زیر سطح دریا (جانفرانکو رزی)
یک اتفاق ساده
زیر سطح دریا (2008) مستندی است 115 دقیقهای از جانفرانکو رزی از کشور ایتالیا. این اولین مستندی است که از این فیلمساز میبینم و از دوستان شنیدم که مستندساز بسیار مهمی است. با آن سابقهی درخشان از سینمای ایتالیا، سالیان چندی است که از ایتالیا کارهای زیادی را نمیبینیم و از سینمای مستندش نیز. این را نیز لابد باید به حساب جهانیشدن بگذاریم که دوست دارد همه چیز را شبیه هم بکند و همه را به زیر حاکمیت سرمایه بکشاند. جدی میگویم؛ به صنایع خودروسازی توجه کنیم که دیگر تفاوتی اساسی میان محصولات برندهای مشهور اروپایی و ژاپنی و کرهای و خودروهای پرزرقوبرق اما کمکیفیت چینی، دیده نمیشود. در چنین بازار انحصاریای خودروهای محبوب آمریکایی دیگر چنان بازاری ندارند که رقبایشان. اما آمریکا در بسیاری از عرصههای اقتصادی آقایی میکند. هالیوودش که بر سینمای جهان حکومت میکند و همین سینمای ایتالیا را مثل همهی سینماهای خوشنام اروپای غربی، اروپای شرقی و شوروی و دیگر کشورها، مقهور خود کرده و داشته و دارد! اما در میانهی این حکومت امپریالیستی که سینمای آمریکا بنا کرده است، سینمای مستند جزیرهای قدرتمند برای خود ایجاد کرده که در قیاس با مساحت کرهی زمین میتوان آن را استرالیای سینما دانست، قارهای که میتوان آن را حتی بینیاز از دیگر کشورها و قارهها ارزیابی کرد.
سینمای مستند در واقع دنیایی است برای خودش. همین زیر سطح دریا را ببینید: عدهای از مطرودان جامعهی آمریکایی به منطقهای دورافتاده در وسط بیابان و کاملاً منزوی از دیگر نقاط آمریکا، که به نظر میرسد جایی در نزدیکی مکزیک است، به عنوان پناهگاه رفتهاند. در میان اینان همه جور آدمی یافت میشود اما آنها در یک چیز مشترکاند: هم از دیگر مردمان و از خانوادههای خود گریزانند و هم اینکه با فقری شدید دستبهگریبانند. چنین فضاهایی را شاید در کشور خودمان نتوانیم یافت و اگر مثالی از حافظهی تماشاگران مشتاق سینمای مستند بخواهم بزنم، همین مستند جایی برای زندگی کار محسن استادعلی شاید مناسب باشد.
سبک و رویکرد فیلمساز مشاهدهگرانه است و میشود گفت که انگار فیلمساز اصلاً توسط شخصیتهای فیلم دیده نمیشود. نوعی سکوت در تمام فیلم و در فضا وجود دارد که البته ناشی از جغرافیای فیلم است، اما افزون بر این، این سکوت ناشی از نیاز آدمهای این منطقه به دوری از ارتباطگرفتن با آدمها است. در چنین فضایی که بسیاری از سؤالهایی که برای تماشاگر پدید میآید، پاسخی ندارد، چنین سکوتی حتی میتواند آزاردهنده باشد. البته این سکوت دائمی نیست؛ شخصیتهای فیلم مدام برای دوربین حرف میزنند، اما فضا طوری است که احساس میکنی اگر دوربین نبود، اینان برای کسی دیگر و حتی برای درودیوار هم حرف میزدند! این، باعث میشود که بیننده چنین هم بپندارد که بیغولهای که این شخصیتها در آن پناه گرفتهاند، نوعی زندان خودخواسته است، زندانی که در آن باید حرف بزنی، به خاطر بیاوری و حتی اگر هیچکس نباشد صدای خودت را بشنوی، وگرنه دیوانه خواهی شد.
فیلم، تکهتکه با صحبتهای شخصیتهای تشکیلدهندهی این موزاییک پیش میرود و کمکم شخصیتها وجه مشخصه پیدا میکنند و دارای گوشتوپوست میشوند. با رسیدن فیلم به این مرحله است که میتوان آن را دوست داشت و به خاطر سپرد و با شخصیتهایش زندگی کرد؛ شخصیتهایی که به فیلمساز اجازه دادهاند به عمق زندگیشان رسوخ کند و بتواند درونیات و رازهای مگویشان را بشنود. چنین اتفاقی البته خیلی ساده میافتد؛ شبی تا صبح مردی از سیهروزان این بیغوله با زنی تیرهروز، تا صبح از خودشان میگویند و درددل میکنند و رفتهرفته رازهای خود را برای یکدیگر بازگو میکنند؛ تازه متوجه میشویم که در زندگی هر یک از این دو نفر چه اتفاقهایی افتاده است و چرا این شخصیتها را به چنین بیغولهای افکنده است.
برادران (وویسیچ استارون)
برادران
برادران (2015) مستندی بلند و 70دقیقهای از وویسیچ استارون لهستانی است؛ فیلمی مثل اغلب آثار این سالها مشاهدهگرانه، در مورد دو برادر که از سالهای جنگ جهانی دوم به سیبری برده شدند و سالها در شوروی سابق اسیر بودند، سپس در همان سرزمین یخبندان اقامت کردهاند و حالا به نظر میرسد میخواهند به زادگاه خود برگردند. برادران را میتوان فیلمی شاعرانه هم نامید، نوعی حسوحال که در مستندهایی مانند فاربیک (1947)ساختهی ژرژ روکیه فرانسوی وجود دارد؛ عشق و در واقع بدهوبستان با خاک، آب و طبیعت. این دو برادر را ما در مسیری طولانی مشاهده میکنیم که یکی از دیگری ناتوانتر است و محتاج برادر جوانتر (شاید سالمتر) است. به نظر میرسد اینان رهسپار وطن خود هستند اما از این هم چندان خبردار نمیشویم. بیشتر چنین برداشت میکنیم که سفرشان، سفری درونی است به اعماق خاطرههایشان و به کُنه زندگی. در جایی یکی از برادران صندوقچهای را پیدا میکند پر از قوطیهای فیلم (شامل فیلمهای صامت، سیاهوسفید و گاه رنگی خشدار که بعداً و بدون هر نوع توضیحی نشان داده میشود) که حدس میزنیم ظاهراً از خود این دو برادر برداشته شدهاند.
میان دو برادر معمولاً گفتوگوی چندانی صورت نمیگیرد. به این ترتیب فیلم در هالهای از ابهام و پرسشهای بیجواب پیش میرود. کمی بعدتر متوجه میشویم که برادر کوچکتر که شروشور بیشتری دارد، نقاشی و آشپزی هم میکند. هرچه فیلم پیشتر میرود و هر اتفاق تازهای که میبینیم، سرنخی از آن را در راشهای فیلمهای صندوقچه میتوانیم ببینیم. بیان و در واقع حاصل آن سفر درونی دو برادر در نقاشیهای برادر سالمتر مشاهده میشود: نقاشیهایی که بیان زیست چنددههای این دو و نگاه امیدوارانهی آنها به زندگی است. این نقاشیها البته در فضای سرد و یخبندان محل زیست دو برادر جایی ندارند و در نتیجه به نمایشگاهی در بلژیک فرستاده میشوند، جایی که از این نقاشیها ظاهراً استقبال خوبی میشود؛ و جالب اینکه یکی از مقامهای ایرانی هم در میان بازدیدکنندگان آن نمایشگاه هست! از این نکتهی انحرافی میگذریم و همراه دو برادر به محل سکونتشان برمیگردیم، جایی که کمی بعد از موفقیت نمایشگاه نقاشی، خانهی محل سکونتشان در آتش میسوزد و از نقاشیها آثار چندانی برجای نمیماند. شاید بتوان گفت اوج فیلم در این بخش شکل میگیرد: حاصل یک عمر زندگی و صبر و تحمل و مشاهده و موشکافی برادر هنرمند نابود میشود. برداشت منطقی از این اتفاق قاعدتاً این خواهد بود که برادرها برای همیشه از آن خرابآباد بروند و نگاهی هم به پشت سر خود نیندازند، اما گویی اشتباه کردهایم؛ برادرها میمانند تا خانه دوباره ساخته شود و برادر سالمتر با هر چیزی که از تابلوهای سوختهاش مانده است میکوشد نقاشیهای جدیدی (به روش کولاژ یا هر روش مشابه دیگر) خلق کند و نگاهی تازه به زندگی بیندازد و راهی جدید در نقاشی خود بیاغازد.
در اینجا کوشیدم نگاهم به فیلم را با شرح داستانی بنگارم که میشود از فیلم استنباط کرد. اما معلوم است که اینها همه بیش از آنکه خیلی سرراست توسط فیلم نقل و روایت شود، تنها استنباط بیننده است از فیلمی که با نهایت خست اطلاعرسانی میکند و میکوشد فضایی ایجاد کند که بیننده خود را درون زندگی ساکت و صامت این دو برادر «حس کند». به همین دلیل مثل عدهای از مستندهای مشاهدهگری که در این سالها دیدهایم، آن قدر این روایت خوب از کار درآمده که بیننده باز هم به شک بیفتد که نکند به جای مستند دارد یک فیلم سینمایی داستانی میبیند. هرچند در مقام نقد میتوانم بگویم اطلاعرسانی فیلم میتوانست تا این حد محدود و تنگنظرانه نباشد و بیننده بهتر از جریان درون فیلم و کل داستان ماجرا باخبر شود. هرچند با یک بار دیدن، خود من نمیتوانم قضاوت کنم که در آن صورت آیا میشد این جریان کشفوشهود که بیننده بهناچار وارد آن میشود، برقرار شود یا نه؟