فیلم ببینیم و ملامت کشیم و خوش باشیم!
محسن جعفریراد
یک: نگاه خوشبینانه: دوباره ده شب پرحرارت آغاز شده است تا رؤیابینها و عاشقان سینما، سردی روزگار سرشار از واقعیتهای تلخ طبیعی و غیرطبیعی را فراموش کنند. باز هم گفتوگوهای سرپایی نصفهنیمه و بحثهای طولانی و اشتیاق دیدن فیلمهای تازه. دوباره کنجکاوی درباره فیلمهای جدید سینماگرانی که به آیندهشان امیدواریم. باز هم حواشی نمایش فیلمها و طبق معمول نقد متخصصان و حرکتهای تند و غیرفرهنگی غیرمتخصصان و تریبونهای مجازی این روزگار و...
اما میتوان به خیلی چیزها خوشبین بود. بهرام توکلی با تنگه ابوقریب ژانر جدیدی را تجربه کرده است که طبق شنیدهها و دیدهها از لحاظ ساختاری درجه یک است. هومن سیدی فرم بصری و اجرای مغزهای کوچک زنگزده را طبق معمول جاهطلبانه طراحی کرده و نیما اقلیما در امیر کوشیده است یک روایت ساختارشکنانه را ارائه کند و جدیترین گزینه پدیدهشدن میان معدود جوانان امسال است. مصطفی کیایی در چهارراه استانبول برای اولین بار حادثه پلاسکو را حدود یک سال بعد از وقوع آن در یک فیلم سینمایی بازسازی کرده و هادی محمدیان هم تلاش کرده است با فیلشاه انیمیشنی به سبک بهترینهای هالیوود بسازد. سهیل بیرقی بعد از فیلم خوشساخت من این بار با عرق سرد بیشتر به بطن و متن اجتماع پیرامون نزدیک شده است و اصغر نعیمی هم قرار است با هایلایت بهترین فیلم کارنامهاش را رونمایی کند.
در میان بازیگران سارا بهرامی در دارکوب درجه یک است و همهجوره استحقاق دیده شدن و تشویق را دارد. امیر جدیدی دو نقش متفاوت در عرق سرد و تنگه ابوقریب بازی کرده است تا نشان دهد نقشه هدفمندی را دنبال میکند. نوید محمدزاده این بار در روایتی تلختر از کارهای قبل، میتواند یک بار دیگر درخشان ظاهر شود و میلاد کیمرام با بازی درونگرا و سرد و خاموش خود قرار است جنبههای دیگری از استعدادش را در امیر نمایان کند؛ و همین طور خیلیهای دیگر در جلو و پشت دوربین که میتوان مشتاق کارهایشان بود.
اگر این تعداد بازیگر خوشتکنیک را با تعداد فیلمها انطباق دهیم، میتوان یک تیم فانتزی درجه یک ساخت و دیگر زیاد فرقی نمیکند که مربیان و مدیرعاملانی هم هستند که بازیکنان سفارشی و خودیها را بازی دادهاند. پس میتوان خوشبین بود و به ضیافت فیلمها رفت و عیار سینمای ایران را در قیاس با سینمای روز جهان سنجید.
دو: نگاه بدبینانه: جشنواره فیلم فجر دیگر جایگاه و رونق سابق را ندارد و این گزاره بهسادگی با نگاهی به فیلمهای سفارشی و مناسبتی! یا برخی از اعضای هیأتهای انتخاب و داوری مشخص است. آمار و ارقام هم بر این پسرفت صحه میگذارند. امسال طبق آمار رسمی بنیاد فارابی بیش از 140 فیلم در حال تولید بودند که فقط 67 فیلم در جشنواره شرکت کردند. به عبارت دیگر، بیش از نصف فیلمهای تولیدشده ترجیح دادهاند مستقیم در اکران گسترده یا محدود گروه «هنر و تجربه» یا جشنوارههای خارجی به نمایش درآیند. مصداقها فراواناند. فیلمهای خوک (مانی حقیقی) و درساژ (پویا بادکوبه) در جشنواره برلین پذیرفته شدهاند. خوک اصلاً در جشنواره شرکت نکرد اما درساژ شرکت کرد و با اینکه جزو فیلماولیهای خوب چند سال اخیرست اما در مسابقه پذیرفته نشد. هزارپا (ابوالحسن داودی) و تگزاس (مسعود اطیابی) به عنوان فیلمهای کمدی مستقیم اکران نوروز را نشانه گرفتهاند و فیلمسازانی مثل کاهانی دیگر اعتمادی به فیلتر جشنواره ندارند. کارگردانی مثل سعید روستایی هم به عنوان پدیده فیلمسازی چند سال اخیر هم آن قدر در راهروهای وزارت ارشاد پاسکاری شد که عملاً فیلمش به جشنواره نرسید تا رکورددار دو دوره پیش، دیگر غایب امسال باشد. به این ترتیب جشنوارهای که روزگاری به بهار سینمای ایران معروف بود و ویترین سالانه سینما، عملاً به کلکسیونی از فیلمهای خصولتی (خصوصی/ دولتی) تبدیل شده است که از همین حالا جوایز آن قابل پیشبینیست.
امیر (نیما اقلیما)
فیلم اول، فیلم مهم
محسن بیگآقا
امیر یک فیلم پرتره است؛ یک اثر شخصیتمحور که با حضور امیر در فرودگاه برای استقبال از دوستش آغاز میشود و با حضور وی در فرودگاه برای سفری دیگر به پایان میرسد. در این بین هرچه میگذرد، «امیر»ش مهم است و بس. در چنین فیلمی معلوم است که نقش بازیگر اول یعنی امیر تا چه حد مهم است.
در امیر میلاد کیمرام چیزی فراتر از بازیگر و در واقع خالق شخصیت امیر است. علت شناخت درست او از شخصیت، حضورش در همه مراحل فیلم، از ابتدا تا انتها بوده است. فیلم چنان به بازی او وابسته است که اگر به هر دلیلی بازیاش موفق نمیبود، فیلم هم از کار درنمیآمد. بازیگران امیر دو دستهاند؛ حرفهایهایی مانند کیمرام، سحر دولتشاهی، مصطفی قدیری و هادی کاظمی، و دستهی دیگر بازیگران غیرحرفهای یا لااقل ناآشنا مثل ایفاکنندگان نقشهای دیگر زن فیلم یا پدر و مادر امیر؛ و البته کار هر دو دسته قابل دفاع به نظر میرسد. ظاهراً گروه سازنده به منظور کسب آمادگی بازیگران و جزییات صحنهها، پیش از فیلمبرداری حدود چهار ماه وقت صرف کرده است که حاصل آن در بازیهای فیلم هم نمود دارد.
امیر که در 35 جلسه در تهران فیلمبرداری شده است، گاه با مکانهای معنادارش ما را به فضایی فوتوریستی میبرد؛ که این خود گویای دقت نظر در انتخاب لوکیشنها خارجی هم هست. شخصیت امیر با کمحرفی، ایجاز و حتی سکوت گره خورده است. اما رفتار این مرد بالغ و جاافتاده، در نحوه روایت کارگردان نیز کاملاً مؤثر بوده است؛ یعنی کمگویی و توضیحندادنها نهفقط در کلام، بلکه در نوع قصهگویی و حتی تدوین فیلم مؤثر بودهاند. به همین دلیل فیلم عجلهای در باز کردن لایههای درام ندارد و با حوصله و بهتدریج تماشاگر را با خود درگیر میکند.
نیما اقلیما به عنوان کارگردان، بعد از ساخت چند فیلم کوتاه، حالا اولین اثر بلند سینماییاش را با وسواس ساخته است؛ و چنان که از فیلم و حرفهایش پیداست، با مقولهی درام و فلسفه نیز آشنایی خوبی دارد. مشخص است که امیر برای اقلیما نهفقط فیلم مهمی بوده است بلکه او تعهد خاصی برای هنر هفتم قائل است؛ چون برای ساخت اولین فیلم بلند کارنامهاش یک سال و نیم وقت گذاشته و به جزییات اثرش اندیشیده است. امیدواریم این روحیه برای فیلمهای بعدی او هم باقی بماند.
دیدن، گفتن، ندیدن
نیروان غنیپور
جشنواره فیلم فجر در دههی نخست برگزاریاش از نظر اجرایی دارای ویژگیهای خاصی بود که آن را به ویترین تمامعیار سال بعد سینمای کشور بدل کرده بود. آن سالها حضور در جشنواره الزامی بود و اگر فیلمی به جشنواره نمیرسید جایی در اکران سال بعد نداشت. آن سالها به همین سادگی، جشنواره در میان سینماگران و سینمادوستان ارج و قرب داشت و هنوز به این روزگار نرسیده بود که فیلم ندادن به جشنواره، افتخار و چشم و همچشمی باشد!
در این رهگذر سازوکار معیوب اکران آثار در طول سال هم در کماهمیت شدن نقش جشنواره در دیده شدن فیلمها نقشی اساسی را بازی کرده است؛ چرا که دیگر حضور و نمایش در جشنواره، شرط کافی برای اکران نیست و بنا به دلایل گوناگون احتمال زیادی وجود دارد که فیلمها در نهایت نتوانند رنگ پرده را ببینند. به عنوان مثال، سال گذشته فیلم متفاوت شماره 17 سهیلا (محمود غفاری) در جشنواره به نمایش درآمد و با واکنش مثبت و تحسین منتقدان مواجه شد اما تا این لحظه با وجود کوششها و پیگیریهای فراوان تهیهکنندهاش (امیر سیّدزاده) فیلم هنوز به اکران درنیامده است؛ آن هم در شرایطی که بیشترین سانسهای سینماها در اشغال کمدیهای نازل است.
این در حالی است که شماره 17 سهیلا فیلم اجتماعی درخور توجهی است که با موضوع خاصش به موقعیت بُحرانی نسلی میپردازد که به مرز میانسالی رسیده است و به خاطر عدم امکان ازدواج - چه از نظر مسائل اقتصادی و چه کاستیهای اجتماعی - سلامت جسمانی و روانیاش تهدید میشود.
خب در اینجا وظیفه و عملکرد اصلی منتقد و نویسنده سینمایی چه میشود؟ مگر نه اینکه فیلمی در جشنواره دیده میشود و منتقد در رسانهاش از ویژگیهای خوب یا نقاط ضعف فیلم میگوید و مینویسد؟ ولی زمانی که فیلمی در طول سال به نمایش درنیاید، به واقع زنجیرهی بین جهان فیلم و منتقد و تماشاگر از هم گسسته میشود. من نویسنده در روزهای برگزاری جشنواره سال قبل، خیلیها را ترغیب به تماشای فیلم نامبرده کردم اما وقتی خبری از اکران آن نشد، مدام با این پرسش مواجه شدم که «چرا خبری از فیلم تعریفیات نشد؟» و من چیزی جز سکوت نداشتم. پس شاید باید از خودم و همکارانم شروع کنم و بگویم که بهتر است در برابر فیلمهایی که دوست داریم و احساس میکنیم کشفشان کردهایم، زیاد ذوقزده نشویم چون همواره خطر اکران نشدن وجود دارد و ظاهراً ما در نهایت باید پاسخگوی پرسشهای مخاطبان و انتظارشان باشیم!