در قسمت اول گزارش اشاره شد که از ١٩٨٦ هرسال جشنوارهی سن سباستین تندیس «دونوستیا» را که جایزهی دستاورد یک عمر محسوب میشود، به یک یا چند نفر اهدا میکند. امسال این جایزه به سه هنرمند در سه شب مختلف اهدا شد. پس از اهدای تندیس، آخرین فیلم آنها نیز به نمایش درآمد. دریافتکنندهی اولین تندیس کارگردان باسابقه و ٨٦سالهی یونانی کوستا گاوراس بود. دومین تندیس به بازیگر باسابقهی آمریکایی دونلد ساترلند داده شد. ساترلند ٨٤ساله حدود شصت سال در سینما فعال است و در فیلمهایی چون دوازده مرد خبیث (رابرت آلدریچ)، مَش (رابرت آلتمن)، حالا نگاه نکن (نیکلاس روگ)، ١٩٠٠ (برناردو برتولوچی) و مردم معمولی (رابرت ردفورد) درخشیده است. جای بسی تعجب است که حتی یک بار هم نامزد اسکار نشده! او با عصا روی صحنه آمد و وقتی تندیس را گرفت، گفت که عاشق باسک و مردمانش است و شعاری به زبان باسکی فریاد زد که همه را از صندلیهایشان بلند کرد و به تشویق پرصدا و طولانی واداشت. آخرین فیلمی که او در آن نقش آفرینی کرده است با نام The Burnt Orange Heresyساختهی کارگردان ایتالیایی جوزپه کاپوتندی است. ساترلند نقش نقاشی معروف را دارد که سالها گوشهگیری کرده و کار تازهای از او دیده نشده است. یک میلیاردر (با بازی میک جگر، خوانندهی گروه رولینگ استونز) در خانهای مجلل از او پذیرایی میکند و یک منتقد هنری (با بازی کلیس بنگ، بازیگر مربع، ۲۰۱۷) را استخدام میکند تا این نقاش گوشهگیر را ترغیب به نقاشی کند و به میزبانش بفروشد. ساختار فیلم یک تریلر است ولی درون این تریلر، کاپوتندی و فیلمنامهنویساش، که از کتابی به همین نام نوشته چارلز ویلفورد اقتباس کردهاند، نگاهی عمیق به هنر از دیدگاه سرمایهداری و خود نقاش پرداختهاند. این فیلم برای من ماندگارترین فیلم جشنواره بود.
در انتظار بربرها درامی تاریخی از کارگردان کلمبیایی چیرو گوئرا است که قبلاً از او فیلمهای ارزشمند آغوش افعی و پرندگان گذرگاه را دیده بودم. بعد از استقبالی که از آن دو فیلم شد، برای این فیلم بودجهای بسیار بیشتر و بازیگران گیشهپسند مانند جانی دپ و رابرت پتینسن در اختیارش گذاشته شد. نقش اصلی فیلم را مارک رایلنس، بازیگر انگلیسی که سابقهی طولانی در تئاتر انگلستان دارد و برندهی اسکار هم هست، به عهده دارد. رایلنس نقش یک قاضی در یکی از مستعمرههای کوچک انگلستان در آفریقا را بازی میکند. او قاضی عادل و مهربانیست که توانسته صلح و آرامش را در این منطقهی کوچک برقرار کند اما ورود یک سرگرد ارتش انگلستان (جانی دپ) اوضاع را بههم میریزد. سرگرد اعتقاد دارد که تمام بومیان منطقه وحشی و خطرناک هستند و آنها را شکنجه و زندانی میکند. وقتی قاضی اعتراض میکند، سرگرد او را به جرم همدستی با بومیها به زندان میاندازد. زمانیکه سرگرد با یک لشکر کوچک برای قلعوقمع بومیان به صحراهای اطراف میروند، معاون سرگرد (رابرت پاتینسن)، که در رفتارش دستکمی از او ندارد، ادارهی مستعمره را به عهده میگیرد. فیلمنامه را جی. ام. کوتسی، نویسندهی اهل آفریقای جنوبی و برندهی جایزهی نوبل ادبیات نوشته است. پیش از شروع فیلم، یکی از تهیهکنندگان فیلم روی صحنه آمد و گفت که بیست سال از نوشتن فیلمنامه تا ساختاش طول کشیده است. بعد از پایان فیلم، سؤالی برایم پیش آمد که آیا دو ساعت زمان فیلم لازم بود که فقط به ما بگوید که بربرهای واقعی انگلیسیهای استعمارگر بودند نه بومیان ساکن آن منطقه؟ این فیلم، با وجود تمام امکاناتش، یکیدو پله از دو فیلم قبلی چیرو گوئرا پایینتر است.
امسال سن سباستین مروری بر آثار کارگردان مکزیکی، روبرتو گاوالدون داشت که بین سالهای ١٩٣٦ تا ١٩٧٩، پنجاهوپنج فیلم را کارگردانی کرده که نوزدهتا از آنها برای نمایش در سن سباستین ترمیم شده بودند. موفق شدم سه فیلم در این بخش ببینم؛ شب فرامیرسد (۱۹۵۲)یک فیلمنوآر که در آن مشهورترین بازیگر مکزیکی دهههای پنجاه تا هفتاد میلادی، پدرو آرمنداریز، نقش مارکوس ورزشکاری معروف و خوشگذران را بازی میکند که با سه زن ارتباط دارد؛ زنی پابهسنگذاشته و ثروتمند، یک خوانندهی کاباره و یک دختر جوان. وقتی دختر جوان از او باردار میشود، پدر و برادر دختر، مارکوس را تهدید میکنند که اگر با او ازدواج نکند به پلیس معرفیاش میکنند و چون دختر به سن قانونی نرسیده، به زندان خواهد رفت. مارکوس قبول میکند و آنجاست که پیچوخمهایی فراوان وارد داستان میشود. شب فرامیرسد در ژانر نوآر فیلمی قابلقبول است ولی در حد نوآرهای کلاسیک آن دوره نیست.
فیلم دیگر،روزا بلانکا (١٩٦١) در مکزیک سروصدا زیادی به پا کرد و دولت مکزیک تا چند سال از نمایشاش جلوگیری کرد. روزا بلانکا فیلمیست بر علیه سرمایهداری و بهخصوص بلاهایی که سرمایهداران آمریکایی بر سر مکزیک آوردهاند. روزا بلانکا نام مزرعهای است که به جاسینتو (ایگناسیو لوپز) مردی مکزیکی با زندگیای ساده تعلق دارد. یکی از شرکتهای نفتی آمریکا حوالی این مزرعه مشغول اکتشاف نفت میشود و قصد دارد به هر قیمتی شده این مزرعه را به دست آورد. وقتی که جاسینتو همهی پیشنهادهای خرید رؤسای شرکت را رد میکند، با حیلهای او را به آمریکا میبرند و به قتل میرسانند. فیلم با شورش کارگران مزرعه و در نتیجه ملی شدن مزرعه و زمینهای اطرافش به واسطه دولت مکزیک به پایان میرسد. با اینکه بازیها، بهویژه بازی بازیگران غیرمکزیکی، از شدت آماتور بودن مضحک است اما پیام فیلم جدیست و فصل آخر آن بسیار تأثیرگذار است. یکی از بزرگترین امتیازهای روزا بلانکا به خاطر حضور گابریل فیگوروا، یکی از برترین فیلمبرداران تاریخ سینما است که در فیلمهایی مانند فراری (جان فورد)، فراموششدگان (لوییس بونوئل) و زیر آتشفشان (جان هیوستن) پشت دوربین بوده است. واضح است که گاوالدون و سازندگان فیلم هم به داشتن او در فیلمشان خیلی اهمیت میدادند چون در تیتراژ نام فیگوروا قبل از گاوالدون آمده است.
آخرین فیلمی که از گاوالدون دیدم، معروفترینشان است؛ ماکاریو (١٩٦٠) داستانی فانتزی با درون مایهی اجتماعی-سیاسی. ماکاریو (ایگناسیو لوپز) هیزمشکن فقیری است که با زن و بچههایش در کلبهای در جنگل زندگی میکند. روزی میبیند که برای یکی از ثروتمندان شهر خوراک بوقلمون درست میکنند. وقتی به خانه برمیگرد به همسرش میگوید که آرزویش در دنیا خوردن بوقلمون است! همسرش که او را بسیار دوست دارد بوقلمونی از خانهی فرد متمولی میدزدد و برای شوهرش میپزد. ماکاریو ذوقزده بوقلمون را به جنگل میبرد تا بخورد. ناگهان مردی ظاهر میشود و میگوید عزراییل است و عهدی با ماکاریو میبندد که اگر بوقلمون را با او نصف کند، ثروت زیادی برایش فراهم میکند. ماکاریو قبول میکند و عزراییل در عوض معجونی به او میدهد که هر بیماری را شفا خواهد داد. ماکاریو ثروتمند میشود ولی ثروت با خودش حسادت و بدچشمی دیگران، و در نهایت بدبختی میآورد. مدیر فیلمبرداری این فیلم هم گابریل فیگوروا است.
سومین و آخرین تندیس دونوستیا شب قبل از اختتامیه به معروفترین بازیگر زن سینمای امروز اسپانیا، پنهلوپه کروز، اهدا شد. این با شکوهترین مراسم در جشنوارهی امسال بود. بر خلاف شبهایی که کوستا-گاوراس و ساترلند در سالنهای نیمهخالی جایزههای خود را دریافت کردند، برای کروز در سالن بزرگ و اصلی جشنواره، کورسال، جای سوزن انداختن نبود. همسر کروز، خاویر باردم، نیز در میان تماشاگران نشسته بود. بعد از سخنان رییس جشنواره و نمایش صحنههایی از فیلمهای کروز، آقای رییس اعلام کرد که یک سوپرایز برای کروز دارد. بلافاصله بونو، خوانندهی گروه یوتو (U2)، وارد سالن شد و دوید و کروز را در آغوش گرفت و بعد از کلی تمجید تندیس دونوستیا را به او اهدا کرد.
سپس شبکهی زنبور (الیویه آسایاس) با نقش آفرینی کروز نمایش داده شد. داستان فیلم بر اساس اتفاقهایی واقعیست دربارهی چند خلبان کوبایی که به آمریکا پناهنده و وارد تشکیلات ضد فیدل کاسترو میشوند. ماجراهایی که بر آنها و خانوادهشان در آمریکا و کوبا میگذرد اساس فیلم است. جمعی از بازیگران سینمای آمریکای لاتین در فیلم حضور دارند. ادگار رامیرز ونزوئلایی نقش یکی از خلبانها (لوکاس) را بازی میکند و پنهلوپه کروز همسر اوست. بازیگر محبوب مکزیکی، گائل گارسیا برنال، نیز کوبایی دیگری است که به آمریکا پناهنده شده. شبکهی زنبور امتیازی بیشتر از سریالهای تلویزیونی با موضوعهایی در همین مایه ندارد و انتظار از آسایاس بیش از این بود.
پس از پایان فیلم همهی تماشاگران یک بار دیگر کروز را تشویق کردند. او نیز همراه رامیرز و گارسیا برنال خندان وارد سالن شد. از خاویر باردم خبری نبود و تمام توجه در این شب به سوی همسرش بود. این سه نفر مرتب با هم شوخی میکردند و سلفی میگرفتند. من هم بعد از پایان مراسم، از جشنواره با خاطرههای خوبش خداحافظی کردم.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: