رمان خشم و هیاهو (1929) اثر ویلیام فاکنر از چهار زاویهی دید متفاوت روایت میشود که یکی از آنها نقطهنظر شخصیتی است که از نظر ذهنی دچار مشکل است. این رمان چهار چرخش موقّتی غیرخطی هم دارد. خواندن این رمان به اندازهی کافی سخت است چه برسد به اینکه قرار شود فیلمی بر اساس آن ساخته شود. اما جیمز فرانکو، که پیش از این رمان گور به گور فاکنر را به فیلم برگردانده بود، آماده بود تا چالش به تصویر کشیدن داستان انحطاط اجتماعی و اقتصادی خانوادهی روزگاری اشرافیِ کامپسن را بپذیرد.
این جملهی معروف که «کتاب همیشه از فیلم اقتباسیاش بهتر است» باعث نشده بازیگر فیلم این آخرشه! از مقابل دوربین بردن اقتباسهای ادبی دست بردارد. پروژهی بعدی فرانکو در مقام کارگردانی اقتباسی از رمان در نبردی مشکوک اثر جان اشتاینبک است و دو اقتباس سینمایی دیگر یعنی زیروویل اثر استیو اریکسن و راه طولانی خانه اثر ویلیام گی هم در نوبت ساخت قرار دارند. فرانکو برای برگردان تصویری آثار مکتوب از گروهی از بازیگران و همکاران درجه یک خودش، از جمله برایان کرانستن، سلنا گومز، جاش هاتچرسن، اشتون کوچر، ست روگن و کورتنی لاو دعوت به همکاری کرده است.
فرانکو در این گفتوگو با «هالیوود ریپورتر» درباره علاقهاش به ویلیام فاکنر صحبت میکند، دلیل تنفر اف. اسکات فیتزجرالد از هالیوود را بیان میکند و از نام کتابی که بیاندازه مشتاق به اقتباس از آن است پرده برمیدارد.
نثر ویلیام فاکنر بهسادگی تن به اقتباس سینمایی نمیدهد. دقیقاً چه چیزی در آثار این نویسنده است که تو را این طور جذب میکند؟
این دومین اقتباس من از فاکنر است و وقتی به هارمونی کورین (کارگردان در تعطیلات بهاری) گفتم میخواهم خشم و هیاهو را به فیلم برگردانم، چیزی شبیه به این گفت: «چرا این قدر به خودت سخت میگیری؟» اما دلایل بسیاری برای این کار وجود دارد. من شیفتهی فاکنر هستم. از سالهای نوجوانی به فاکنر عشق میورزیدم و جذب شخصیتها و دنیاهایی شده بودم که او خلق کرده بود. به نظرم سبک تجربی و ساختار بسیار غیرعادی رمانهای او همان چیزی است که در اصل باعث میشود جذب آثارش شوم. میدانستم که اقتباس از خشم و هیاهو بسیار سخت خواهد بود اما به خاطر ساخت اقتباس از کتاب دیگر او (گور به گور) متوجه این نکته هم شده بودم که اگر سعی کنم سبک نگارشی و ساختار رمان فاکنر را وارد فیلم کنم، این کار باعث خواهد شد راهحلهایی از نظر سینمایی پیدا کنم که بدون این تجربه یافتنشان ممکن نخواهد بود. میدانستم که نمیتوانم از روش مرسوم استفاده کنم و باید روشهایی غیرعادی برای روایت این داستان پیدا کنم؛ و این درست همان کاری است که دلم میخواهد انجام بدهم.
حین تولید فیلم بزرگترین مشکلاتی که با آنها روبهرو شدی، چه بود؟
تصمیم گرفته بودم از ساختار رمان پیروی کنم. میدانستم که کموبیش باید چهار بخش در فیلم داشته باشم. دلم میخواست حسی از ذهنگرایی به رمان بدهم، انگار رویدادها را از زاویهی دید هر یک از برادران کامپسن میبینیم. کتاب از یک مقطع زمانی به مقطع دیگر میرود؛ از سال 1928 به سال 1910 و بعد به سال 1902. اما کتاب به خواننده هشدار میدهد که وقت تغییر زمان کی فرامیرسد، هرچند نمیگوید که قرار است به کدام مقطع زمانی برود. خواننده مجبور است از اتفاقی که در صحنه میافتد متوجه شود که داستان به کدام مقطع زمانی رفته است. به همین خاطر پیش خودمان فکر کردیم که ما هم همین کار را بکنیم. ما مجبور بودیم رشتههای پیونددهندهی عاطفی صحنهها را پیدا کنیم تا تماشاگر نکتهای برای دنبال کردن داشته باشد تا در این صورت حتی اگر صحنه به صورت خطی پیش نرفت، تماشاگر چیزی برای چنگ زدن به آن در اختیار داشته باشد.
خشم و هیاهو یکی از بزرگترین رمانها در زبان انگلیسی است. حین اقتباس از این رمان فشار خاصی روی خودت احساس کردی؟
قطعاً. من قبل از این فیلم هم سراغ آثار کلاسیک دیگری رفته بودم و فشار زیادی روی من بود اما خودم این فشار را روی خودم میگذارم. این واقعیت که فرصت اقتباس از این کتاب برایم فراهم شده خیلی برایم ارزشمند است و میخواستم این کار را به نحو احسن انجام بدهم. یکی از دستاوردهای اقتباس از آثار ادبی بزرگ - درست مثل کار کردن با بازیگران بزرگ - این است که مجبورم میکند تلاش کنم کارگردان بهتری شوم. این کار مجبورم میکنم بیشتر تلاش کنم. خُب، وقتی فرصت پیدا کردهای فیلمی بر اساس رمانی از فاکنر بسازی، پس بهتر است نتیجه را خراب نکنی. از طرف دیگر، پیش از این اقتباس دیگری از خشم و هیاهو ساخته شده (به کارگردانی مارتین ریت محصول 1959) که در آن جوآن وودوارد و یول برینر بازی میکنند و بازی بازیگرها هم خوب است اما روشی که فیلم پیش میگیرد با کتاب خیلی فرق دارد. سازندگان آن فیلم به ساختار یا سبک کتاب وفادار نماندند. پیش خودم فکر کردم همین دلیل برای اقتباس مجدد کافی است و من دستکم سعی میکنم تا حد امکان به فاکنر وفادار بمانم و هیچ کسی هم نمیتواند از من ایراد بگیرد که سعی نکردهام نهتنها شیوهی روایت فاکنر بلکه سبک و ساختار رمانش را حفظ کنم. پس احساس میکنم نیت من خیر است و تا حدی هم که در توانم است سخت کار میکنم و این تنها چیزی است که هر فردی روی آن کنترل دارد. اگر کاری را به دلایل درست انجام بدهید و با تمام وجود روی آن کار کنید، اینکه مردم از آن خوششان بیاید یا نه دیگر از کنترل شما خارج است.
فاکنر دورهای هم در هالیوود فیلمنامهنویسی کرد. آیا سراغ فیلمهایی که بر اساس فیلمنامههای او ساخته شده رفتی تا متوجه نگرش او به سینما شوی؟
تا جایی که میدانم فاکنر از دورهی کارش در هالیوود متنفر بود. او ده سال در هالیوود بود و همکاری نزدیکی با هاوارد هاکس داشت و از جمله فیلمهای مهمی که برای آنها فیلمنامه نوشت خواب ابدی و اقتباس سینمایی داشتن و نداشتن بر اساس رمان ارنست همینگوی قابلاشارهاند. آن روزها شیوهی کار این طور بود که اتاقهایی مخصوص نویسندگان بزرگ وجود داشت و آنها ساعت میزدند و وارد استودیو میشدند و حین خروج دوباره ساعت میزدند. به نظرم فاکنر به اندازهی رماننویسی خودش را وقف فیلمنامهنویسی نکرد. او به یک دلیل سراغ این کار آمده بود. به نظرم او از یک ماه کار در هالیوود خیلی بیشتر از دو سال کار روی رمان آبشالوم، آبشالوم! پول گیرش آمد. هدف اصلی او از این کار این بود که پول دربیاورد. سقوط اف. اسکات فیتزجرالد در مقام فیلمنامهنویسی به این دلیل بود که او ماهیت کار گروهی فیلمسازی را درک نمیکرد و به نظرم فاکنر خوب متوجه این نکته شده بود و انگار که پیش خودش بگوید: «خُب، من مُهرهی این دستگاهم.»
فیلمنامهنویسی در هالیوود با نوشتن رمان، که کاری فردی است، خیلی فرق دارد.
دقیقاً. حتی اگر به کتاب آخرین قارون نوشتهی فیتزجرالد نگاه کنی، متوجه میشوی تنها شمایل یک تهیهکننده در یک رمان که تا حدودی مثبت است، در همین کتاب وجود دارد. مونرو استار (پروتاگونیست آخرین قارون) تقریباً شبیه به یک رماننویس کار میکند. او روی تمامی کارگردانها، نویسندگان و بازیگران کنترل مطلق دارد و اصولاً این همان کنترلی است که رماننویس روی شخصیتها و دنیای داستانش دارد. اما در سینما شیوهی کار این گونه نیست و به نظرم فیتزجرالد در سینما دنبال فضایی مثل نگارش رمان میگشت.
کتابی هست که آرزوی اقتباس از آن را در سر داشته باشی؟
نیمروز خونین از کورمک مککارتی. امیدوارم بخت یارم باشد و این اتفاق روزی بیفتد.
[میا گالوپو، هالیوود ریپورتر]