با تصویب قانون منع بهکارگیری بازنشستگان و ابلاغ آن به وزارتخانه و نهادها و مراکز دولتی، تأثیرات این قانون در حوزه سینما و مدیریت رسانهای نیز در بین اهالی سینما و اصحاب رسانه مطرح شد و درباره آن بحثها و گفتوگوهایی صورت گرفت. حتی برخی سایتها با اعلان اسامی برخی مدیران سینمایی که به مرحله بازنشستگی رسیده یا از آن عبور کردهاند، از تغییرها و تحولات احتمالی در مدیریت سینمایی کشور در بخشهای مختلف از سازمان سینمایی تا بنیاد سینمایی فارابی خبر دادهاند.
این اتفاق بهانهای شد تا در این یادداشت به نسبت بین سینما و سینماگران و مسأله بازنشستگی بپردازم و آن را از ابعاد مختلف مورد بررسی قرار دهم. واقعیت این است که نفس این قانون، مترقی و پیشرو به نظر میرسد و اجرای آن میتواند به چابکسازی ساختار اداری از یک سو و بسترسازی برای ورود و حضور نیروهای جوانتر به عرصههای اجرایی باشد. همواره این انتقاد به ساختار مدیریت در جامعه ما وجود داشته است که مدیران عالیرتبه و میانی و کسانی که در سیاستگذاریهای مهم در بخشهای مختلف حضور دارند پیر شدهاند و فاقد نشاط و انگیزه لازم و همچنین خلاقیت و نوآوری هستند، لذا تمدید حضور آنها یا انسداد در ورود نیروهای جوانتر به چرخه اجرایی، در نهایت منجر به فرسایش و عدم تحرک و پویایی لازم در مدیریت جامعه میشود و چرخش نخبگان اتفاق نمیافتد.
با این حال برخی معتقدند این رویکرد که عقلانی و منطقی هم به نظر میرسد و در کشورهای توسعهیافته اجرا شده و جواب داده است، تماموکمال در ارتباط با حوزه فرهنگ و هنر قابل تعمیم نیست و این حوزه، مقتضیات خاص خودش را دارد. استدلالی که پشت این تحلیل وجود دارد مبنی بر این است که تجربه در هنر جایگاه خاصی دارد و هرچه هنرمندی پا به سن میگذارد و فرازونشیبهای این حوزه را تجربه میکند، آبدیدهتر و کارآمدتر میشود. به اعتقاد این افراد، عرصه فرهنگ و هنر از حساسیتهای ویژهای برخوردارست که جوانگرایی در آن، تداوم سیاست آزمونوخطاست و نتایج این سیاست میتواند به بدنه فرهنگ و هنر آسیب جدی وارد کند. بر همین مبنا سینمای ایران به واسطه وضعیت شکنندهای که دارد نمیتواند ریسک کند و آینده نامعلوم خود را به دست مدیرانی بسپارد که در این زمینه کمتجربهاند و توانایی صیانت از این میراث فرهنگی را ندارند. در واقع آنها معتقدند سینما حوزهای نیست که بازنشستگی داشته باشد و هرچه فردی در آن تجربه بیشتری کسب کرده باشد، برای مدیریت شایستهتر است.
اما مخالفان این دیدگاه همین نگرش را دلیل اصلی فرسودگی و ناکارآمدی مدیریت سینمایی میدانند و معتقدند مسدود بودن ساختار مدیریت سینمایی و عدم اجازه به جوانان خوشفکر و خلاق موجب شده است سینمای ما متناسب با نیازهای روز اداره نشود و در بستر یک سیستم کهنه و تکراری به حیات بیثمرش ادامه دهد. به اعتقاد این افراد، مدیریت سینمایی ما نیازمند کالبد و هوای تازهای است تا بتواند از این بحران رکود و مخاطب و اقتصاد بیمار خارج شود. در واقع در ارتباط با اجرایی شدن قانون منع بهکارگیری بازنشستگان در سینما دو دیدگاه عمده متضاد وجود دارد. یک دیدگاه از این قانون استقبال میکند و آن را تمهید و سیاستی مناسب در جهت بهرهوری بیشتر از استعدادهای جوان و حذف و تعدیل مدیران مسن و ناکارآمد میداند و دیدگاه دیگر سینما را مستلزم معاف شدن از این قانون میداند و معتقدست سینما مثل قالی کرمان است و هرچه افراد پابهسنگذاشته و باتجربه مدیریت آن را به عهده بگیرند موفقتر بوده و جوانگرایی در مدیریت سینمایی را ریسک بزرگی میدادند.
اما میتوان به دیدگاه سومی هم معتقد بود که سنتز این دو است؛ به این معنا که خلاقیت و نوآوری جوانان را با تجربه پیشکسوتان ترکیب کرد تا سینما از ترکیب نوآوری جوانان و تجربه سالخوردگان به یک الگوی کارآمدتر در مدیریت سینمایی دست یابد. واقعیت این است که بازنشستگان لزوماً نباید پشت میزهای مدیریتی و پستهای سازمانی بنشینند تا بتوانند به سینما خدمت کنند. از حضور آنها میتوان به عنوان مشاور یا معاون هم بهره برد تا بتوانند استعدادها و ایدههای خلاقانه نسل جوانتر را در مسیر درستش هدایت کنند. در این صورت جوانترها نیز که انرژی و انگیزه بهتری دارند با آمدن به میدان کار، توانمندی و خلاقیت خود را نشان میدهند و به اثبات میرسانند. خلاقیت نسل جوان میتواند به عنوان یک ظرفیت و تجربه پیشکسوتان میتواند به مثابه ظرافت، در یک همافزایی مؤثر به رشد سینما کمک کند. اگر نگاهی به اسامی مدیران سینمایی چهار دهه اخیر بیندازیم متوجه میشویم که در حوزه مدیریت سینمایی کمتر شاهد تغییرها و تحولات نسلی بودیم و تقریباً یکسری چهرههای محدود و شناختهشده تصدی سینما را به عهده داشتهاند و فقط پستهای آنها جابهجا شده است. به عبارت دیگر، سینمای ما کمتر مدیر سینمایی تربیت کرده است و خود را به همان مدیران همیشگی محدود کرده. این در حالی است که شاید بخش مهمی از مشکلات سینمای ما درونمتنی نیست و به فیلمنامه و کارگردانی ضعیف ربطی ندارد بلکه از حیث برونمتنی آسیب دیده است و به مدیریت سینمایی به عنوان مصداقی از مدیریت فرهنگی برمیگردد که فاقد کارآمدی لازم در حوزه سیاستگذاری و مدیریت سینمایی است.
بنابراین به نظر میرسد سینما باید از این قانون استقبال کند و به خانهتکانی و گردش نخبگان در حوزههای مدیریتی بپردازد تا با ورود جوانترها، افقهای احتمالی تازه نیز در مسیر توسعه و رشد سینمایی گشوده شود. از آن سو میتوان با تشکیل انجمن یا کانون مدیران پیشکسوت و بازنشسته از تجربیات آنها در کنار مدیران جوانتر بهره برد. سینما دستکم در حوزه کارگردانی از این جوانگرایی نتایج خوبی حاصل کرده است. در یک دهه گذشته بیشترین فیلمهای خوب سینما که هم در گیشه موفق بودهاند و هم در جشنوارهها، به کارگردانهای جوان و نسل جدیدی تعلق داشتند که برخی از آنها به عنوان پدیدههای سینمایی شناخته میشوند. این در حالی است که خیلی از فیلمسازان پیشکسوت و قدیمی ما که کارنامه درخشانی هم دارند، نتوانستند فیلم موفقی بسازند. اگر اعتماد کردن و باور به نسل جوان در حوزه فیلمسازی جواب داده است چرا این تجربه موفق را در ارتباط با مدیریت سینمایی امتحان نکنیم. شاید جوانگرایی و مجال دادن به نسل جوان در عرصه مدیریت سینمایی بتواند نقش مؤثری در بهبود اوضاع سینمایی کشور داشته باشد و سینما بار دیگر رونق بگیرد.
مدیران بازنشسته سینمایی هم میتوانند با حضور در عرصههای غیرمدیریتی به خدمترسانی خود به این هنر ادامه دهند. خدمت کردن به سینما که لزوماً در سمتهای مدیریتی امکانپذیر نیست و میتوان بیرون از میزهای مدیریتی نیز به سینمای کشور خدمت کرد. اگر قرار بر این باشد که تا ابد از یکسری چهره مشخص در مدیریت سینمایی استفاده شود پس چرا این رویکرد در عرصه فیلمسازی رخ نمیدهد! چرا پیشکسوتانی مثل ناصر تقوایی و بهرام بیضایی نمیتوانند فیلم بسازند اما مدیر همسنوسال آنها همچنان باید در کسوت مدیریتی باقی بماند! سینمای ایران در حوزه سیاستگذاری و مدیریت، نیازمند پوستاندازی است و این قانون میتواند فرصت این دگردیسی باشد.