آیا آمریکا هنوز میتواند به عنوان یک کشور در نظر گرفته شود یا اینکه به شکل مهارنشدنی به یک بنگاه تغییر شکل یافته است؟ فرهنگ آمریکایی بجز رویدادهای بزرگِ مصرفکنندهمحور شامل چه چیزی میشود؟ وقتی محرومان از حقوق شهروندی نمیتوانند در چنین مراسم نظام سرمایهداری شرکت کنند، رها میشوند تا برای خودشان دیاری شکل بدهند، درست مثل چشمانداز جهانسومی فقیرانهای که در شاهکار سال 2007 رامین بحرانی با عنوان اوراقفروشی دیده میشود. جدیدترین فیلم بحرانی با نام 99 خانه در ابتدا شاید با ضرباهنگ بیامان و تعلیق و درام اپراییاش از لحاظ سبک، نقطهی عزیمتی از فیلمهای قبلی او به نظر آید، اما به اندازهی دیگر فیلمهای او پرجزییات و ناتورالیستی باقی میماند و در عین حال، یک آگاهی اجتماعی تحریکآمیز را در بر میگیرد که مؤلفهی مشهور کارگردانش شده است.
اندرو گارفیلد در ایفای نقشی میخکوبکننده در قالب دنیس ظاهر شده است؛ پدر جوانی که به همراه مادر (لورا درن) و پسرش (نوا لومکس) از خانهاش در اورلاندوی ایالت فلوریدا بیرون انداخته میشود. او از سر استیصال قبول میکند که برای همان دلال معاملات ملکی (مایکل شانن) کار کند که باعث آوارگی خانوادهاش شده است. دنیس ناگهان خودش را در آن سوی در میبیند که دارد بهشدت با همسایههای غافلگیرشدهاش برخورد میکند و به آنها میگوید که باید اسباب و اثاثیهشان را به پیادهروی خیابان منتقل کنند. گفتوگویی که میخوانید توسط مت فاگرهولم در جریان جشنوارهی راجر ایبرت انجام شد و ماه گذشته در سایت راجر ایبرت منتشر شده است.
یکی از فیلمهای محبوب زندگیام، فیلم کوتاه شما با عنوان کیسهی پلاستیکی (2009) است که در آن کیسهای با صداپیشگی ورنر هرتسوگ توسط صاحبش رها میشود و سرگردان در این سیاره، چرایی وجودش را مطرح میکند. آن فیلم هم مثل 99 خانه بدون موعظهگری، پیام مهمی در خود دارد.
آن فیلم پس از اینکه روی اینترنت قرار گرفت حسابی مطرح شد؛ تا جایی که فهمیدم مردم چهطور میتوانند با یوتیوب کسبوکاری برای خودشان راه بیندازند. «ITVS» در برنامهی آنلاینی این سؤال را مطرح کرد که آینده چهطور میتواند باشد. منم شروع کردم به فکر کردن درباره پلاستیک و مقولههای زیستمحیطی که کنجکاوشان بودم. البته علاقهای به ساختن فیلم سفارشی نداشتم. نه چنین فیلمهایی میسازم و نه آنها را تماشا میکنم. پس از شروع نگارش فیلمنامه، فیلم کاملاً به اثری هستیگرایانه درباره اینکه چرا ما زندهایم، چرا باید به زندگیمان ادامه دهیم، هدف از زندگی چیست، اسرار زیستن چیست و... تبدیل شد.
ورنر هرتسوگ چهطور به همکاری علاقهمند شد؟
به راجر ایبرت ایمیل زدم و گفتم چنین فیلم کوتاهی ساختهام و واقعاً دوست دارم ورنر صداپیشهی آن باشد؛ میتوانی ما را به هم معرفی کنی؟ 24ساعت بعد، ایمیلی از ورنر - که از نوجوانیام در کارولینای شمالی یکی از قهرمانان من بوده است - دریافت کردم با این مضمون که اگر ایبرت گفته کار خوبی است، پس باید انجامش بدهم. از او پرسیدم که نمیخواهد ابتدا فیلم را تماشا کند؟ که گفت باید آن را ببیند تا مطمئن شود که یک فیلم سفارشی نیست. به او اطمینان دادم که اهل کار سفارشی نیستم و وقتی فیلم را دید، خوشش آمد و کار را پذیرفت. ما فیلم کوتاه دیگری هم با عنوان جنگ لیموناد کار کردیم که درباره پل آلن، دیگر مؤسس مایکروسافت، است...
...تمام روز میتوانم درباره این فیلمهای کوتاه با شما صحبت کنم ولی بهتر است برویم سراغ 99 خانه. اندرو و نوا از نظر سنوسال آن قدر نزدیکاند که تقریباً یک رابطهی برادرانه دارند.
این بهترین بازی اندرو گارفیلد است. همیشه بازیهای او را در فیلمهایی مانند Boy A و شبکهی اجتماعی دوست داشتهام. شخصیتی که نوشته بودم اواخر جوانی و ابتدای میانسالیاش بود. سپس روی صحنه مرگ فروشنده را دیدم. این نمایشنامه از جوانی یکی از آثار محبوبم است و تماشای نسخهای از آن با بازی اندرو و فیلیپ سیمور هافمن به کارگردانی مایک نیکولز فوقالعاده بود. وقتی بیشتر با اندرو آشنا شدم دیدم مشترکات زیادی داریم. پس از اینها بود که فکر کردم این شخصیت را جوانتر کنم. بعدش هم به این نتیجه رسیدم که بهنوعی جالب است او پسری داشته باشد چون این طوری رابطهی او با شخصیت مایکل هم به شکل خوبی تغییر میکند. وقتی با اندرو در این مورد صحبت کردم، که البته هنوز فیلمنامه را نخوانده بود، بهسرعت یک واکنش احساسی و شخصی نشان داد که باعث شد یک ماه از او فرصت بگیرم و فیلمنامه را بازنویسی کنم. بعد از شروع کار، بر اساس ایدههای اندرو یا سؤالهایی که درباره شخصیت برایش پیش میآمد دست به اصلاح مواردی زدیم.
واقعاً برایم جالب است که اغلب آدمها وقتی شهر نیواورلئانز را میبینند بهسرعت به آن علاقهمند میشوند و به آن نقل مکان میکنند. این اتفاقی است که برای بن زیتلین کارگردان فیلم مستقل جانوران حیاتوحش جنوب هم روی داد.
ما برای این فیلم یک طراح صحنه معرکه داشتیم: الکس دیگرلاندو. او و همسرش اهل نیویورک بودند و کاروبارشان هم آنجا خوب بود. آنها شیفتهی فیلمنامهی جانوران حیاتوحش جنوب شدند و از آن به عنوان آخرین فرصتشان برای همکاری با گروه یک فیلم مستقل بسیار کمهزینه استقبال کردند. آنها برای این فیلم به نیواورلئانز رفتند و در نهایت آنجا ماندنی شدند چون هم از این منطقه خوششان آمد و هم کاروبار فیلمسازی خوبی دارد. این از خوششانسی من بود که وقتی وارد شهر شدم الکس تازه کار روی سریال کارآگاه حقیقی را تمام کرده بود.
دوربین در سراسر فیلمتان کاملاً بیقرار است و تماشاگران را به صندلیهایشان میدوزد.
الگوی داستان «معامله با شیطان» بود. مردی با خانوادهاش بیخانمان میشود. او مجبور میشود با همان فردی کار کند که مسبب این وضعیت است؛ و برای پس گرفتن خانهاش باید دیگران را از خانهشان بیرون کند. وقتی برای تحقیق به فلوریدا رفتم متوجه این موضوع شدم که فساد، چه در نظام بانکی و چه سیاسی، در این ایالت بسیار زیاد است. دلالان معاملات ملکی سلاح حمل میکنند و صاحبخانهها هم تفنگ دارند. حتی مواردی بوده است که مردم از خانههایشان تیراندازی میکنند تا جلوی تخلیهی منزلشان را بگیرند. در این شرایط بود که ساختن یک تریلر انساندوستانه مرا به هیجان آورد. از همانجا با خودم گفتم که این فیلم ترکیبی از انواع فیلمبرداری - با استیدیکم، روی دست و دوربین ثابت - را لازم دارد؛ چون پر از جنبوجوش است. تدوین هم باید بیامان باشد و... همهی چیزهایی که تا آن روز تجربهشان نکرده بودم. خیلی درباره اولین فیلمهای مارتین اسکورسیزی فکر کردم که ضرباهنگ بیقرار و موسیقی متن قابلتوجهی داشتند. الیور استون هم از بسیاری جهات به چهره و منبع الهام مهمی برایم تبدیل شد. بعدازظهر سگی هم الهامبخش برخی از کاتهای سریع در تدوین شد.