از دو سال پیش که جشنواره فیلم ابوظبی منحل شد، دبی یکهتاز جشنوارههای فیلم امارات شد. ابوظبی با جوایز نقدی هنگفت، بسیاری از فیلمسازان را به خود جلب میکرد؛ که برخی از هنرمندان ایرانی هم این جوایز نصیبشان شد. مسعود بخشی و وحید وکیلیفر در سالهای مختلف جایزه صد هزار دلاری بهترین فیلم را برای یک خانواده محترمو گشر دریافت کردند (این جایزه بین تهیهکننده و کارگردان به طور مساوی تقسیم میشد). اصغر فرهادی جایزه پنجاه هزار دلاری ویژهی داوران را برای جدایی نادر از سیمینگرفت و بهمن قبادی و حامد بهداد هر کدام بیست هزار دلار برای فیلم منتخب تماشاگران و بهترین بازیگر مرد برای کسی از گربههای ایرانی خبر ندارددریافت کردند.
دبی در جهت عکس ابوظبی قدم گذاشت و به غیر از جوایزی برای فیلمهای جهان عرب، بقیهی جوایزش را کنار گذاشت. دبی تهتغاری جشنوارههای بینالمللی فیلم است و چون در آخرین ماه سال میلادی برگزار میشود (امسال از هفدهم تا بیستوچهارم آذر)، میتواند گلچینی از جشنوارههای دیگر را به نمایش بگذارد. امسال هم به همین روال برخی از فیلمهایی که در جشنوارههای مطرح تحسین شده و جایزه برده بودند، بهاضافهی فیلمهایی از جهان عرب در برنامهی این رویداد قرار گرفتند.فیلمهای جشنواره در دو مکان نمایش داده میشوند. بیشتر فیلمها در سینماهای یک مرکز تجاری و تعدادی هم که مراسم فرش قرمز برایشان در نظر گرفته میشود، در مرکز جشنواره بین دو هتل مجلل به نمایش درمیآیند. فیلم دیدن در مراکز تجاری واقعاً آن شور و حال تماشای فیلم در سینماهای بزرگ و باقدمت را ندارد.
فیلم افتتاحیه دوشیزه اسلون (جان مدن) بود؛ فیلمی صددرصد هالیوودی و کمارزش که از خیرش گذشتم. فیلم دیدن را با نرودا (پابلو لارائین) آغاز کردم که نمایندهی شیلی در اسکار فیلمهای خارجیزبان است. این فصل از زندگی پابلو نرودا، شاعر مشهور شیلی، برای من شروع خوبی را در جشنواره رقم زد. بعد از آن نوبت یکی از فیلمهایی بود که امید زیادی به آن بسته بودم: سیرانوادا (کریستی پویو) از رومانی. اما اتفاقی افتاد که نتوانستم آن را ببینم؛ از دفتر جشنواره تماس گرفتند و برای فیلم دیگری با عنوان توفان تاریکی/The Dark Wind (حسین حسن) که همزمان پخش میشد درخواست مترجم فارسی کردند! دستآخر هم معلوم شد که بازیگر زن فیلم اهل سنندج است و برای او مترجم میخواستند. این فیلم که بر اساس حوادث واقعی ساخته شده است، در دهکدهای در کردستان میگذرد که بیشتر ساکنانش پیرو دین ایزدی هستند. یک روز داعشیها حمله میکنند و مردان را میکشند و زنان و دختران را به غارت و برای فروش در بازار بردگان میبرند. پسری که نامزدش در غیاب او ربوده شده است به دنبال یافتن او میرود و موفق هم میشود. ولی دردسرها تازه شروع میشوند چون خانوادهی پسر و مردان دهکده دختر پیداشده را دستخورده حساب میکنند و نمیخواهند عروسی سر بگیرد. خلاصه اینکه با یک نسخهی بسیار آماتوری از جویندگان (جان فورد) طرف بودیم.
روز دوم را با قسم (بالتاسار کورماکور) از ایسلند شروع میکنم. یک تریلر نسبتاً معمولی درباره پدری که خود مجری قانون میشود تا دختر معتادش را از چنگ قاچاقچیها نجات دهد. پس از آن نوبت مستند یک بار دیگر با احساس (اندرو دومینیک) است؛ فیلمی سیاهوسفید که به صورت سهبعدی ساخته شده است درباره خوانندهی استرالیایی نیک کیو که پس از مرگ پسر پانزدهسالهاش کار روی آلبوم موسیقی جدیدش را شروع میکند و دردهایش در هر ترانهی آلبوم آشکار است. روز دومم با دیدن بانو مکبث (ویلیام اولدروید) از انگلستان خاتمه یافت، از آن فیلمهای تاریخی که بیبیسی چشمبسته میتواند بسازد.
لالا لند (یا سرزمین رؤیایی) موزیکالی به سبک آثار دهههای 1950 و 60 هالیوود است که از دیدنش لذت بردم و فکر میکنم از بختهای اصلی اسکار امسال است. دیمین شیزل که با فیلم قبلیاش ویپلش یکشبه به ردهی فیلمسازان تراز اول آمریکا پیوست، در اینجا هم هنر خود را نشان داده است و کارش در نوشتن فیلمنامه و کارگردانی چشمگیر است. معلم (یان هژبیک) از جمهوری چک درباره معلمی است که روز اول مدرسه از دانشآموزان شغل پدرشان را میپرسد تا ببیند چهگونه میتواند از آنها استفاده کند. وقتی با تهیهکنندگان فیلم روبهرو شدم به آنها گفتم که اتفاقاً من هم چنین معلمی در ایران داشتم. زوزانا مورِری برای ایفای نقش خانم معلم جایزه بهترین بازیگر زن جشنواره کارلووی واری را دریافت کرد. آتشافروز/ Pyromaniac به کارگردانی اریک شولدبَرگ بر اساس حوادث واقعی ساخته شده است و درباره پسر رییس آتشنشانی یک شهر کوچک در نروژ است که مدام همه جا آتشسوزی بهپا میکند تا خود و پدرش برای مهار آن دست به کار شوند!
دربارهمنچستر کنار دریا کلی تحسین و توصیه از دوستان شنیده بودم که در نهایت هم با درامی عمیق درباره درد از دست دادن عزیزان با بازیهای بهیادماندنی و فیلمنامهای درجه یک مواجه شدم. پس از آن فیلمی کاملاً متفاوت دیدم؛ آتش آزاد (بن ویتلی) که بهاصطلاح تارانتینویی است. در انباری بسته، اختلافی بین فروشندگان و خریداران اسلحه قاچاق پیش میآید و این بهانهای میشود برای نود دقیقه اکشن و تیراندازی بدون توقف! بعد به تماشای تنها فیلم بلند داستانی ایرانی در جشنواره رفتم:وارونگی اثر بهنام بهزادی. خود فیلمساز هم حضور دارد و من کار ترجمه از فارسی به انگلیسی را در نشست پرسشوپاسخ را به عهده میگیرم. از پرسشها و عکسالعمل تماشاگران به نظر میآید که تماشاگران خارجی بیشتر با فیلم ارتباط برقرار کرده و کار بهزادی را پسندیدهاند. من هم وارونگی را فیلم خوشساختی دیدم.
شهروند برجسته/ The Distinguished Citizenاز آرژانتین به کارگردانی گاستون دوپرات و ماریانو کوهن با فیلمنامهی درخشان آندرس دوپرات و بازیهای بهیادماندنیاش، برای من ماندگارترین فیلم جشنواره بود. اسکار مارتینز نقش نویسندهای را بازی میکند که پس از دریافت جایزه نوبل عطش نوشتن را از دست میدهد و تمام دعوتهایش از سران و مراکز فرهنگی کشورهای مختلف را رد میکند. روزی از شهرستان زادگاهش در آرژانتین دعوت میشود تا کلید شهر را دریافت کند. بازگشت او و دیدارش با دوستان قدیمی ماجراهای بسیار دلنشین و غیرمنتظرهای را رقم میزند. قرار بود من و اهالی رسانههای مختلف با سازندگان اسپانیاییزبان فیلم گفتوگو کنیم که پس از کلی معطلی، مترجمی برای این کار پیدا نشد!
فیلم بعدی مستند٧٦ دقیقه و ١٥ ثانیه با کیارستمی ساختهی سیفالله صمدیان، یار قدیمی استاد است. پیش از نمایش آن یک فیلم کوتاه شانزدهدقیقهای از کیارستمی به ناممرا به خانهام ببر نمایش داده شد. صمدیان توضیح میدهد که این از آخرین فیلمهایی است که استاد ساخت و به تدوین آن از روی تخت بیمارستان رسیدگی کرد؛ فیلمی از پایین آمدن یک توپ بر پسزمینهی عکسهای متعددی از پلههایی در ایتالیا. به نظرم اگر استاد از دنیا نرفته بود کمی فیلم را کوتاهتر میکرد. صمدیان در آغاز نمایش مستند میگوید بههیچوجه دلودماغ ساختن چنین فیلمی را پس از مرگ دوست قدیمیاش نداشت ولی احمد کیارستمی با او تماس گرفت و خبر داد که جشنواره ونیز یک برنامهی دوساعته برای تجلیل از استاد ترتیب داده و به چنین مستندی احتیاج دارند. فیلم صمدیان بسیار جای بحث دارد که آن را به همکاران در مجله میسپارم. برای من صحنههایی که با هم برای عکاسی میروند و صحنهی ساختن تیتراژ سربازهای جمعهبا کیمیایی جالب بودند و البته آخرین صحنهی فیلم که کیارستمی با دویدن میان درختان و فریاد زدن نام طاهره، یاد زیر درختان زیتونرا زنده میکند بسیار تأثیرگذار بود. از اینها گذشته، بخشهایی از مستند که کیارستمی مشغول انتخاب اشعاری از حافظ و نیما است یا در هواپیما نشسته و... چندان جالب نبودند بهخصوص برای تماشاگران خارجی. شاید به همین خاطر بود که پس از اتمام فیلم یک تماشاگر خارجی پرسید که اگر کیارستمی زنده بود فکر میکنید چهگونه فیلم را تدوین میکرد؟ سؤالی که این جواب صمدیان را در پی داشت که امیر نادری پس از دیدن این مستند به او گفته است که بهتر از این نمیشد این فیلم را تدوین کرد!
جشنواره دبی مانند هر سال به چند هنرمند تندیس دستاورد یک عمر را اهدا کرد. امسال بازیگر آمریکایی و یاور همیشگی کوئنتین تارانتینو، یعنی ساموئل جکسن، و گابریل یارد، آهنگساز فیلمهایی مانند بیمار انگلیسیو کوهستان سرد دریافتکنندگان این تندیسها بودند. یک گفتوگوی عمومی هم با جکسن در برنامهی جشنواره گنجانده شده بود. دیگر گفتوگوی عمومی با اندی مکداول صورت گرفت که فیلمهای مطرحی مانند جنسیت، دروغها و نوار ویدیو (استیون سودربرگ، 1989)، میانبرها (رابرت آلتمن، 1993) و گلهای هریسن (الی شوراکی، 2000) را در کارنامه دارد.
بسیاری از فیلمهای جهان عرب در جشنواره، درباره مسائل روز و خبرساز بودند. جسم غریب/ Foreign body به کارگردانی رجا عماری از تونس به سختیهای یک دختر مهاجر غیرقانونی تونسی در پاریس میپردازد. لیلا م. (میکه دی یونگ) از هلند درباره یک دختر مراکشیهلندی است که بر خلاف پدر و مادر و برادرش که خود را با جامعه و فرهنگ غرب وفق دادهاند به گروههای افراطی مسلمان میپیوندد و پس از فرار از هلند، در یک کشور عرب به داعش ملحق میشود. ولی آنجا متوجه میشود که اسلام آنها آنچه نیست که او در سر داشت؛ اما این بار فرار و بازگشت به هلند، دشوارتر از آن است که خیال میکند.
درباره من، دانیل بلیک (کن لوچ) زیاد نوشته شده است. دیو جانز که نقش دانیل بلیک را ایفا میکند در نمایش فیلم حضور داشت. او که استنداپ کمدین است دائم حرف میزند! او اشاره کرد که لوچ، فیلم را به ترتیب صحنهها فیلمبرداری کرد و از استقبال پرشور از فیلم در تمام کشورهایی گفت که به آنها سفر کرده است. او در ادامه اضافه کرد که بسیاری از صحنههای فیلم در مراکز حقیقی و با اشخاصی گرفته شد که در آن محلها کار میکردند و اینکه در بعضی صحنهها از دوربین مخفی استفاده شد تا عکسالعمل طبیعی آدمها به تصویر کشیده شود. یکی از گفتههای لوچ به بازیگرانش این بود که به همدیگر گوش کنید تا حقیقت را بیابید و احساستان روی پردهی سینما دیده شود. یکی از نکتههای جالب در نمایش فیلم این بود که به خاطر لهجهی غلیظ بومی بازیگران که اکثراً اهل شهر نیوکاسل در شمال انگلیس هستند، زیرنویس انگلیسی روی فیلم گذاشته شده بود!
شادترین روز زندگی اولی ماکی (یوهو کوزمانِن) درباره چند روز از زندگی یک مشتزن حقیقی فنلاندی است که با مشتزنی آمریکایی سر قهرمانی جهان مسابقه میدهد. جکی درباره چند روز از زندگی جاکلین کندی، قبل و بعد از ترور جان اف. کندی است. ناتالی پورتمن در نقش جاکلین کندی میدرخشد ولی خود فیلم برای من تا حدودی ملالانگیز و بیرمق بود. فیلم اختتامیهی جشنواره، آخرین فیلم از مجموعهی جنگ ستارگان بود که مانند افتتاحیه از خیر این فیلم هالیوودی هم گذشتم و جشنواره را به پایان رساندم.