انجام دادهاند؛ فیلمی که منتقدان آن را به عنوان یکی از فیلمهای برتر سال 2014 برگزیدهاند. اگر ماریون کوتیار برای بازی فوقالعادهاش در این فیلم نامزد اسکار بهترین بازیگر زن نمیشد یکی از آن گافهای اسکار شکل میگرفت؛ به عبارت دیگر، همه انتظار چنین انتخابی را داشتیم و منتظر اعلام رسمی آن بودیم. دو روز، یک شب درباره زنی (سندرا با بازی کوتیار) است که مجبور میشود از همکارانش درخواست کند که از پاداششان صرف نظر کنند تا او کارش را از دست ندهد. کارفرمای او نمیتواند هم دستمزد او (به عنوان یک کارگر بیشتر) را پرداخت کند و هم به بقیهی نیروهای کاریاش پاداش بدهد. پس یکی از این دو «بار مالی» باید حذف شوند. آیا شما میتوانید از بقیه همکارانتان، که بیشترشان دوست شما هستند، بخواهید که به خاطر شما قید پولی را بزنند که به آن احتیاج دارند؟ خود شما حاضرید چنین کاری کنید تا همبستگیای میان نیروهای کار یک مجموعه حفظ شود؟ این درام چشمگیر بازی درخشانی از کوتیار را در خود دارد که میتوان آن را بهترین بازی این بازیگر تا به امروز دانست.
این گفتوگوی کوتاه توسط برایان تالریکو و برای سایت «راجر ایبرت» انجام شده است.
عدم قضاوت تماشاگر، بر اساس اخلاق یا هر مبنای دیگری، در خصوص شخصیت اصلی فیلمهای شما چهقدر مهم است؟
ژانپیر: میخواستیم ابتدا چشمانداز سندرا را نشان بدهیم و تماشاگر از زاویهی دید او وارد فیلم شود. به این ترتیب وقتی او به سراغ تکتک همکارانش میرود تا با آنها صحبت کند، جایگاهی برابر با آنها دارد. رییس هم خیلی قراردادی عمل نمیکند و کسی را در برابر کسی قرار نمیدهد. سندرا قضاوت نمیکند. او شرایط را درک میکند. او از موضع برابری میآید و از این رو است که وقتی میگوید تصمیم همکارانش را در هر صورت میفهمد، واقعاً همین طور است. او میتواند خودش را جای دیگران قرار دهد. این وضعیت و دنیایی است که میخواهیم در فیلمهایمان به تصویر بکشیم. ما قضاوت نمیکنیم و آدمهای خوب را در برابر بدها قرار نمیدهیم. ما نشان میدهیم که گرفتن چنین تصمیمی چهقدر میتواند سخت و پیچیده باشد.
لوک: صحنهای داریم بعد از بیمارستان که سندرا به سراغ یکی از همکاران مردش میرود. او در را باز میکند و میگوید: «میدانم، باید کمکت کنم، اما نمیتوانم. اما واقعاً آرزو میکنم آرایی را که لازم داری بتوانی جمع کنی.» شما تصمیم میگیرید کارتان را از دست ندهید. پولش را نیاز دارید. البته پاداش را هم لازم دارید. ما با دوربینمان سعی کردیم همان قدر که به سندرا اهمیت میدهیم برای همکارانش نیز اهمیت قائل شویم. ما از چشمانداز «سندرای بیچاره» وارد داستان نمیشویم بلکه کاملاً برعکس؛ میکوشیم خودمان را جای فردی قرار دهیم که باید تصمیم بسیار دشواری بگیرد.
این تصمیمی است که بهواسطه زبان بدن بازی ماریون کوتیار برجستهتر میشود چون او از لحاظ فیزیکی ضعیفتر است، بهخصوص در قیاس با اغلب همکارانش که سالمتر و سرحالتر از او هستند. میتوانید کمی درباره اهمیت این بازی با زبان بدن و در کل فیزیک این شخصیت و منحنی فیلم صحبت کنید؟
ژانپیر: حرف زدن درباره فیزیک این شخصیت جالب است اما در مورد این فیلم کار دشواری است. واقعاً میخواستیم و دوست داشتیم با کوتیار همکاری کنیم. ما بازی او را دوست داریم و برای این فیلم هم احساس کردیم که انتخاب خوبی برای شخصیت سندرا است. در عین حال، او را به خاطر آسیبپذیریاش انتخاب کردیم؛ توأمان نمیخواستیم اغراق کنیم. قصدمان این نبود که روی درماندگی یا هر عامل دیگری به خاطر بیماری این شخصیت مانور دهیم. نمیخواستیم این جنبه را بیش از حد پررنگ کنیم. در ضمن صحبت کردن درباره فیزیک بدون اشاره به لباسهایی که برای سندرا در نظر گرفتیم امکانپذیر نیست؛ بهخصوص لباس صورتیاش که بهنوعی با تصمیم و ارادهی جدی او برای حفظ کارش مغایرت دارد. بهعلاوه، یک جفت کفش برای او در نظر گرفتیم که صدای راه رفتنش شنیده شود. حضور او احساس میشود. ما میتوانستیم کفشهای کمصداتری را برای این شخصیت در نظر بگیریم. او آنجا است. زنده است. برای زنده ماندن تلاش میکند. حضور او پررنگ و مقتدرانه است.
لوک: لحظههایی که غیاب او را احساس میکنید، اگر بکنید، نتیجه کار با دوربین است. ظاهر او را در تصویر میبینید و او در قاب «حضور» دارد ولی از چهرهاش این طور برمیآید که «آنجا» نیست. او رفته است. آنجاست اما نیست! البته این اتفاق در لحظههای کوتاهی از فیلم رخ میدهد؛ و همهی این لحظههای کوچک در کنار هم جمع میشوند و میانجامند به...
برای من مثل فیلمی به نظر رسید که در آن سکوت به اندازهی دیالوگ اهمیت دارد. لحظههایی که او در دنیای ذهنی خودش یا قلبش به سر میبرد.
لوک: بله. مطمئناً.
حرف این فیلم درباره طبقهی کارگر یا شرایط اقتصادی - که شاید ده یا بیست سال پیش گفته نشده باشد - چیست؟
لوک: کمی فرق میکند. ده سال پیش طبقهی کارگر به اندازه امروز ضعیف نشده بود. این روزها، آنچه اتفاق افتاده این است که اغلب مردم زیر قرض و بدهکاری هستند و حقوقشان صرف پرداخت این وامها میشود؛ وام خرید خانه و وام ماشین. این وامها همان ناامنی اجتماعی را به همراه آوردهاند که مردم در حال حاضر در آن به سر میبرند و با آن دستوپنجه نرم میکنند. این موضوع است که حفظ یکپارچگی و همبستگی در محیط کار را برای طبقهی کارگر بسیار دشوار میکند. از این رو است که دست زدن به اعتصاب هزار یا دوهزار یورو پول لازم دارد و به همین سادگیها نیست! در این شرایط است که همبستگی، بهنوعی، به چنین تصمیم اخلاقی تبدیل میشود. زمانی سازمانهای اجتماعی و دولتیای برای حفظ این همبستگی و منافع مشترک در محیطهای کار وجود داشتند. سازمانهایی که این منافع و همبستگی را بیمه میکردند. حالا این موضوع هر روز بیشتر و بیشتر و بیشتر به یک تصمیم اخلاقی تبدیل میشود.
انتخاب کوتیار در روال همیشگی فیلمسازی شما تغییری ایجاد کرد؟
ژانپیر: او مواردی را به این شخصیت افزود که البته ارگانیک بودند. ما چگونگی شخصیت سندرا را برای او توضیح ندادیم و او هم نگفت که این شخصیت را چه جوری بازی خواهد کرد. روش ما در جریان شش هفته تمرین بیشتر شبیه فرایندی برای کشف این موضوع بود که این شخصیت چهطور خواهد بود. اغلب مواردی را حذف میکردیم و آن را سادهتر میکردیم. فیلمنامهی دقیقی داشتیم اما قطعی و متعصبانه هم نبود. مثل کار کردن با گِل رس بود؛ میدانستیم که میخواهیم شکلهایی بسازیم اما قطعی نبودند. فکر میکنیم در این شرایط میتوانیم شخصیت حقیقیمان را کشف کنیم. انگار آدمهایی را خلق کردیم که وجود نداشتند. ما این فرایند را شروع کردیم و خود فرایند همان عاملی است که کار را کامل میکند.
این همان فرایند و روالی است که در هر فیلم پشت سر میگذارید؟
ژانپیر: بله.
یعنی جریان تولید این فیلم هیچ فرقی با دیگر آثارتان نداشت؟
ژانپیر: دقیقاً همان فرایند نیست ولی ساختار و رویکردمان بهطور طبیعی یکیست.
چه کسی برندهی دعواها و بگومگوهایی است که بین شما پیش میآید؟
لوک: (با خنده) ما همهی کارها را با هم انجام میدهیم. وقتی فیلمبرداری شروع میشود هر کدام صفحهی نمایشی داریم که دیگری میتواند آن را ببیند. من فیلمنامه را مینویسم و در زمان نگارش آن، معمولاً کمتر همدیگر را میبینیم اما تلفنی با هم در تماس هستیم. من برای مشاوره و ایجاد تغییرها و اصلاحها با ژانپیر تماس میگیرم.
هنرمند، نویسنده یا فیلمسازی هست که بهخصوص این فیلم را با الهام از او ساخته باشید؟
ژانپیر: برای فیلم قول از تونی موریسن الهام گرفتیم و برای بچهای با دوچرخه از کنسرتو بتهوون. فیلمهایی هستند که بارها و بارها آن را تماشا کردهایم؛ از جمله آثار روبرتو روسلینی. ما قواعد نامرئی داریم که سخت است آنها را به زبان بیاوریم.
لوک: ما زیاد فیلم نمیسازیم؛ تقریباً هر سه سال یک فیلم. ما به این زمان برای تغذیهی دوبارهی خودمان نیاز داریم؛ برای صحبت کردن با دیگران و با همدیگر. از این زمان برای تجدید و احیای خودمان استفاده میکنیم.
ژانپیر: برای این فیلم از شخصیت دیوو در رمانی از فرانسوا بو الهام گرفتیم که درباره اعتصابی در فرانسه است. رهبر اعتصاب خودکشی میکند. رمان خیلی عجیبی است چون این زن بعد از اعتصاب تکوتنها میشود.
لوک: رمان بر اساس وقایع واقعی شکل گرفته است اما نحوهی نگارشش بیشتر به یک بازسازی شباهت دارد. شخصیت مرکزی میرود و با مردم درباره زندگی ازدسترفتهاش صحبت میکند. بیشتر شبیه همشهری کین است که در آن روزنامهنگاری میکوشد زندگیای را دوباره بسازد.
میدانید فیلم بعدیتان چه خواهد بود؟
ژانپیر: (با خنده) نه، نه. شاید درباره مرد جوانی که با دو کارگردان در تورنتو مصاحبه میکند... (هر سه میخندند).